کلمه جو
صفحه اصلی

سلیح

فرهنگ فارسی

آلت جنگ، افزارجنگ، اماله سلاح
( اسم ) آلتی که بدان جنگ کنند آلت جنگ ساز جنگ . یا سلاح سرد . سلاحی است که آتش نشود مانند کارد شمشیر خنجر زوبین و غیره . یا سلاح گرم . سلاحی آتشین ماند تفنگ توپ و مانند آن یا سلاح باز کردن . دور کردن سلاح ها از خویشتن .
سلحشور است که مستعد قتال و جدال و شخص سلاح بسته و مقدمه الجیش باشد .

فرهنگ معین

(س ) (اِ. ) سلاح .

لغت نامه دهخدا

سلیح.[ س َ ] ( از ع ، اِ ) سلاح و ساز جنگ. ( ناظم الاطباء ).

سلیح. [ س ِ ] ( ع ، اِ ) سلحشور است که مستعد قتال و جدال و شخص سلاح بسته و مقدمةالجیش باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || اماله سلاح. ( آنندراج ) ( غیاث ). عربی ممال سلاح به معنی ابزار جنگ است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). آلت جنگ :
خروشان و کفک افکنان و سلیحش
همه ماردی گشته و خنگش اشقر.
خسروی.
که هر کو سلحیش بدشمن دهد
همی خویشتن را بکشتن دهد.
فردوسی.
سلیح برادر بپوشید زن
نشست از بر باره گام زن.
فردوسی.
سلیح و لشکر و پیلش جدا کرد
غرضها بود سلطان را در این کار.
فرخی.
همی شدند و همی ریخت آن سپاه سلیح
چنانکه وقت خزان برگ ریزد از اشجار.
فرخی.
حذرت باید کردن همیشه زین دو سلیح
که تن ز فرج و گلو در بسوی سر دارد.
ناصرخسرو.
همی تاخت هر کس در آن جنگ و شور
یکی زی سلیح و یکی زی ستور.
اسدی.
بهر صدسواری درفشی دگر
دگرگونه ساز و سلیح و سپر.
اسدی.
تا دشمن تو سلیح پوشد
شمشیر تو به که بازکوشد.
نظامی.
به یک گز مقنعه تا چند کوشم
سلیح مردمی تا چند پوشم ؟
نظامی.

سلیح . [ س ِ ] (ع ، اِ) سلحشور است که مستعد قتال و جدال و شخص سلاح بسته و مقدمةالجیش باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || اماله سلاح . (آنندراج ) (غیاث ). عربی ممال سلاح به معنی ابزار جنگ است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آلت جنگ :
خروشان و کفک افکنان و سلیحش
همه ماردی گشته و خنگش اشقر.

خسروی .


که هر کو سلحیش بدشمن دهد
همی خویشتن را بکشتن دهد.

فردوسی .


سلیح برادر بپوشید زن
نشست از بر باره ٔ گام زن .

فردوسی .


سلیح و لشکر و پیلش جدا کرد
غرضها بود سلطان را در این کار.

فرخی .


همی شدند و همی ریخت آن سپاه سلیح
چنانکه وقت خزان برگ ریزد از اشجار.

فرخی .


حذرت باید کردن همیشه زین دو سلیح
که تن ز فرج و گلو در بسوی سر دارد.

ناصرخسرو.


همی تاخت هر کس در آن جنگ و شور
یکی زی سلیح و یکی زی ستور.

اسدی .


بهر صدسواری درفشی دگر
دگرگونه ساز و سلیح و سپر.

اسدی .


تا دشمن تو سلیح پوشد
شمشیر تو به که بازکوشد.

نظامی .


به یک گز مقنعه تا چند کوشم
سلیح مردمی تا چند پوشم ؟

نظامی .



سلیح .[ س َ ] (از ع ، اِ) سلاح و ساز جنگ . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

آلت جنگ، افزار جنگ.

پیشنهاد کاربران

( ا به ی تبدیل شده است )

سلیح ؛ هر کلمه ای که فردوسی حکیم در شاهنامه به کار برده بی شک و به یقین فارسی است . پس مطمئنا سلیح فارسی بوده همچنان که زمان فارسی است .


کلمات دیگر: