copper or nickel coinage
بشیز
فارسی به انگلیسی
فرهنگ معین
(بَ ) ( اِ. ) ۱ - مطهره . ۲ - ظرف آبی که از چرم ساخته باشند.
لغت نامه دهخدا
بشیز. [ ب َ ] ( اِ )پشیز. پشیزه. پولی باشد که از مس زنند و خرج کنند وبعضی گویند درم برنجین بود و چیزی که بجای درم ستانند. ( اوبهی ). چیزی بود که بجای درم رود، گویند برنجین بود. ( صحاح الفرس ). رجوع به پشیز شود :
چو فضل میرابوالفضل بر همه ملکان
چو فضل گوهر یاقوت بر نبهره بشیز
که نه کیش دارد نه آیین و دین.
چو جان شد نیرزد جهان یک بشیز.
بدهد روزگار نیم بشیز.
بیرون از این دو عمر ترا یک بشیز نیست.
چنان روزگارش بکنجی نشاند
که بر یک بشیزش تصرف نماند.
که صراف دانا نگیرد بچیز.
ولیکن بدستش بشیزی نبود.
گران است اگر راست پرسی بهیچ.
چو فضل میرابوالفضل بر همه ملکان
چو فضل گوهر یاقوت بر نبهره بشیز
رودکی ( از صحاح الفرس ).
بشیزی به از شهریاری چنین که نه کیش دارد نه آیین و دین.
فردوسی ( از صحاح الفرس ).
همی تا بود جان توان یافت چیزچو جان شد نیرزد جهان یک بشیز.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
راضیم گر مرا بهر دیناربدهد روزگار نیم بشیز.
مسعودسعد.
روز وشب است سیم سیاه و زر سپیدبیرون از این دو عمر ترا یک بشیز نیست.
خاقانی.
از حیاتش رمقی مانده برگ درختان خوردن گرفت... سر در بیابان نهاد... تاتشنه و بی طاقت بچاهی برسید قومی برو گرد آمده هر شربتی به بشیزی همی آشامیدند. ( گلستان ).چنان روزگارش بکنجی نشاند
که بر یک بشیزش تصرف نماند.
سعدی ( بوستان ).
مزن جان من آب زر بر بشیزکه صراف دانا نگیرد بچیز.
سعدی ( بوستان ).
بچشم اندرش قدر چیزی نبودولیکن بدستش بشیزی نبود.
سعدی.
وگر یک بشیز آورد سر مپیچ گران است اگر راست پرسی بهیچ.
سعدی ( بوستان ).
|| مطهر. || ظرف آبی که از چرم ساخته باشند. ( ناظم الاطباء ).فرهنگ عمید
ظرف آب از جنس چرم.
کلمات دیگر: