کلمه جو
صفحه اصلی

خبردار کردن


مترادف خبردار کردن : آگاهانیدن، مطلع ساختن، مطلع کردن، اطلاع دادن، مستحضر ساختن، آگاه کردن

مترادف و متضاد

آگاهانیدن، مطلع ساختن، مطلع کردن، اطلاعدادن، مستحضر ساختن، آگاه کردن


فرهنگ فارسی

آگاهی دادن اطلاع دادن

لغت نامه دهخدا

خبردار کردن. [ خ َ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آگاهی دادن. اطلاع دادن. ( از ناظم الاطباء ) :
وگر دانم که عاجز گشتم از کار
کنم باری شهنشه را خبردار.
نظامی.
زی پدرش رفت و خبر دار کرد
تا پدرش چاره آن کار کرد.
نظامی.
همان یار خود را خبردارکرد
که اونیز خورد آب از آن آبخورد.
نظامی.
|| فهمانیدن. || هوشیار کردن. || پند دادن. ( از ناظم الاطباء ).


کلمات دیگر: