کلمه جو
صفحه اصلی

دوی

فرهنگ فارسی

۱ - دوتا بودن دوگانگی . ۲ - دو جهتی اختلاف .
کس مابه دوی نیست در آن کسی .

فرهنگ معین

(دَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - مریض ، ناخوش . ۲ - آن که ملازم مکانش باشد. ۳ - آن چه باطنش فاسد باشد. مکان ~: ۱ - ناموافق برای صحت بدن . ۲ - مکار، حیله گر.

لغت نامه دهخدا

دوی . [ دُ / دِ وی ی ] (ع اِ) دَوی ̍. ج ِ دواة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به دَوی ̍ و دواة شود.


دوی. [ دُ ] ( حامص ) دو بودن. دوتا بودن. اثنینیت. دوگانگی. مقابل یگانگی و یکتایی. ( یادداشت مؤلف ) :
نباید از تو بخیلی چو از رسول دروغ
دروغ بر تو نگنجد چو بر خدای دوی.
منوچهری.
دو یا راست باشند یا بیش و کم
دوی هر دو رابازدارد ز هم.
اسدی.
و هرچه جز او چگونگی دارد چون قیاس این همه نشان دوی است. ( منتخب قابوسنامه ص 12 ).
چون گمانت آمد که گشته ست او یگانه مر ترا
آنگهی بایدت ترسیدن که پیش آرد دوی.
ناصرخسرو.
هر دوی اول از یکی شد راست
هم یکی ماندچون دوی برخاست.
نظامی.
یکی کز دوی حضرتش هست پاک
نه از آب و آتش نه از باد و خاک.
نظامی.
یعنی چو من و توی نداریم
به گر رقم دوی نداریم.
نظامی.
که مشکوی شه و از شه نور باد
دوی از میان شما دور باد.
نظامی.
چو مطلع شد که صفات من در صفات او برسید... یکتایی پدید آمد و دو برخاست. ( تذکرةالاولیاءعطار ).
به دل و جان و دیده می کوشم
تا که برخیزد از میانه دوی.
؟ ( از المعجم ).
دو عالم چیست تا در چشم ایشان قیمتی دارد
دوی هرگز نباشد در دل یکتای درویشان.
سعدی.
|| دو بدو. دوتا دوتا. ( ناظم الاطباء ). || جدایی. ( ناظم الاطباء ). || ریا. ( ناظم الاطباء ).

دوی. [ دَ وی ی ] ( ع اِ ) وزش باد و بانگ آن. ( از منتهی الارب ). آواز باران و رعد از دور. ( یادداشت مؤلف ). آواز باد. ( غیاث ) ( آنندراج ). || صوت که از آن چیزی فهمیده نشود، دوی ذباب. دوی نحل. ( یادداشت مؤلف ). بانگ زنبور عسل. ( ناظم الاطباء ). آواز مگس و پشه. ( غیاث ) ( آنندراج ). بانگ مگس. ( منتهی الارب ). || آواز پرهای مرغ وقت مرور آن. ( منتهی الارب ) ( از غیاث ) ( از آنندراج ). || ( اصطلاح پزشکی ) آوازی که آدمی شنود نه از خارج یعنی وجود خارجی نداشته باشد. ( یادداشت مؤلف ). آواز کردن گوش اگر آواز نرم وغلیظ بود دوی گویند و اگر باریک و تیز بود طنین نامند. ( غیاث ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( از بحر الجواهر ). دوی الاذن : و علاج طنین و دوی و آوازهای دروغین شنیدن... ( ذخیره خوارزمشاهی ). چون ماده آواز از حجاب به حلق رسد آن را به تازی دوی گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و بیخ حنظل را در سرکه بجوشانند... آوازها که اندر گوش افتاده باشد برود و آن آوازها را به تازی طنین گویند و دوی نیز گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). واندر دماغ آوازها افتد همچون آواز حرکت درختان یا آواز جلاجل یا آواز آسیا و مانند آن و این آوازها را به تازی طنین و دوی گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || کس ؛ ما به دوی ؛ نیست در آن کسی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). دووَی . دُوی .

دوی . [ دُ وی ی ] (ع اِ) بیابان . (ناظم الاطباء). || کس : ما به دوی ؛ نیست در آن کسی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).


دوی . [ دُوْ وی ی ] (ع اِ)بیابان . (منتهی الارب ). || کس : ما بها دوی ؛ نیست در آن کسی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


دوی . [ دَ ] (ع ص ، اِ) مرد بیمار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بیمار.ناخوش . (یادداشت مؤلف ). || مرد احمق و کودن . (از ناظم الاطباء). || مردی که در جایی بماند. ملازم جای خود. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || آنچه باطنش فاسد باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || حیله ور و مکار و غدر. (ناظم الاطباء). دغاباز و محیل و حیله گر. (برهان ) (آنندراج ). || (اِ) مکر و حیله . (ناظم الاطباء).


دوی . [ دَ وَن ْ ] (ع مص ) بیمار گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).بیمار شدن . (المصادر زوزنی ). || کینه ور شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کینه ور شدن دل . (المصادر زوزنی ). || مردن از بیماری باطن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).


دوی . [ دَ وا ](ع اِ) بیماری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || (ص ) بیمار و مذکر و مؤنث در آن یکی است : رجل دوی و امراءة دوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مردی تباه . (مهذب الاسماء). || مرد گول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). احمق . (مهذب الاسماء). || ملازم جای خود.(منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || مرده . میت ؛ ترکت فلاناً دوی ؛ ای ما اری به حیوة.(ناظم الاطباء). || (اِ) ج ِ دواة. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار). رجوع به دواة شود.


دوی . [ دَ وی ی ] (ع اِ) وزش باد و بانگ آن . (از منتهی الارب ). آواز باران و رعد از دور. (یادداشت مؤلف ). آواز باد. (غیاث ) (آنندراج ). || صوت که از آن چیزی فهمیده نشود، دوی ذباب . دوی نحل . (یادداشت مؤلف ). بانگ زنبور عسل . (ناظم الاطباء). آواز مگس و پشه . (غیاث ) (آنندراج ). بانگ مگس . (منتهی الارب ). || آواز پرهای مرغ وقت مرور آن . (منتهی الارب ) (از غیاث ) (از آنندراج ). || (اصطلاح پزشکی ) آوازی که آدمی شنود نه از خارج یعنی وجود خارجی نداشته باشد. (یادداشت مؤلف ). آواز کردن گوش اگر آواز نرم وغلیظ بود دوی گویند و اگر باریک و تیز بود طنین نامند. (غیاث ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از بحر الجواهر). دوی الاذن : و علاج طنین و دوی و آوازهای دروغین شنیدن ... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). چون ماده ٔ آواز از حجاب به حلق رسد آن را به تازی دوی گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و بیخ حنظل را در سرکه بجوشانند... آوازها که اندر گوش افتاده باشد برود و آن آوازها را به تازی طنین گویند و دوی نیز گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). واندر دماغ آوازها افتد همچون آواز حرکت درختان یا آواز جلاجل یا آواز آسیا و مانند آن و این آوازها را به تازی طنین و دوی گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || کس ؛ ما به دوی ؛ نیست در آن کسی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دووَی ّ. دُوی ّ.


دوی . [ دُ ] (حامص ) دو بودن . دوتا بودن . اثنینیت . دوگانگی . مقابل یگانگی و یکتایی . (یادداشت مؤلف ) :
نباید از تو بخیلی چو از رسول دروغ
دروغ بر تو نگنجد چو بر خدای دوی .

منوچهری .


دو یا راست باشند یا بیش و کم
دوی هر دو رابازدارد ز هم .

اسدی .


و هرچه جز او چگونگی دارد چون قیاس این همه نشان دوی است . (منتخب قابوسنامه ص 12).
چون گمانت آمد که گشته ست او یگانه مر ترا
آنگهی بایدت ترسیدن که پیش آرد دوی .

ناصرخسرو.


هر دوی اول از یکی شد راست
هم یکی ماندچون دوی برخاست .

نظامی .


یکی کز دوی حضرتش هست پاک
نه از آب و آتش نه از باد و خاک .

نظامی .


یعنی چو من و توی نداریم
به گر رقم دوی نداریم .

نظامی .


که مشکوی شه و از شه نور باد
دوی از میان شما دور باد.

نظامی .


چو مطلع شد که صفات من در صفات او برسید... یکتایی پدید آمد و دو برخاست . (تذکرةالاولیاءعطار).
به دل و جان و دیده می کوشم
تا که برخیزد از میانه دوی .

؟ (از المعجم ).


دو عالم چیست تا در چشم ایشان قیمتی دارد
دوی هرگز نباشد در دل یکتای درویشان .

سعدی .


|| دو بدو. دوتا دوتا. (ناظم الاطباء). || جدایی . (ناظم الاطباء). || ریا. (ناظم الاطباء).

دانشنامه عمومی

دِوی یا دِوی بزرگ (مَها دوی)، واژه سانسکریت برابر ایزدبانو است. این واژه در آئین هندو به جای شاکتی یا نمود مادینه خداوند به کار می رود. او نیروی نهایی خلاق در کیهان شمرده می شد که مادر همه چیز است و او بود که ایزدان مذکر را وادار به عمل می کرد. او همتای مادینه ای است که بدون وی نمود نرینه، که نمایانگر هوشیاری و پرواگری است، ناتوان و ناپایاست. دِوی گوهر و هسته همه ایزدبانوان هندوست. سه نمودگار شناخته شده مادر جاودانه در آئین هندو، لاکشمی (خدای دارایی و توانگری)، پروتی (خدای مهر و امید مینوی) و ساراسواتی (خدای دانش، شناخت و هنر) هستند. دوی همچنین به عنوان نوعی همتای مادرسالار ویشنو، ممکن است به صورت ده پیکر گوناگون درآید و اغلب نیز به نابودی ایزدان شر مربوط می گردد.

دانشنامه آزاد فارسی

دِوی (Devi)
(یا: مَهادِوی) الهۀ بزرگ هندو. گاه شاکتی نیز نامیده می شود که به معنی «قدرت» است و حکایت از نیروی سازندۀ پایان ناپذیر وی می کنند. دوی خدای فعالی است که به ثبات جهان و نیازهای پیروانش توجه دارد، اما وجه ویرانگر و خون خواری نیز دارد که در نظام عالم طبیعی و ضروری به شمار می رود.


کلمات دیگر: