( بسر آمدن ) ( مصدر ) ۱- بانتها رسیدن تمام شدن . ۲- مردن در گذشتن . ۳- جوش کردن بغلیان آمدن .
بسرامدن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
( بسرآمدن ) (بِ. سَ. مَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - به پایان رسیدن . ۲ - مردن ، درگذشتن . ۳ - به هوش آمدن ، به خود آمدن .
لغت نامه دهخدا
( بسرآمدن ) بسرآمدن. [ ب ِ س َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) و برسرآمدن و در سرآمدن و با سرآمدن و سر آمدن و بسر شدن و درسر شدن و بسر رسیدن. کنایه از آخر شدن باشد. ( آنندراج ). به انتها رسیدن. تمام شدن. ( ناظم الاطباء ). انقضاء. ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) ( تاج المصادر بیهقی ). منقضی شدن مدت. سرآمدن مدت. انقراض. تمام شدن. رجوع به سرآمدن و مجموعه مترادفات ص 137 شود :
رنج و عنای جهان اگرچه دراز است.
با بد و با نیک بی گمان بسر آید.
کز سر شودم تازه ، چو گویم بسرآید.
صاحب که ز سیر قلمش تیغ سکون یافت
حاتم که ز دست کرمش کان بسر آید.
- با سر آمدن ؛ به آخر رسیدن. تمام شدن. پایان یافتن :
چو روز زندگانی با سر آید
بداند کز کدامی در درآید.
- بر سرآمدن ؛ به آخر رسیدن. تمام شدن. پایان یافتن :
برسر آمد عمر و در گلگشت بستانی هنوز
وقت طفلی رفت در سیر گلستانی هنوز.
نی بر سرم تو آیی نی عمر بر سر آید.
- بر سر شدن ؛ آخر شدن. پایان آمدن. تمام شدن :
عمر بر سر شد ز رسوایی مرا
این هوس زین جان بی حاصل نرفت.
- بسر آمدن یا اندرآمدن ؛ بر زمین خوردن سرنگون شدن :
بکردار شیری که هر گور نر
زند دست وگور اندر آید بسر.
هر که براه حسد رود بسر آید.
خنجر بدست بر سرم آن سیمبررسید
گفتم که چیست گفت که عمرت بسر رسید.
رنج و عنای جهان اگرچه دراز است.
با بد و با نیک بی گمان بسر آید.
ناصرخسرو.
هرگز بجهان دید کسی غم چو غم من کز سر شودم تازه ، چو گویم بسرآید.
مسعودسعد.
و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گور فکرتی شافی واجب داری حرص و شره این عالم فانی بر تو بسر آید. ( کلیله و دمنه ).صاحب که ز سیر قلمش تیغ سکون یافت
حاتم که ز دست کرمش کان بسر آید.
انوری ( از آنندراج ).
... که این عقوبت بر من بیک نفس بسرآید و بزه آن بر تو جاوید بماند. ( گلستان ).- با سر آمدن ؛ به آخر رسیدن. تمام شدن. پایان یافتن :
چو روز زندگانی با سر آید
بداند کز کدامی در درآید.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
و رجوع به بسر آمدن شود.- بر سرآمدن ؛ به آخر رسیدن. تمام شدن. پایان یافتن :
برسر آمد عمر و در گلگشت بستانی هنوز
وقت طفلی رفت در سیر گلستانی هنوز.
سعید اشرف ( از آنندراج ).
وه کین چه عرش باشد نه مرده و نه زنده نی بر سرم تو آیی نی عمر بر سر آید.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
و رجوع به بسر آمدن شود.- بر سر شدن ؛ آخر شدن. پایان آمدن. تمام شدن :
عمر بر سر شد ز رسوایی مرا
این هوس زین جان بی حاصل نرفت.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
و رجوع به بسر آمدن شود.- بسر آمدن یا اندرآمدن ؛ بر زمین خوردن سرنگون شدن :
بکردار شیری که هر گور نر
زند دست وگور اندر آید بسر.
فردوسی.
تو ره مکر و حسد مپوی ازیراک هر که براه حسد رود بسر آید.
ناصرخسرو.
- بسر رسیدن ؛ به آخر رسیدن. تمام شدن. پایان یافتن. خاتمه پیدا کردن : خنجر بدست بر سرم آن سیمبررسید
گفتم که چیست گفت که عمرت بسر رسید.
قاضی احمد ( از آنندراج ).
و رجوع به بسرآمدن شود.پیشنهاد کاربران
قفیز پر آمدن . [ ق َ پ ُ م َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از به سر آمدن و آخر شدن و به انتها رسیدن مدت حیات باشد. ( برهان ) :
بشد خسته گستهم و لهاس نیز
پر آمد ز هر دو سپهبد قفیز.
فردوسی ( از فرهنگ نظام از معین در حاشیه ٔ برهان ) ( آنندراج ) .
بشد خسته گستهم و لهاس نیز
پر آمد ز هر دو سپهبد قفیز.
فردوسی ( از فرهنگ نظام از معین در حاشیه ٔ برهان ) ( آنندراج ) .
کلمات دیگر: