کلمه جو
صفحه اصلی

حق گوی

فرهنگ فارسی

( حقگو ی ) ۱ - ( صفت ) حقیقت گوی راست گو . ۲ - مرغ حق مرغ شب آویز .

لغت نامه دهخدا

حق گوی. [ ح َ ] ( نف مرکب ) حق گو. آنکه سخن راست و درست و مطابق واقع گوید :
به یک ندم برهاند حق ، اربود یکدم
زبان و سینه حق گوی و حق پذیر مرا.
سوزنی.
تو منزل شناسی و شه راه رو
تو حق گوی و خسرو حقایق شنو.
سعدی.
ترا عادت ای پادشه حق رویست
دل مرد حقگوی از آنجا قویست.
سعدی.
|| مرغ حق. مرغ شب آهنگ. مرغ شب آویز. مرغ شب خیز. آواز این مرغ شبیه بکلمه ٔحق است یا هو. گویند او بشب خود را از یک پای بر درخت آویزد و حق حق فریاد کند تا آنگاه که قطره ای خون از گلوی او فروچکد، آنگاه آرام گیرد.


کلمات دیگر: