کلمه جو
صفحه اصلی

تعرف

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) آشنا شدن شناخته گردیدن . ۲ - شناختن پژوهیدن . ۳ -( اسم ) روشنایی شناختگی . جمع : تعرفات .

فرهنگ معین

(تَ عَ رُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - آشنا شدن ، شناخته گردیدن . ۲ - شناختن ، پژوهیدن .

لغت نامه دهخدا

تعرف. [ ت َ ع َرْ رُ ] ( ع مص ) معرفت جستن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شناختن. ( آنندراج ) :
من که باشم با تعرفهای حق
که برآرد نفس من اشکال و دق.
( مثنوی ).
|| پژوهیدن. ( فرهنگ فارسی معین ). بازجست و تحقیق از کار کسی : رعایای خراسان قصه ها به درگاه سلطان روان کردند و بتعرف صاحبدیوان رقعه ها عرض دادند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 336 ). || معرفه ساختن اسم ، ضد تنکر. || معروف شدن نزد کسی. || خواستن چیزی را از کسی چندانکه بشناسد آن را: تعرف فلان عنه فلان ُ؛ ای تطلبه ُ حتی عرفه ُ. ( از اقرب الموارد ). تعرفت ماعندک ؛ خواستم و جستم چیزی را چندانکه شناختم آن را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || خواستن چیزی : تعرف الضالة؛ طلبها و منه قول حریری : «فغدوت غدو المتعرف »؛ ای طالب المفقود. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

۱. شناخته شدن.
۲. آشنا شدن.
۳. خود را شناساندن.

دانشنامه آزاد فارسی

تعرف (التعرف). تَعَرُّف (التَّعَرُّف)
(نام کامل: التّعرف لمذهب اهل التصوف) از ابراهیم بن یعقوب کلاباذی ( ـ۳۸۰ق)، از اهالی بخارا به عربی، با حجم کم، ولی بسیار پرمعنی و سودمند، در ۷۵ باب. این اثر را اسماعیل مستملی بخاری ( ـ۴۳۴ق) به فارسی ترجمه و شرح کرده و به شرح تعرّف معروف شد. نثر فارسی شرح تعرف متین و از کتب معتبر صوفیان است، تا آن جا که از آن مترادف احیاء علوم الدین غزالی یاد شده است. این کتاب چهار جلد است، اما در دو جلد بارها در هند و ماوراءالنهر به چاپ رسیده است. بعدها در ۷۱۰ق، نویسنده ای گمنام، که فارسی و عربی را خوب می دانسته، از آن جا که شرح تعرف مطول و خواندن آن دشوار بوده به تلخیص آن اقدام کرد و آن را خلاصۀ شرح تعرّف نام نهاد. این خلاصه را احمدعلی رجایی براساس تنها نسخۀ بازماندۀ مورخ ۷۱۳ق تصحیح کرده است. این کتاب در ۷۵ باب در ۵۶۳ صفحه (همراه با فهرست اعلام) است و در حقیقت دایرةالمعارف مختصری است از دیدگاه اهل تصوف که در یک جلد و در ۱۳۴۹ش در تهران، توسط انتشارات بنیاد فرهنگ ایران به چاپ رسیده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تَعْرِفُ: شناخته می شود - می یابی
معنی مُنکَرَ: کار زشت - انکار و کراهت (کلمه منکر در عبارت "تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ ﭐلَّذِینَ کَفَرُواْ ﭐلْمُنکَرَ "مصدر میمی به معنای انکار است و مراد از شناختن انکار در روی کفار شناختن اثر انکار و کراهت است . کلمه نکر هم به معنای زیرکی است و هم به معنای امری دشوار ا...
ریشه کلمه:
عرف (۶۹ بار)

پیشنهاد کاربران

انتقال جهل به دانایی

اشنا شدی

به معنای دانستن در کل اگه تو جمله بیاد میشه ( میدانی )


کلمات دیگر: