کلمه جو
صفحه اصلی

دوادو

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) دویدن به هر طرف از پی هم . ۲ - ( صفت ) شخصی که خدمات جزئی به او رجوع کنند و هر ساعت او را پی کاری فرستند

فرهنگ معین

(دَ دَ وْ ) (ق مر ) ۱ - دوندگی . ۲ - مجازاً سعی ، کوشش .

لغت نامه دهخدا

دوادو. [ دَ دَ / دُو ] ( اِ مرکب ) دویدن بود به هر طرف از پی هم. ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ) ( برهان ). دوندگی. ( ناظم الاطباء ) :
پس ستون این جهان خود غفلت است
چیست دولت کاین دوادو با لت است.
مولوی.
- دوادو کردن ؛ دوندگی کردن. سخت در تلاش و تکاپو بودن : خوی من نیست که بگزافه دوادو کنم و رنج برم... آن چه روزی من است بر من بیاید. ( فیه مافیه ). || دوندگی دائم و در مسافرت بسیار. ( از ناظم الاطباء ). || ( نف مرکب ) کسی را گویند که خدمات جزوی به او رجوع فرمایند و هرساعت او را به کاری فرستند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ) ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). پادو. || قاصد و پیک. ( ناظم الاطباء ).


کلمات دیگر: