کس مابه دوی نیست در آن کسی .
دوی
فرهنگ فارسی
کس مابه دوی نیست در آن کسی .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
دوی . [ دُ / دِ وی ی ] (ع اِ) دَوی ̍. ج ِ دواة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به دَوی ̍ و دواة شود.
نباید از تو بخیلی چو از رسول دروغ
دروغ بر تو نگنجد چو بر خدای دوی.
دوی هر دو رابازدارد ز هم.
چون گمانت آمد که گشته ست او یگانه مر ترا
آنگهی بایدت ترسیدن که پیش آرد دوی.
هم یکی ماندچون دوی برخاست.
نه از آب و آتش نه از باد و خاک.
به گر رقم دوی نداریم.
دوی از میان شما دور باد.
به دل و جان و دیده می کوشم
تا که برخیزد از میانه دوی.
دوی هرگز نباشد در دل یکتای درویشان.
دوی. [ دَ وی ی ] ( ع اِ ) وزش باد و بانگ آن. ( از منتهی الارب ). آواز باران و رعد از دور. ( یادداشت مؤلف ). آواز باد. ( غیاث ) ( آنندراج ). || صوت که از آن چیزی فهمیده نشود، دوی ذباب. دوی نحل. ( یادداشت مؤلف ). بانگ زنبور عسل. ( ناظم الاطباء ). آواز مگس و پشه. ( غیاث ) ( آنندراج ). بانگ مگس. ( منتهی الارب ). || آواز پرهای مرغ وقت مرور آن. ( منتهی الارب ) ( از غیاث ) ( از آنندراج ). || ( اصطلاح پزشکی ) آوازی که آدمی شنود نه از خارج یعنی وجود خارجی نداشته باشد. ( یادداشت مؤلف ). آواز کردن گوش اگر آواز نرم وغلیظ بود دوی گویند و اگر باریک و تیز بود طنین نامند. ( غیاث ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( از بحر الجواهر ). دوی الاذن : و علاج طنین و دوی و آوازهای دروغین شنیدن... ( ذخیره خوارزمشاهی ). چون ماده آواز از حجاب به حلق رسد آن را به تازی دوی گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و بیخ حنظل را در سرکه بجوشانند... آوازها که اندر گوش افتاده باشد برود و آن آوازها را به تازی طنین گویند و دوی نیز گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). واندر دماغ آوازها افتد همچون آواز حرکت درختان یا آواز جلاجل یا آواز آسیا و مانند آن و این آوازها را به تازی طنین و دوی گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || کس ؛ ما به دوی ؛ نیست در آن کسی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). دووَی . دُوی .
دوی . [ دُ وی ی ] (ع اِ) بیابان . (ناظم الاطباء). || کس : ما به دوی ؛ نیست در آن کسی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
دوی . [ دُوْ وی ی ] (ع اِ)بیابان . (منتهی الارب ). || کس : ما بها دوی ؛ نیست در آن کسی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
دوی . [ دَ ] (ع ص ، اِ) مرد بیمار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بیمار.ناخوش . (یادداشت مؤلف ). || مرد احمق و کودن . (از ناظم الاطباء). || مردی که در جایی بماند. ملازم جای خود. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || آنچه باطنش فاسد باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || حیله ور و مکار و غدر. (ناظم الاطباء). دغاباز و محیل و حیله گر. (برهان ) (آنندراج ). || (اِ) مکر و حیله . (ناظم الاطباء).
دوی . [ دَ وَن ْ ] (ع مص ) بیمار گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).بیمار شدن . (المصادر زوزنی ). || کینه ور شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کینه ور شدن دل . (المصادر زوزنی ). || مردن از بیماری باطن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
دوی . [ دَ وا ](ع اِ) بیماری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || (ص ) بیمار و مذکر و مؤنث در آن یکی است : رجل دوی و امراءة دوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مردی تباه . (مهذب الاسماء). || مرد گول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). احمق . (مهذب الاسماء). || ملازم جای خود.(منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || مرده . میت ؛ ترکت فلاناً دوی ؛ ای ما اری به حیوة.(ناظم الاطباء). || (اِ) ج ِ دواة. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار). رجوع به دواة شود.
دوی . [ دَ وی ی ] (ع اِ) وزش باد و بانگ آن . (از منتهی الارب ). آواز باران و رعد از دور. (یادداشت مؤلف ). آواز باد. (غیاث ) (آنندراج ). || صوت که از آن چیزی فهمیده نشود، دوی ذباب . دوی نحل . (یادداشت مؤلف ). بانگ زنبور عسل . (ناظم الاطباء). آواز مگس و پشه . (غیاث ) (آنندراج ). بانگ مگس . (منتهی الارب ). || آواز پرهای مرغ وقت مرور آن . (منتهی الارب ) (از غیاث ) (از آنندراج ). || (اصطلاح پزشکی ) آوازی که آدمی شنود نه از خارج یعنی وجود خارجی نداشته باشد. (یادداشت مؤلف ). آواز کردن گوش اگر آواز نرم وغلیظ بود دوی گویند و اگر باریک و تیز بود طنین نامند. (غیاث ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از بحر الجواهر). دوی الاذن : و علاج طنین و دوی و آوازهای دروغین شنیدن ... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). چون ماده ٔ آواز از حجاب به حلق رسد آن را به تازی دوی گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و بیخ حنظل را در سرکه بجوشانند... آوازها که اندر گوش افتاده باشد برود و آن آوازها را به تازی طنین گویند و دوی نیز گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). واندر دماغ آوازها افتد همچون آواز حرکت درختان یا آواز جلاجل یا آواز آسیا و مانند آن و این آوازها را به تازی طنین و دوی گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || کس ؛ ما به دوی ؛ نیست در آن کسی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دووَی ّ. دُوی ّ.
نباید از تو بخیلی چو از رسول دروغ
دروغ بر تو نگنجد چو بر خدای دوی .
منوچهری .
دو یا راست باشند یا بیش و کم
دوی هر دو رابازدارد ز هم .
اسدی .
و هرچه جز او چگونگی دارد چون قیاس این همه نشان دوی است . (منتخب قابوسنامه ص 12).
چون گمانت آمد که گشته ست او یگانه مر ترا
آنگهی بایدت ترسیدن که پیش آرد دوی .
ناصرخسرو.
هر دوی اول از یکی شد راست
هم یکی ماندچون دوی برخاست .
نظامی .
یکی کز دوی حضرتش هست پاک
نه از آب و آتش نه از باد و خاک .
نظامی .
یعنی چو من و توی نداریم
به گر رقم دوی نداریم .
نظامی .
که مشکوی شه و از شه نور باد
دوی از میان شما دور باد.
نظامی .
چو مطلع شد که صفات من در صفات او برسید... یکتایی پدید آمد و دو برخاست . (تذکرةالاولیاءعطار).
به دل و جان و دیده می کوشم
تا که برخیزد از میانه دوی .
؟ (از المعجم ).
دو عالم چیست تا در چشم ایشان قیمتی دارد
دوی هرگز نباشد در دل یکتای درویشان .
سعدی .
|| دو بدو. دوتا دوتا. (ناظم الاطباء). || جدایی . (ناظم الاطباء). || ریا. (ناظم الاطباء).
دانشنامه عمومی
دانشنامه آزاد فارسی
(یا: مَهادِوی) الهۀ بزرگ هندو. گاه شاکتی نیز نامیده می شود که به معنی «قدرت» است و حکایت از نیروی سازندۀ پایان ناپذیر وی می کنند. دوی خدای فعالی است که به ثبات جهان و نیازهای پیروانش توجه دارد، اما وجه ویرانگر و خون خواری نیز دارد که در نظام عالم طبیعی و ضروری به شمار می رود.