کلمه جو
صفحه اصلی

حسرت


مترادف حسرت : اسف، افسوس، اندوه، تاسف، تحسر، دریغ، رشک، غبط، غبطه، غم، لهف

برابر پارسی : آرزو بدل، دریغ، دریغا

فارسی به انگلیسی

hunger, longing, passion, regret, rue, begrudging, chagrin, wistfulness, yearning

regret, rue


chagrin, wistfulness, yearning


فرهنگ فارسی

افسوس خوردن، دریغ وردن، دریغ، افسوس
۱- ( مصدر ) افسوس خوردن تاسف داشتن . ۲ - ( اسم ) افسوس دریغ . ۳ - هنگامی که بخواهند چیزی را کمتر از آنکه ادعا شده ارزش دهند گویند : (( مگر حسرت است . ) ) یعنی حسرت آنرا نداریم . یا حسرت بدل ماندن . به آرزوی خود رسیدن .

فرهنگ معین

(حَ رَ ) [ ع . حسرة ] (اِ. ) افسوس ، دریغ .

لغت نامه دهخدا

حسرت. [ح َ رَ ] ( ع اِ مص ) حسرة. دریغ. ( دهار ). دریغ خوردن.( دهار ). دریغ خوردن. ندامت. پشیمانی. ( دهار ) ( ترجمان عادل ). تحسر. دریغ سخت. آرمان خوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). اندوه بر گذشته. ( مهذب الاسماء ). رشک. غبطه. غبن. افسوس. حسر. فسوس. ایرمان. ارمان. اسف. تأسف. آرمان. ( بحر الجواهر ). تلهف. لهف. ( تاج المصادر بیهقی ). ج ، حسرات. جرجانی گوید: هی بلوغ النهایة و التلهیف حتی یبقی القلب حسیراً لاموضع فیه لزیادة التلهف کالبصر الحسیر لاقوة فیه للنظر. ( تعریفات ) :
دریغ آن غم و حسرت جان گسل
ز مادر جدا وز پدر داغ دل.
فردوسی.
بدست خردمند مردِ نژاد
نماند جز از حسرت و سردباد.
فردوسی.
برفت و جهان دیگری را سپرد
بجز حسرت از دهر چیزی نبرد.
فردوسی.
بحسرت من بسایم دست بر دست
که چیزی نیستم جز باد در دست.
( ویس و رامین ).
آنروز پشیمانی و حسرت نکند سود
آنرا که نشد بر بدی امروز پشیمان.
ناصرخسرو.
بر حسرت شاخ گل در باغ گواشد
بیچارگی و زردی و کوژی و نوانیش.
ناصرخسرو.
بنگر ز روزگار چه حاصل شدت جز آنک
با حسرت و دریغ فرومانده حسیر.
ناصرخسرو.
اشک حسرت بر رخسار بندگان و موالیان فرو ریخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 452 ).
از کف ترکی دلارامی که ازدیدار اوست
حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ.
معزی.
چون آن دوراندیش به خانه رسید در دست خویش از آن گنج جز حسرت و ندامت ندید. ( کلیله و دمنه ). کیست که... برشریر فتان مخالطت گزیند و در حسرت و ندامت نیفتد. ( کلیله و دمنه ). چه هرکه همت او از دنیا قاصر باشد حسرت او بوقت مفارقت اندک بود. ( کلیله و دمنه ). سخاوت را با خود آشنا گرداند تا از حسرت مفارقت متاع غرور مسلم ماند. ( کلیله و دمنه ).
امسال اگر ز کعبه مرا بازداشت شاه
زین حسرت آتشی ز سویدا برآورم.
خاقانی.
در حسرت روزی که شود وصل تو روزی
روزم همه تاریک بر امید مگر شد.
خاقانی.
پدر سوخته در حسرت روی پسر است
کفن از روی پسر پیش پدر بگشائید.
خاقانی.
چون میسر نمیشدم بمراد
خدمت صدر شاه و قربت وی
داغ حسرت نهاده ام بردل
گفته اند آخر الدواء الکی.

حسرت . [ ح َ رَ ] (ع اِ) (گل ...) نام گلی است که در ماه آخر زمستان بزیر برف روید و گل کند. پیازی خرد دارد و برگش ببرگ زنبق مانند است و گلی برنگ سرخ روشن و گاه زرد روشن و گاه سپید دارد . و از آن وی را حسرت گویند که وی آرمان دیدار بهار دارد لیکن هیچگاه بهار را نبیند و بعلت پیش رسی قبل از بهار برگ و گل کند و تا بهار آید او از میان بشده باشد :
رخصت گل چیدنم داده است دیگر باغبان
گو تماشائی که دامان پرگل حسرت کند.

حالتی .


رجوع به گل حسرت شود.

حسرت . [ح َ رَ ] (ع اِ مص ) حسرة. دریغ. (دهار). دریغ خوردن .(دهار). دریغ خوردن . ندامت . پشیمانی . (دهار) (ترجمان عادل ). تحسر. دریغ سخت . آرمان خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). اندوه بر گذشته . (مهذب الاسماء). رشک . غبطه . غبن . افسوس . حسر. فسوس . ایرمان . ارمان . اسف . تأسف . آرمان . (بحر الجواهر). تلهف . لهف . (تاج المصادر بیهقی ). ج ، حسرات . جرجانی گوید: هی بلوغ النهایة و التلهیف حتی یبقی القلب حسیراً لاموضع فیه لزیادة التلهف کالبصر الحسیر لاقوة فیه للنظر. (تعریفات ) :
دریغ آن غم و حسرت جان گسل
ز مادر جدا وز پدر داغ دل .

فردوسی .


بدست خردمند مردِ نژاد
نماند جز از حسرت و سردباد.

فردوسی .


برفت و جهان دیگری را سپرد
بجز حسرت از دهر چیزی نبرد.

فردوسی .


بحسرت من بسایم دست بر دست
که چیزی نیستم جز باد در دست .

(ویس و رامین ).


آنروز پشیمانی و حسرت نکند سود
آنرا که نشد بر بدی امروز پشیمان .

ناصرخسرو.


بر حسرت شاخ گل در باغ گواشد
بیچارگی و زردی و کوژی و نوانیش .

ناصرخسرو.


بنگر ز روزگار چه حاصل شدت جز آنک
با حسرت و دریغ فرومانده ٔ حسیر.

ناصرخسرو.


اشک حسرت بر رخسار بندگان و موالیان فرو ریخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 452).
از کف ترکی دلارامی که ازدیدار اوست
حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ .

معزی .


چون آن دوراندیش به خانه رسید در دست خویش از آن گنج جز حسرت و ندامت ندید. (کلیله و دمنه ). کیست که ... برشریر فتان مخالطت گزیند و در حسرت و ندامت نیفتد. (کلیله و دمنه ). چه هرکه همت او از دنیا قاصر باشد حسرت او بوقت مفارقت اندک بود. (کلیله و دمنه ). سخاوت را با خود آشنا گرداند تا از حسرت مفارقت متاع غرور مسلم ماند. (کلیله و دمنه ).
امسال اگر ز کعبه مرا بازداشت شاه
زین حسرت آتشی ز سویدا برآورم .

خاقانی .


در حسرت روزی که شود وصل تو روزی
روزم همه تاریک بر امید مگر شد.

خاقانی .


پدر سوخته در حسرت روی پسر است
کفن از روی پسر پیش پدر بگشائید.

خاقانی .


چون میسر نمیشدم بمراد
خدمت صدر شاه و قربت وی
داغ حسرت نهاده ام بردل
گفته اند آخر الدواء الکی .

ظهیر فاریابی .


منم و هزار حسرت که در آرزوی رویت
همه عمر من برفت و بنرفت هیچ کارم .

عطار.


من ز درد حسرت و شوق طلب
میزدم چون مرغ بسمل بال و پر.

عطار.


چون دانستم که چون همی باید زیست
در حسرت و آزار همی باید مرد.

عطار.


آنچه میگویم بقدر فهم تست
مردم اندر حسرت فهم درست .

مولوی .


گربه خدمت قایمی خواهی منم
ور نمیخواهی به حسرت قاعدی .

سعدی .


نبینی که درویش بی دستگاه
به حسرت کند در توانگر نگاه .

(بوستان ).


من به حسرت دورگرد و مدعی مغرور وصل
ای محبت خاک بر سر باد تأثیر ترا.

شانی تکلو.


- آب حسرت ؛ اشک دریغ و اندوه :
ز دیده آب حسرت برگشاده
میان آتش سوزان فتاده .

نظامی (الحاقی ).


- آتش حسرت ؛ دود حسرت . رجوع به ترکیب قبل شود :
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان .

خاقانی .


پرورده ام ز آتش حسرت ز درد آنک
گردون همی بباد دهد هرچه پرورم .

خاقانی .


- انگشت حسرت به دندان گزیدن ؛ کنایت از پشیمانی سخت :
چو برگشته دولت ملامت شنید
سرانگشت حسرت بدندان گزید.

سعدی (بوستان ).


- به حسرت سرانگشت گزیدن ؛ کنایت از پشیمان شدن :
وقتست به دندان لب مقصود گزیدن
کان شد که به حسرت سرانگشت گزیدن .

سعدی .


- به ناخن حسرت کندن صحرای دل ؛ کنایه است از افسوس خوردن :
آن کس که تخم داغ تو در باغ جان نکشت
صحرای دل به ناخن حسرت کند مدام .

ظهوری (از آنندراج ).


- بی حسرت ؛ خالی از حسرت :
بی حسرت از جهان نرود هیچکس بدر
الا قتیل عشق به تیر از کمان دوست .

سعدی .


- تبخال حسرت ؛ تبخال ناشی از درد و دریغ :
از تف آه بر لب خاقانی آبله است
تبخال حسرت است مگر کز تو بازماند.

خاقانی .


- دست حسرت بر بناگوش بودن و نهادن ؛ کنایه از افسوس خوردن :
یکی را دست حسرت بر بناگوش
یکی با آنکه میخواهد هم آغوش .

سعدی .


- دست را دندان حسرت کندن ؛ گزیدن انگشت بحسرت :
همی گفت جانم پریشان چو مست
به دندان حسرت همی کند دست .

سعدی (ازآنندراج ).


- دود حسرت ؛ رنج و غم ناشی از حسرت و تأسف :
رفت چون دود و دود حسرت او
کم نشد زین بزرگ دوده هنوز.

خاقانی .


- لب حسرت گزیدن و گرفتن ؛ تحسر. غبطه :
ساقی ما چو لب ساغر عشرت گیرد
زاهد از دور به دندان لب حسرت گیرد.

آصفی (از آنندراج ).


- مایه ٔ حسرت ؛ سبب حسرت : چنانکه فتنه بمعنی مایه ٔ فتنه و سبب آن و رشک به معنی مایه ٔ رشک و سبب آن . و غبن ، مایه غبن و سبب آن و آشوب ، مایه ٔ آشوب و سبب آن و غیره .
- امثال :
برگذشته حسرت آوردن خطاست .
چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن .

سعدی .


|| در تداول فارسی زبانان ، به معنی آرزوی سخت و خواهش عظیم است : حسرت دارم عروسی پسرم را ببینم .

فرهنگ عمید

۱. افسوس خوردن، دریغ خوردن.
۲. دریغ، افسوس.

دانشنامه عمومی

حسرت، افسوس یا پشیمانی (به انگلیسی: Regret) یک واکنش منفی انفعالی در مقابل نعمت یا امتیاز گذشته و ازدست رفته است. حسرت یک نوع غم است که فرد، آن را زمانی که احساس از دست دادن فایده و امتیازی را داشته باشد، تجربه می کند، حسرت یعنی ندامت و اندوه شدید بر آنچه از دست رفته باشد و امکان بازگشت آن نباشد. حسرت و پشیمانی حالتی است که در آن گفته می شود: "ای کاش یک شکل دیگر انجام داده بودم." "ای کاش این کار را نمی کردم." و ….
ارزش

حسرت (آلبوم). حسرت آلبومی از محمد اصفهانی است که آهنگسازی آن از محمد اصفهانی ،فؤاد حجازی و شهرام حسن زاده است. این آلبوم در سال ۱۳۷۷ منتشر شد و چهارمین آلبوم محمد اصفهانی محسوب می شود. آلبوم حسرت جزء پرفروش ترین آلبوم های موسیقی بعد از انقلاب است.
شعر :سهیل محمودی
آهنگساز: محمد اصفهانی
تنظیم کننده: فؤاد حجازی
نسخه اصلی این آلبوم دارای ۱۴ قطعه می باشد.

حسرت (ابهام زدایی). حسرت ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
حسرت (آلبوم)
حسرت (فیلم ۱۳۵۴)
حسرت (فیلم ۱۳۷۳)

حسرت (فیلم ۱۳۵۴). حسرت فیلمی به کارگردانی نظام فاطمی و نویسندگی نظام فاطمی، مهدی فخیم زاده محصول سال ۱۳۵۴ است.
رضا بیک ایمانوردی
سپیده
پرستو
گرشا رئوفی
احمد قدکچیان
نعمت اله گرجی
محمد ورشوچی
مهران
مسعود چم آسمانی
نریمان شیری فرد
رضا غیاثی
محمد عطایی
نصرت دستمردی
علی (رضا بیک ایمانوردی) مباشر دایی اش (احمد قدکچیان) و سرپرست کارخانهٔ او است. دختر دایی اش شهلا (پرستو)، که سبک سر است، به او علاقه دارد و پسر دایی اش ایرج (گرشا رئوفی)، که دایم الخمر است، به او وابسته است. ایرج شبی در عالم مستی با اتومبیل پیرمردی را زیر می گیرد و علی و دایی اش، موقعی که به عیادت پیرمرد می روند، با دختر او مریم (سپیده) آشنا می شوند و او را به عنوان منشی در کارخانه استخدام می کنند. علی و مریم به هم علاقمند می شوند و شهلا برای دورکردن مریم از علی ایرج را سر راه مریم قرار می دهد. ایرج اعتیادش را ترک می کند، و علی برای خوشبختی او وانمود می کند که به مریم بی علاقه است. ایرج و مریم ازدواج می کنند؛ اما ایرج که نسبت به رابطهٔ همسرش با علی بدگمان است مریم را مضروب می کند و وقتی او قصد جان علی را دارد، ناغافل، با شلیک گلوله ای خودش کشته می شود. علی، که در مظان اتهام است، با شهادت شهلا آزاد می شود و با مریم زندگی جدیدی را آغاز می کند.

حسرت (فیلم ۱۳۷۳). حسرت (فیلم ۱۳۷۳) فیلمی به کارگردانی حسن محمدزاده و نویسندگی محمد حسن زاده، فروغ کاخساز ساختهٔ سال ۱۳۷۳ است.
شروین اجلالی
قباد چگینی
مهدی میامی
نصرت اله زمانپور
اکبر قدمی
مینا صارمی
گیتی معینی
داوود نادری
سهیلا تیلاوی
لاله اسکویی
زهرا اویسی
ابراهیم آبادی
رضا بی طرفان
حسن صدیق

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حسرت (قرآن). حسرت به معنای دریغ، افسوس ، تأسف و غصه خوردن از چیزی است که از دست رفته و پشیمانی از آن است.
حسرت به معنای دریغ، افسوس ، تأسف و غصه خوردن از چیزی است که از دست رفته و پشیمانی از آن است.
ریشه و معنای لغوی حسرت
حسر عبارت است از کنار زدن لباس از هر چیزی که ملبس به آن است، گفته می شود: حسرت عن الذراع : یعنی آستین را از ذراع بالا زدم و حاسر کسی را گویند که زره بر تن و کلاه جنگی بر سر نداشته باشد، و محسرة به معنای جاروب است تا آنجا که می گویدخسته و فرسوده را هم که حاسر می خوانند برای این است که اندازه توانائیش برای دیگران معلوم شده و حسرت به معنای اندوه و ندامت بر امری است که فوت شده باشد، و ارتباط این معنا با معنای کشف از این راه است که گوید شخص اندوهناک برایش کشف شده و پی برده به جهلی که او را وادار نمود به ارتکاب کاری که مرتکب شده، و یا از این راه است که قوایش از فرط اندوه و ندامت بر ما فات منحسر (ضعیف) شده و یا از تدارک آن دچار حسر (خستگی) گشته است.
واژه های کاربردی
در این مدخل از واژه ها و تعبیرات «حسرة» و برخی مشتقات آن و «یا ویلتی» و جملاتی همانند «لو اطاعونا ما قتلوا» استفاده شده است. در این مدخل، فقط افسوس و پشیمانی بر آنچه از دست رفته، بررسی شده و اطلاعات مربوط به اندوه و پشیمانی، در مدخل حزن و ندامت آمده است.
عناوین مرتبط
...

گویش مازنی

/hasret/ اشک - افسوس

۱اشک ۲افسوس


جدول کلمات

اسف

پیشنهاد کاربران

کتاب فارسی چهارم دبستان :
حسرت:اندوه، آه و افسوس

افسوس

غم به دلیل نداشتن چیزی

Nearly
Almost

استفاده متقابل از اسم آرمان برای حسرت و بالعکس اشتباه واضح و روشنی است که در فرهنگ لغت رخ داده است در واقع آرمان در علوم مختلف همان معنی چشم انداز را دارد یعنی هدف والا ، حتی بالاتر از امید و آرزو
در واقع چاشنی امید و آرزو ، رویا و فکر و خیال است ولی آرمان یعنی مقصد و کمالی که همراه با هدف گذاری و برنامه ریزی است .
از این جهت در فلسفه هم آرمان شهر را هدف گذاری می کنیم .
ولی نه با دید حسرت آباد ، آرمان گرایی به معناب حسرت گرایی نیست

افسوس= اندوه = رشک
این معنی ها آمده بود ولی در برابر پارسی نیامده بود که باید افزون گردد

اسف، افسوس، اندوه، تاسف، تحسر، دریغ، رشک، غبط، غبطه، غم، لهف

سرایت
حومه
لاشه
حسرت

معنی اول :پشیمانی بر انجام فعلی که نباید آن را انجام می دهد یا ترک فعلی که باید آن را انجام می داد معنی دوم: اندوهگین گشتن بر نداشته های خود

معنی حسرت : آه ، افسوس ، غمگین ، غم


کلمات دیگر: