کلمه جو
صفحه اصلی

تصفیق

عربی به فارسی

کف زدن , هلهله کردن , تشويق و تمجيد , تحسين , صداي دست زدن , ترق تراق , صداي ناگهاني


فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص ل . ) دست زدن .

لغت نامه دهخدا

تصفیق. [ ت َ ] ( ع مص )پر گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آمیختن شراب با آب. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از زوزنی ). || شراب از انایی به انایی بردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). شراب را یا شراب ممزوج را از خنوری به خنور دیگر کردن تا صاف گردد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ازاقرب الموارد ). || دست بر هم زدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( آنندراج ). دست بر دست زدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). زدن دو دست بر یکدیگر چنانکه آواز برآید. ( از اقرب الموارد ). || به کف دست بر دست دیگر زدن. ( از اقرب الموارد ). || اشتر از چراگاهی به چراگاهی بردن. ( تاج المصادر بیهقی ). ستور را از چراگاه به چراگاه دیگر گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اشتر را از جای چریده به جای ناچریده بردن. ( از اقرب الموارد ). رفتن. || گرد چیزی گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || جنبانیدن باد درخت را. ( آنندراج ). || بهم زدن مرغ بالهای خود را چنانکه صدا دهد. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

۱. بال بر هم زدن پرنده.
۲. دو کف دست را بر هم زدن، دست زدن.
۳. شراب را برای صاف شدن از ظرفی به ظرف دیگر ریختن.


کلمات دیگر: