جزء به جزء، کاملا وارد، از بر
از بر
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
۱ - بر فراز روی بای فوق : ( یکی آتشی بر شده تابناک میان باد و آب ازبر تیره خاک . ) ( فردوسی ) . توضیح این کلمه بدین معنی زم اضافه است .
مرد درشت دوش و کتف
مرد درشت دوش و کتف
فرهنگ معین
(اَ. بَ رِ ) (ق . ) بالای ، برفرازِ.
(اَ. بَ ) (اِ. ) ۱ - از حفظ ، از حافظه . ۲ - به یاد سپرده شده .
(اَ. بَ ) (اِ. ) ۱ - از حفظ ، از حافظه . ۲ - به یاد سپرده شده .
(اَ. بَ رِ) (ق .) بالای ، برفرازِ.
(اَ. بَ) (اِ.) 1 - از حفظ ، از حافظه . 2 - به یاد سپرده شده .
لغت نامه دهخدا
از بر. [ اَ ب َ رِ ] ( حرف اضافه مرکب ) ( پهلوی : اَزْ، اَپَر ) بر. از فراز. روی. بالای ِ. فوق :
یکی آتشی برشده تابناک
میان باد و آب از بر تیره خاک.
ز دود دهانش جهان تیره گون.
نشست از بر تیره خاک سیاه.
نشست از بر تخت زر با کلاه.
از بر. [ اَ ب َ ] ( حرف اضافه + اسم ، ص مرکب ) یاد. ( مؤید الفضلاء ). بیاد گرفتن. ( برهان ). بخاطر نگاه داشتن. ( برهان ) ( غیاث ). حفظ. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( مؤید الفضلاء از شرفنامه ). زِ بَر. از بیر. از بَرْم :
روزی هزار بار بخواندم کتاب صبر
چشمم نبست لاجرم از بر نمیشود.
قول ایزد بشنو و خطش ببین
قول و خط من ترا خود از بر است.
روز و شب چون قل هواﷲ شکر تو دارد ز بر.
خواند همه شب نثار بزمت
الحمد چو قل هواﷲ از بر.
هم فضل بکف کردی هم علم ز بر کردی
از فضل سپه داری وز علم حشر داری.
هرکه از بر کند از شعر و ثنای تو خطب.
قدسیان گوئی که شعر حافظ از بر می کنند.
یکی آتشی برشده تابناک
میان باد و آب از بر تیره خاک.
فردوسی.
دو چشم از برسر چو دو چشمه خون ز دود دهانش جهان تیره گون.
فردوسی ( در وصف اژدها ).
جهاندار کیخسرو آمد ز گاه نشست از بر تیره خاک سیاه.
فردوسی.
بفرمود پس تا منوچهرشاه نشست از بر تخت زر با کلاه.
فردوسی.
از بر. [ اَ ب َ ] ( حرف اضافه + اسم ، ص مرکب ) یاد. ( مؤید الفضلاء ). بیاد گرفتن. ( برهان ). بخاطر نگاه داشتن. ( برهان ) ( غیاث ). حفظ. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( مؤید الفضلاء از شرفنامه ). زِ بَر. از بیر. از بَرْم :
روزی هزار بار بخواندم کتاب صبر
چشمم نبست لاجرم از بر نمیشود.
خاقانی.
- از بر بودن و از بر داشتن ؛ حفظ داشتن : قول ایزد بشنو و خطش ببین
قول و خط من ترا خود از بر است.
ناصرخسرو.
وآنکه خاقان است از توران و زیر دست تست روز و شب چون قل هواﷲ شکر تو دارد ز بر.
معزی.
- از بر خواندن ؛ از حفظ قرائت کردن : خواند همه شب نثار بزمت
الحمد چو قل هواﷲ از بر.
مجیر بیلقانی.
- از بر کردن و از بر بکردن ؛ حفظ. استظهار. ( تاج المصادر بیهقی ). حفظ کردن. ( آنندراج ) : هم فضل بکف کردی هم علم ز بر کردی
از فضل سپه داری وز علم حشر داری.
فرخی.
از بر عرش کند خطبه آن جاه و محل هرکه از بر کند از شعر و ثنای تو خطب.
سنائی.
صبحدم از عرش می آمد سروشی عقل گفت قدسیان گوئی که شعر حافظ از بر می کنند.
حافظ.
و رجوع به بَرْم و بیر و ویر شود.، ازبر. [ اَ ب َ ] ( ع ص ) مرد بزرگ دوش و کتف. || موذی از هر چیزی. ( منتهی الارب ).از بر. [ اَ ب َ ] (حرف اضافه + اسم ، ص مرکب ) یاد. (مؤید الفضلاء). بیاد گرفتن . (برهان ). بخاطر نگاه داشتن . (برهان ) (غیاث ). حفظ. (جهانگیری ) (برهان ) (مؤید الفضلاء از شرفنامه ). زِ بَر. از بیر. از بَرْم :
روزی هزار بار بخواندم کتاب صبر
چشمم نبست لاجرم از بر نمیشود.
- از بر بودن و از بر داشتن ؛ حفظ داشتن :
قول ایزد بشنو و خطش ببین
قول و خط من ترا خود از بر است .
وآنکه خاقان است از توران و زیر دست تست
روز و شب چون قل هواﷲ شکر تو دارد ز بر.
- از بر خواندن ؛ از حفظ قرائت کردن :
خواند همه شب نثار بزمت
الحمد چو قل هواﷲ از بر.
- از بر کردن و از بر بکردن ؛ حفظ. استظهار. (تاج المصادر بیهقی ). حفظ کردن . (آنندراج ) :
هم فضل بکف کردی هم علم ز بر کردی
از فضل سپه داری وز علم حشر داری .
از بر عرش کند خطبه ٔ آن جاه و محل
هرکه از بر کند از شعر و ثنای تو خطب .
صبحدم از عرش می آمد سروشی عقل گفت
قدسیان گوئی که شعر حافظ از بر می کنند.
و رجوع به بَرْم و بیر و ویر شود.
روزی هزار بار بخواندم کتاب صبر
چشمم نبست لاجرم از بر نمیشود.
خاقانی .
- از بر بودن و از بر داشتن ؛ حفظ داشتن :
قول ایزد بشنو و خطش ببین
قول و خط من ترا خود از بر است .
ناصرخسرو.
وآنکه خاقان است از توران و زیر دست تست
روز و شب چون قل هواﷲ شکر تو دارد ز بر.
معزی .
- از بر خواندن ؛ از حفظ قرائت کردن :
خواند همه شب نثار بزمت
الحمد چو قل هواﷲ از بر.
مجیر بیلقانی .
- از بر کردن و از بر بکردن ؛ حفظ. استظهار. (تاج المصادر بیهقی ). حفظ کردن . (آنندراج ) :
هم فضل بکف کردی هم علم ز بر کردی
از فضل سپه داری وز علم حشر داری .
فرخی .
از بر عرش کند خطبه ٔ آن جاه و محل
هرکه از بر کند از شعر و ثنای تو خطب .
سنائی .
صبحدم از عرش می آمد سروشی عقل گفت
قدسیان گوئی که شعر حافظ از بر می کنند.
حافظ.
و رجوع به بَرْم و بیر و ویر شود.
از بر. [ اَ ب َ رِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) (پهلوی : اَزْ، اَپَر) بر. از فراز. روی . بالای ِ. فوق :
یکی آتشی برشده تابناک
میان باد و آب از بر تیره خاک .
دو چشم از برسر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تیره گون .
جهاندار کیخسرو آمد ز گاه
نشست از بر تیره خاک سیاه .
بفرمود پس تا منوچهرشاه
نشست از بر تخت زر با کلاه .
یکی آتشی برشده تابناک
میان باد و آب از بر تیره خاک .
فردوسی .
دو چشم از برسر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تیره گون .
فردوسی (در وصف اژدها).
جهاندار کیخسرو آمد ز گاه
نشست از بر تیره خاک سیاه .
فردوسی .
بفرمود پس تا منوچهرشاه
نشست از بر تخت زر با کلاه .
فردوسی .
فرهنگ عمید
از حفظ، از حافظه.
* ازبر داشتن: (مصدر متعدی ) چیزی را به یاد داشتن، مطلبی را در حافظه داشتن.
* ازبر کردن: (مصدر متعدی ) حفظ کردن و به خاطر سپردن.
* ازبر داشتن: (مصدر متعدی ) چیزی را به یاد داشتن، مطلبی را در حافظه داشتن.
* ازبر کردن: (مصدر متعدی ) حفظ کردن و به خاطر سپردن.
دانشنامه عمومی
ازبر، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان فومن در استان گیلان ایران است.
این روستا در دهستان گوراب پس قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۹۱ نفر (۱۷۵خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان گوراب پس قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۹۱ نفر (۱۷۵خانوار) بوده است.
wiki: از بر
پیشنهاد کاربران
ازبر به معنی " دمی " لحظه ای " و. . . . هم آمده است
حفظ ، بلد بودن
از حفظ علی
یکی از ویژگی های زبان پارسی بکارگیری دوپیشوند پیش از کارواژه است که خود عملگر ( operator ) دیگری را پدیدمی آوردچنانکه اندر، برهم، درهم و. . . نیز از همین گونه هستند.
نمونه: ازبر بودن / ازبر کردن / ازبر داشتن
نمونه: ازبر بودن / ازبر کردن / ازبر داشتن
کلمات دیگر: