کلمه جو
صفحه اصلی

پناغ

فارسی به انگلیسی

oval


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- تار ابریشم . ۲- بیضه مانندی از ریسمان خام که بر دوک پیچند . ۳- ماسوره .

فرهنگ معین

(پَ ) (اِ. ) ۱ - تار ابریشم . ۲ - ریسمانی که دور دوک پیچیده باشند.

لغت نامه دهخدا

پناغ. [ پ ِ ] ( اِ ) منشی و دبیر و نویسنده را گویند. ( برهان قاطع ) :
ضمیر من بود آن بلبلی که گاه بیان
به پیش او بود ابکم زبان تیز پناغ.
منصور شیرازی.
|| تار ابریشم. ( برهان قاطع ) :
تو سیمین فغی من چو زرّین پناغ
تو تابان مهی من چو سوزان چراغ.
؟
|| بیضه مانندی باشد از ریسمان خام که در دوک پیچیده شود. ( برهان قاطع ). ریسمان خام که بر دوک ریسند مانند بیضه. ( فرهنگ سروری ). || ماسوره. ( برهان قاطع ). و نیز رجوع به بناغ شود.

فرهنگ عمید

۱. ابریشم، تار ابریشم.
۲. ریسمانی که دور دوک پیچیده باشند.


کلمات دیگر: