lasting long, constant
دیرپای
فارسی به انگلیسی
lifelong, long-lasting, permanent, stable, stubborn
فارسی به عربی
دیمومة
مترادف و متضاد
پایا، بادوام، ثابت، دیرپای، خالد، ماندنی، پاینده
پایا، دیرپای، باودام
سست، تنبل، دیرپای، بی حال
دور، دیرپای، دور رس، دور برد، دراز مدت، مربوط به اینده دور
فرهنگ فارسی
( دیر پا ی ) ( صفت ) پایدار مداوم با دوام .
فرهنگ معین
(ص فا. ) پایدار، بادوام .
لغت نامه دهخدا
دیرپای. ( نف مرکب ) دیرپا. که دیر پاید. که بسیار پاید. بادوام. که عمری طویل دارد. که بسیار ماند زماناً. که زود از میان نشود. که بسی برجای ماند. ( یادداشت مؤلف ) :
کند کم درین رسته دیرپای
نکوهنده لاف فروشنده رای.
عدل تو بر تودارد ملک تو دیرپای.
کیست در این دایره دیرپای
کو لمن الملک زند جز خدای.
هنوز اندر آن تخت مانده بجای.
از سر آنست چنین دیرپای.
که پاش از سکونت نجنبد ز جای.
کند کم درین رسته دیرپای
نکوهنده لاف فروشنده رای.
زینتی.
از عدل دیر پای بود ملک بر ملوک عدل تو بر تودارد ملک تو دیرپای.
سوزنی.
آنکه بخمول راضی گردد اگر چه چون برگ انار دیر پاید نزدیک اهل مروت وزنی نیارد. ( کلیله و دمنه ).کیست در این دایره دیرپای
کو لمن الملک زند جز خدای.
نظامی.
شنیدم که آن جنبش دیرپای هنوز اندر آن تخت مانده بجای.
نظامی.
کوه به آهستگی آمد بجای از سر آنست چنین دیرپای.
نظامی.
درخت از پی آن بود دیرپای که پاش از سکونت نجنبد ز جای.
امیرخسرو.
دانشنامه عمومی
جوانی که دیر آید دیر پاید (نیچه)
کلمات دیگر: