کلمه جو
صفحه اصلی

بلارک

فرهنگ فارسی

فولادجوهردار، شمشیرجوهردار، جوهرتیغ
( اسم ) ۱- نوعی فولاد جوهردار . ۲- شمشیر بسیار جوهر . ۳- جوهر شمشیر .

فرهنگ معین

(بَ رَ )( اِ. ) = بلالک :۱ - فولاد جوهردار. ۲ - شمشیر جوهردار. پرالک و بلالک هم گفته شده .

لغت نامه دهخدا

بلارک. [ ب َ رَ ] ( اِ ) نوعی از فولاد جوهردار. ( برهان ) ( هفت قلزم ) ( فرهنگ خطی ). نوعی از پولاد جوهردار که از آن شمشیر کنند. ( آنندراج ): گاه باشد که فولاد ریزه کنند و در نرم آهن گدازند و از امتزاج ایشان جوهری حاصل شود که آنرا بلارک گویند. و از بلارک تیغها و کتارها که هندوان نگاه میدارند و امثال آنها سازند، و بعضی ادویه ها بدان طلا کنند تا گوهر بردارد. و بلارک چند قسم است ، بلارک شاهی ، بلارک همامکی و رمینا و غیر اینها. ( معرفةالجواهر ). ذَکَر. مقابل نرم آهن. مقابل انیث. ( از منتهی الارب ). بلالک. پلارک. پلالک :
بر زمین ز آهن بلارک تیر
گاهی آتش فکند و گه نخجیر.
نظامی.
بلارک به گاورسه نقره گون
ز نقره برآورده گاورس خون.
نظامی.
تیغ بلارک ار چه ز گوهر توانگر است
پیوسته هم زپهلوی کلکت کند تراش.
کمال الدین اسماعیل.
- بلارک شاهی ؛ نوعی بلارک است. بلارک شاهی را گوهرها سفید است مسلسل بشکل محرابها بود. ( معرفةالجواهر ). رجوع به بلارک شود.
- بلارک هندی ؛ نوعی بلارک است. طریق آب دادن بلارک هندی آنست که قدری گل سرخ و سرگین گو با قدری ملح و زاج مزج نمایند و بر دجنتی طلا کنند که تیغ بر آتش می تابند و هر جانب او بر قطعه نمد می نهند تا زمانی که آب بگیرد. ( معرفةالجواهر ).
|| شمشیر بسیارجوهر. ( برهان ) ( هفت قلزم ). شمشیر هندی. ( هفت قلزم ). نوعی است از شمشیر. ( اوبهی ). شمشیر هندی که از بلارک سازند :
هر آن تیرباران که آمد فرود
بلارک همی گشت وجان می درود.
فردوسی.
چه چیز است آن رونده تیر پران
چه چیز است آن بلارک تیغ بران
یکی اندر دهان حق زبان است
یکی اندر دهان مرگ دندان.
عنصری.
روضه آتشین بلارک تست
باد جودی شکاف ناوک تست.
خاقانی.
گویی سرشک شور است از چشم چرخ دریا
کز هیبت بلارک شه نیست صبرو هالش.
خاقانی.
در نفس مبارکش سفته رازاحمدی
در سفن بلارکش معجز تیغ حیدری.
خاقانی.
گیرد به بلارک روانه
بخشد به جناح تازیانه.
نظامی.
آن زین زمان آن رکن امان آن امام شریعت و طریقت آن ذوالجهادین بحقیقت آن امیر قلم و بلارک ، عبداﷲ مبارک رحمةاﷲ علیه او را شهنشاه علماء گویند. ( تذکرةالاولیاء عطار ). سلجوقیان قومی بسیار و لشکری بیشمارند... و اکنون خودچهار پسر دررسیده اند در معرکه داری زبان بلارک هندی را چون لب شاهدان کشمیر و ماهرویان بی نظیر به دندان می گزند. ( العراضة ).

بلارک . [ ب َ رَ ] (اِ) نوعی از فولاد جوهردار. (برهان ) (هفت قلزم ) (فرهنگ خطی ). نوعی از پولاد جوهردار که از آن شمشیر کنند. (آنندراج ): گاه باشد که فولاد ریزه کنند و در نرم آهن گدازند و از امتزاج ایشان جوهری حاصل شود که آنرا بلارک گویند. و از بلارک تیغها و کتارها که هندوان نگاه میدارند و امثال آنها سازند، و بعضی ادویه ها بدان طلا کنند تا گوهر بردارد. و بلارک چند قسم است ، بلارک شاهی ، بلارک همامکی و رمینا و غیر اینها. (معرفةالجواهر). ذَکَر. مقابل نرم آهن . مقابل انیث . (از منتهی الارب ). بلالک . پلارک . پلالک :
بر زمین ز آهن بلارک تیر
گاهی آتش فکند و گه نخجیر.

نظامی .


بلارک به گاورسه ٔ نقره گون
ز نقره برآورده گاورس خون .

نظامی .


تیغ بلارک ار چه ز گوهر توانگر است
پیوسته هم زپهلوی کلکت کند تراش .

کمال الدین اسماعیل .


- بلارک شاهی ؛ نوعی بلارک است . بلارک شاهی را گوهرها سفید است مسلسل بشکل محرابها بود. (معرفةالجواهر). رجوع به بلارک شود.
- بلارک هندی ؛ نوعی بلارک است . طریق آب دادن بلارک هندی آنست که قدری گل سرخ و سرگین گو با قدری ملح و زاج مزج نمایند و بر دجنتی طلا کنند که تیغ بر آتش می تابند و هر جانب او بر قطعه نمد می نهند تا زمانی که آب بگیرد. (معرفةالجواهر).
|| شمشیر بسیارجوهر. (برهان ) (هفت قلزم ). شمشیر هندی . (هفت قلزم ). نوعی است از شمشیر. (اوبهی ). شمشیر هندی که از بلارک سازند :
هر آن تیرباران که آمد فرود
بلارک همی گشت وجان می درود.

فردوسی .


چه چیز است آن رونده تیر پران
چه چیز است آن بلارک تیغ بران
یکی اندر دهان حق زبان است
یکی اندر دهان مرگ دندان .

عنصری .


روضه ٔ آتشین بلارک تست
باد جودی شکاف ناوک تست .

خاقانی .


گویی سرشک شور است از چشم چرخ دریا
کز هیبت بلارک شه نیست صبرو هالش .

خاقانی .


در نفس مبارکش سفته ٔ رازاحمدی
در سفن بلارکش معجز تیغ حیدری .

خاقانی .


گیرد به بلارک روانه
بخشد به جناح تازیانه .

نظامی .


آن زین زمان آن رکن امان آن امام شریعت و طریقت آن ذوالجهادین بحقیقت آن امیر قلم و بلارک ، عبداﷲ مبارک رحمةاﷲ علیه او را شهنشاه علماء گویند. (تذکرةالاولیاء عطار). سلجوقیان قومی بسیار و لشکری بیشمارند... و اکنون خودچهار پسر دررسیده اند در معرکه داری زبان بلارک هندی را چون لب شاهدان کشمیر و ماهرویان بی نظیر به دندان می گزند. (العراضة).
چو ابر اسب تازی برانگیختم
چو باران بلارک فروریختم .

سعدی .


بلارک نام یاقوتی است آن الماس در مینا
که دیده زمردین شاخی که باشد میوه مرجانش .

عثمان مختاری (از آنندراج ).


|| جوهر شمشیر. (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ) :
بلارک چنان تافت از روی تیغ
که در شب ستاره ز تاریک میغ.

نظامی .


درخشان یکی تیغ چون چشم کور
بلارک برو رفته چون پای مور.

نظامی .



فرهنگ عمید

۱. فولاد جوهردار.
۲. شمشیر جوهردار: بلارک به گاورسهٴ نقره گون / ز نقره برآورده گاورس خون (نظامی۵: ۹۶۹ ).
۳. جوهر تیغ.

دانشنامه عمومی

شمشیر


پیشنهاد کاربران

شمشیر بران


کلمات دیگر: