دوتا
فارسی به انگلیسی
[with the stress on the first syllable] two [not before anoun], twosome
[with the stress on the second syllable] doubled, bent
doublet, couple, twin, pair
فارسی به عربی
ضعف
مترادف و متضاد
جفت، زوج، زن و شوهر، دوتا، نر و ماده
جفت، زوج، دوتا، توام، دوقلو، جوزا، همشکمان
زنجیر، طناب، دوتا، یدک کش، یدک کشی
جفت، زوج، دوتا، توام، دوقلو، چند قلو
دوتایی، دوتا، برابر، همزاد، دولا
جفت، دوتا، دولا، توام
فرهنگ فارسی
( اسم ) نوعی تار که دارای دو تار ( سیم ) است .
دو عدد . دو دانه .
دو عدد . دو دانه .
فرهنگ معین
(دُ ) (ص مر. ) دولا، خمیده .
لغت نامه دهخدا
دوتا. [ دُ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) دوعدد. ( یادداشت مؤلف ). دودانه. ( یادداشت مؤلف ).
- دوتا کعبتین ؛ شب و روز. ( ناظم الاطباء ).
- زلف دوتا ؛ زلفین. دو رشته زلف. زلف دوتو :
رایگان مشک فروشی نکند هیچ کسی
ور کند هیچ کسی زلف دوتای تو کند.
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست.
تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند.
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد.
که از یمین و یسارت چه سوکوارانند.
با دوستان شاه جهان خواجه یکدل است
با دشمنان او همه ساله دلش دوتاست.
تا دل فرزندان با او دوتاست.
بر من ز تو جور و تو بدان راضی
با من تو دوتا و من به دل یکتا.
دوتا. [ دُ ] ( ص مرکب ) بخم. خم. دولا. کوژ. چفته. کوز. خفته. خم شده. خم آورده. ( یادداشت مؤلف ). خمیده. کج. مرادف دوبالا و خمیده و منحنی و دوتا و دوته و دوتاه. ( آنندراج ). کج و کج شده. ( ناظم الاطباء ) : عتک ؛ دوتا داشتن دست را بر سینه. ( منتهی الارب ).
نیستم عاشق از چه رخ زردم
نیستم آهو از چه پشت دوتاست.
با چهره چون زریر زردند.
که پشت طاقتم از بار او همیشه دوتاست.
بود آنچه بود پشت فلک همچنان دوتا.
دوتا پیش آن نقش یکتا رسند.
- دوتا کعبتین ؛ شب و روز. ( ناظم الاطباء ).
- زلف دوتا ؛ زلفین. دو رشته زلف. زلف دوتو :
رایگان مشک فروشی نکند هیچ کسی
ور کند هیچ کسی زلف دوتای تو کند.
منوچهری.
کس نیست که آشفته آن زلف دوتا نیست در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست.
حافظ.
نامه تعزیت دختر رز بنویسیدتا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند.
حافظ.
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کردتکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد.
حافظ.
به زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگرکه از یمین و یسارت چه سوکوارانند.
حافظ.
|| مضاعف. ( ناظم الاطباء ).ضعف. ( زمخشری ). دوچندان. دوچند. دوبرابر. ( یادداشت مؤلف ). || دورنگ. منافق. جدا. ناهمرنگ. خلاف یکرنگ و یکرو و یکدل. ناموافق. ( از یادداشت مؤلف ). ناهم آهنگ : با دوستان شاه جهان خواجه یکدل است
با دشمنان او همه ساله دلش دوتاست.
فرخی.
وآنکه دوتا باشد با تو به دل تا دل فرزندان با او دوتاست.
فرخی.
ترا بدان خوانده ام از همه مقدمان لشکر که مردی دوتا نیستی و صلاح کار راست و درست بازنمایی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 628 ).بر من ز تو جور و تو بدان راضی
با من تو دوتا و من به دل یکتا.
مسعودسعد.
دوتا. [ دُ ] ( ص مرکب ) بخم. خم. دولا. کوژ. چفته. کوز. خفته. خم شده. خم آورده. ( یادداشت مؤلف ). خمیده. کج. مرادف دوبالا و خمیده و منحنی و دوتا و دوته و دوتاه. ( آنندراج ). کج و کج شده. ( ناظم الاطباء ) : عتک ؛ دوتا داشتن دست را بر سینه. ( منتهی الارب ).
نیستم عاشق از چه رخ زردم
نیستم آهو از چه پشت دوتاست.
مسعودسعد.
با قامت چون کمان دوتایندبا چهره چون زریر زردند.
مسعودسعد.
سبک به صورت و چونان گران به قوت طبعکه پشت طاقتم از بار او همیشه دوتاست.
انوری.
رفت آنچه رفت روی زمین همچنان نژندبود آنچه بود پشت فلک همچنان دوتا.
خاقانی.
همه خیل قفچاق کآنجا رسنددوتا پیش آن نقش یکتا رسند.
نظامی.
اقرار می کند دو جهان بر یگانگیش دوتا. [ دُ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) چنگی که دارای دو تار باشد. (ناظم الاطباء). دوتار. دوتای . نوعی تار که دارای دو تار سیم است . مثنی . (السامی فی الاسامی ) :
چنبر دف شود فلک مطرب بزم شاه را
ماه دوتا به بر کشد زهره ستای نو زند.
رجوع به دوتار شود.
چنبر دف شود فلک مطرب بزم شاه را
ماه دوتا به بر کشد زهره ستای نو زند.
خاقانی .
رجوع به دوتار شود.
دوتا. [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوعدد. (یادداشت مؤلف ). دودانه . (یادداشت مؤلف ).
- دوتا کعبتین ؛ شب و روز. (ناظم الاطباء).
- زلف دوتا ؛ زلفین . دو رشته ٔ زلف . زلف دوتو :
رایگان مشک فروشی نکند هیچ کسی
ور کند هیچ کسی زلف دوتای تو کند.
کس نیست که آشفته ٔ آن زلف دوتا نیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست .
نامه ٔ تعزیت دختر رز بنویسید
تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند.
دست در حلقه ٔ آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد.
به زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت چه سوکوارانند.
|| مضاعف . (ناظم الاطباء).ضعف . (زمخشری ). دوچندان . دوچند. دوبرابر. (یادداشت مؤلف ). || دورنگ . منافق . جدا. ناهمرنگ . خلاف یکرنگ و یکرو و یکدل . ناموافق . (از یادداشت مؤلف ). ناهم آهنگ :
با دوستان شاه جهان خواجه یکدل است
با دشمنان او همه ساله دلش دوتاست .
وآنکه دوتا باشد با تو به دل
تا دل فرزندان با او دوتاست .
ترا بدان خوانده ام از همه ٔ مقدمان لشکر که مردی دوتا نیستی و صلاح کار راست و درست بازنمایی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 628).
بر من ز تو جور و تو بدان راضی
با من تو دوتا و من به دل یکتا.
- دوتا کعبتین ؛ شب و روز. (ناظم الاطباء).
- زلف دوتا ؛ زلفین . دو رشته ٔ زلف . زلف دوتو :
رایگان مشک فروشی نکند هیچ کسی
ور کند هیچ کسی زلف دوتای تو کند.
منوچهری .
کس نیست که آشفته ٔ آن زلف دوتا نیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست .
حافظ.
نامه ٔ تعزیت دختر رز بنویسید
تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند.
حافظ.
دست در حلقه ٔ آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد.
حافظ.
به زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت چه سوکوارانند.
حافظ.
|| مضاعف . (ناظم الاطباء).ضعف . (زمخشری ). دوچندان . دوچند. دوبرابر. (یادداشت مؤلف ). || دورنگ . منافق . جدا. ناهمرنگ . خلاف یکرنگ و یکرو و یکدل . ناموافق . (از یادداشت مؤلف ). ناهم آهنگ :
با دوستان شاه جهان خواجه یکدل است
با دشمنان او همه ساله دلش دوتاست .
فرخی .
وآنکه دوتا باشد با تو به دل
تا دل فرزندان با او دوتاست .
فرخی .
ترا بدان خوانده ام از همه ٔ مقدمان لشکر که مردی دوتا نیستی و صلاح کار راست و درست بازنمایی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 628).
بر من ز تو جور و تو بدان راضی
با من تو دوتا و من به دل یکتا.
مسعودسعد.
دوتا. [ دُ ] (ص مرکب ) بخم . خم . دولا. کوژ. چفته . کوز. خفته . خم شده . خم آورده . (یادداشت مؤلف ). خمیده . کج . مرادف دوبالا و خمیده و منحنی و دوتا و دوته و دوتاه . (آنندراج ). کج و کج شده . (ناظم الاطباء) : عتک ؛ دوتا داشتن دست را بر سینه . (منتهی الارب ).
نیستم عاشق از چه رخ زردم
نیستم آهو از چه پشت دوتاست .
با قامت چون کمان دوتایند
با چهره ٔ چون زریر زردند.
سبک به صورت و چونان گران به قوت طبع
که پشت طاقتم از بار او همیشه دوتاست .
رفت آنچه رفت روی زمین همچنان نژند
بود آنچه بود پشت فلک همچنان دوتا.
همه خیل قفچاق کآنجا رسند
دوتا پیش آن نقش یکتا رسند.
اقرار می کند دو جهان بر یگانگیش
یکتا و پشت عالمیان بر درش دوتا.
به پیران پشت از عبادت دوتا
ز شرم گنه دیده بر پشت پا.
- پشت دوتا (با فک اضافه ) ؛ با قد خم . قد خمیده . آنکه قامت خمیده دارد. که قامتش دوتاست :
یکتا نشود حکمت مر طبع شما را
تا بر طمع مال ، شما پشت دوتایید.
- پشت دوتا (به اضافه ) ؛ پشت خمیده . قد خمیده . قامت خم گشته :
ای پسر چون به جهان بر دل یکتا شودت
بنگر در پدر خویش و ببین پشت دوتاش .
پشت دوتای فلک راست شد از خرمی
تا چو تو فرزند زاد مادر ایام را.
- پشت دوتا داشتن ؛ قد خمیده داشتن . خمیده پشت گشتن از حادثه و مصیبتی :
در غمش پشت دوتا دارد هنوز
وز قفایش چشمها دارد هنوز.
- چرخ یا گنبد دوتا ؛ آسمان خمیده پشت . فلک کجمدار. چرخ دورنگ ودورو. (منتهی الارب ) :
همی کند سرطان وار باژگونه به طبع
مسیر نجم مرا باژگونه چرخ دوتا.
ای تن ز غم جدا شو و می دان که هیچگه
یکتا نبود کس را این گنبد دوتا.
- دوتا اندر آوردن ؛ دوتا کردن . خم کردن :
بزد چنگ واژونه دیو سیاه
دوتا اندر آورد بالای شاه .
- دوتاماندن ؛ خم ماندن . خمیده پشت ماندن . خم کردن پشت انجام کاری را :
فلک به دایگی دین او در این مرکز
زنی است بر سر گهواره ای بمانده دوتا.
|| (اِ مرکب ) انحنا و کجی . (ناظم الاطباء). || خمیدگی بدن . (منتهی الارب ). || نوعی پارچه ٔ نازک . (ناظم الاطباء). مثنی ، و آن جامه ؛ یعنی پارچه ای است . (یادداشت مؤلف ).
نیستم عاشق از چه رخ زردم
نیستم آهو از چه پشت دوتاست .
مسعودسعد.
با قامت چون کمان دوتایند
با چهره ٔ چون زریر زردند.
مسعودسعد.
سبک به صورت و چونان گران به قوت طبع
که پشت طاقتم از بار او همیشه دوتاست .
انوری .
رفت آنچه رفت روی زمین همچنان نژند
بود آنچه بود پشت فلک همچنان دوتا.
خاقانی .
همه خیل قفچاق کآنجا رسند
دوتا پیش آن نقش یکتا رسند.
نظامی .
اقرار می کند دو جهان بر یگانگیش
یکتا و پشت عالمیان بر درش دوتا.
سعدی .
به پیران پشت از عبادت دوتا
ز شرم گنه دیده بر پشت پا.
سعدی (بوستان ).
- پشت دوتا (با فک اضافه ) ؛ با قد خم . قد خمیده . آنکه قامت خمیده دارد. که قامتش دوتاست :
یکتا نشود حکمت مر طبع شما را
تا بر طمع مال ، شما پشت دوتایید.
ناصرخسرو.
- پشت دوتا (به اضافه ) ؛ پشت خمیده . قد خمیده . قامت خم گشته :
ای پسر چون به جهان بر دل یکتا شودت
بنگر در پدر خویش و ببین پشت دوتاش .
ناصرخسرو.
پشت دوتای فلک راست شد از خرمی
تا چو تو فرزند زاد مادر ایام را.
سعدی .
- پشت دوتا داشتن ؛ قد خمیده داشتن . خمیده پشت گشتن از حادثه و مصیبتی :
در غمش پشت دوتا دارد هنوز
وز قفایش چشمها دارد هنوز.
بقال قهوه رخی .
- چرخ یا گنبد دوتا ؛ آسمان خمیده پشت . فلک کجمدار. چرخ دورنگ ودورو. (منتهی الارب ) :
همی کند سرطان وار باژگونه به طبع
مسیر نجم مرا باژگونه چرخ دوتا.
مسعودسعد.
ای تن ز غم جدا شو و می دان که هیچگه
یکتا نبود کس را این گنبد دوتا.
مسعودسعد.
- دوتا اندر آوردن ؛ دوتا کردن . خم کردن :
بزد چنگ واژونه دیو سیاه
دوتا اندر آورد بالای شاه .
فردوسی .
- دوتاماندن ؛ خم ماندن . خمیده پشت ماندن . خم کردن پشت انجام کاری را :
فلک به دایگی دین او در این مرکز
زنی است بر سر گهواره ای بمانده دوتا.
خاقانی .
|| (اِ مرکب ) انحنا و کجی . (ناظم الاطباء). || خمیدگی بدن . (منتهی الارب ). || نوعی پارچه ٔ نازک . (ناظم الاطباء). مثنی ، و آن جامه ؛ یعنی پارچه ای است . (یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
دولا، خمیده، کج، منحنی.
= دوتار
= دوتار
دولا؛ خمیده؛ کج؛ منحنی.
دوتار#NAME?
دانشنامه عمومی
دوتا (فیلم). دوتا (به تامیلی: Iruvar) فیلمی محصول سال ۱۹۹۷ و به کارگردانی مانی راتنام است. در این فیلم بازیگرانی همچون موهن لال، پراکاش راج، آیشواریا رای، رواتهی، گائوتامی، تابو، نثار ایفای نقش کرده اند.
۱۴ ژانویه ۱۹۹۷ (۱۹۹۷-01-۱۴)
۱۴ ژانویه ۱۹۹۷ (۱۹۹۷-01-۱۴)
wiki: دوتا (فیلم)
گویش مازنی
/dootaa/ از توابع ازرود بالای نوشهر
از توابع ازرود بالای نوشهر
پیشنهاد کاربران
خمیده
دوتا: به معنی خمیده و گوژ است و دوتا شدن به معنی کرنش کردن و بالا خمانیدن و نماز بردن .
( ( دوتا می شدندی بر تخت اوی
از آن بر شده فرّه و بخت اوی. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 234. )
( ( دوتا می شدندی بر تخت اوی
از آن بر شده فرّه و بخت اوی. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 234. )
کلمات دیگر: