کلمه جو
صفحه اصلی

بلند پایه


مترادف بلند پایه : بلندمرتبه، عالی مقام، والامقام

متضاد بلند پایه : دون پایه

فارسی به انگلیسی

ranking, superior, top, top-level, higher-up, elevated, dignified, high, high-class

high, high-class


ranking, superior, top, top-level


فارسی به عربی

عالی , مستوی عالی ، رفیع المستوى

مترادف و متضاد

high (صفت)
رشید، علیه، با صدای بلند، بلند، خوشحال، علوی، خشن، عالی، گزاف، مرتفع، زیاد، عالی مقام، عالیجناب، علی، متعال، بو گرفته، بلند پایه، رفیع، وافرگران، تند زیاد، با صدای زیر، اندکی فاسد

lofty (صفت)
بزرگ، بلند، عالی، مرتفع، علی، ارجمند، بلند پایه، رفیع

sublime (صفت)
عالی، عرشی، والا، بلند پایه، رفیع، برین

بلندمرتبه، عالی‌مقام، والامقام ≠ دون‌پایه


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - مرتفع عالی . ۲ - صاحب شان و شوکت . ۳ - برتر از مردم دیگر .

فرهنگ معین

( ~. ی ِ ) (ص مر. ) ۱ - مرتفع ، عالی . ۲ - صاحب شأن .

فرهنگ عمید

۱. بلندمرتبه، دارای مقام و مرتبۀ عالی.
۲. دارای فر و شکوه.
۳. برتر از دیگران.

پیشنهاد کاربران

مشرفان

متعال

عالی رتبه

علیه

ورجاوند

مایه ور

محترم. ارجمند. بزرگوار. گرانمایه. دارای عزت و عظمت. عالی مقام. بلندپایه :
چنین گفت کاین مایه ور پهلوان
بزرگ است و باداد و روشن روان.
فردوسی.
یکی مایه ور پور اسفندیار
که نوش آذرش خواندی شهریار.
فردوسی.
تویی مایه ور کدخدای سپاه
همی بر تو گردد همه رای شاه.
فردوسی.
چنین مایه ور با گهر شهریار
همی از تو کشتی کند خواستار.
فردوسی.
|| باشکوه. مجلل. عالی :
چنان چون ببایست بنواختشان
یکی مایه ور جایگه ساختشان.
فردوسی.
از این مایه ور جای و این فرهی
دل ما نبودی ز دانش تهی.
فردوسی.
چو پیش آمدش نصر بنواختش
یکی مایه ور پایگه ساختش.
فردوسی.
شتاب آمدش تا ببیند که شاه
چه کرد اندر آن مایه ور جایگاه.
فردوسی.
|| گرانبها. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
همان مایه ور تیغ الماس گون
که سلم آب دادش به زهر و به خون.
فردوسی.
بدان مایه ور نامدار افسرش
هم آنگه بیاراست فرخ سرش.
فردوسی.
ببوسید و بر سرش بنهاد تاج
بکرسی شد از مایه ور تخت عاج.
فردوسی.


کلمات دیگر: