کلمه جو
صفحه اصلی

پیراگندن

فرهنگ فارسی

۱- متفرق ساختن پریشان کردن پراگندن . ۲- افشاندن پاشیدن : دلم ز گردش ایام ریش بود فلک نمک نگر که چگونه بران بپیراگند. ( خلاق المعانی )
متفرق ساختن پریشان کردن

لغت نامه دهخدا

پیراگندن. [ گ َ دَ ] ( مص ) متفرق ساختن. پریشان کردن. افشانیدن. ( برهان ). پراگندن. پراگنده ساختن :
دلم ز گردش ایام ریش بود فلک
نمک نگر که چگونه بر آن بپیراگند.
خلاق المعانی.


کلمات دیگر: