پیر کردن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( مصدر ) فرتوت ساختن کهنسال گردانیدن بسالخوردگی رسانیدن : چه تدبیر از پی تدبیر کردن نخواهم خویشتن را پیر کردن . ( نظامی )
لغت نامه دهخدا
پیر کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بسالخوردگی رساندن. فرتوت و کهنسال گردانیدن. اشابة. تشییب :
تا آن جوان تیز قوی را چو جادوان
این چرخ تیز گرد چنین کرد کند و پیر.
نخواهم خویشتن را پیر کردن.
تا آن جوان تیز قوی را چو جادوان
این چرخ تیز گرد چنین کرد کند و پیر.
ناصرخسرو.
چه تدبیر از پی تدبیر کردن نخواهم خویشتن را پیر کردن.
نظامی.
داغ فرزند مرا پیر کرد، فرتوت ساخت.کلمات دیگر: