بشم
فارسی به انگلیسی
frost, Jack Frost
فرهنگ فارسی
بشمه . تشمیزج است .
فرهنگ معین
(بَ شَ ) (ص . ) ۱ - سوگوار، ملول . ۲ - ناگوار.
(بَ) (ص . اِ.) ملحد، بی دین .
(بَ شَ) (ص .) 1 - سوگوار، ملول . 2 - ناگوار.
لغت نامه دهخدا
چون مورد سبز بود کهن موی من همه
دردا که برنشست بر آن مورد نیز بشم.
فرالاوی ( از رشیدی و لغت فرس اسدی ) ( از سروری ) ( از صحاح الفرس ).
|| ( ص ) ملحد و بی دین. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج )( از جهانگیری ) ( شعوری ج 1 ورق 178 ) ( رشیدی ) ( فرهنگ نظام ) :
بشمی که بررسول خدا افترا کند
با آل او ندیم سگالی مرا کند .
بشم. [ ب َ ش َ ] ( ص ) سوگوارو ملول. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ملول بودن. ( سروری ) ( شعوری ج 1 ورق 178 ) ( سروری )( فرهنگ نظام ). افسرده. غمزده. اندوهگین. اندوهگن.
بشم. [ ب َ ش ِ ]( ع ص ) ناگوار. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( جهانگیری ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج )( از دزی ج 1 ص 90 ) ( سروری ) ( فرهنگ نظام ). کسی که دارای بشم بود و تخمه زده. ( ناظم الاطباء ). تخمه زده. ( از اقرب الموارد ). الشبع داعیة البشم و البشم داعیة السقم و السقم داعیه الموت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
بشم. [ ب َ ش َ ] ( ع مص ) ناگوارد شدن. ( زوزنی ). ناگوارد گرفتن و سیر برآمدن از چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ). ناگوارد شدن طعام. ( آنندراج ). تخمه زده گردیدن حیوان از پرخوری. ( ناظم الاطباء ). ناگوار شدن طعام. ( منتهی الارب ). تخمه کردن شتربچه از شیر و انسان از طعام. || افسرده گردیدن. ( از اقرب الموارد ). بستوه آمدن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ). || سآمت. ( اقرب الموارد ).
بشم.[ ] ( اِ ) غَرَف. ( منتهی الارب ). رجوع به غرف شود.
بشم. [ ب َ ] ( اِخ ) نام موضعی است بغایت سردسیر میان طبرستان و ری. ( از برهان ) ( از جهانگیری ) ( رشیدی ) ( سروری ). نام دهی در نزدیکی اوشان از محال رودبار ری. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). موضعی است میانه ری و طبرستان هوای سردی دارد. ( سروری ) ( شعوری ج 1 ص 178 ). جایگاهی است میان ری و طبرستان با هوایی بسیار سرد و در آنجا بفاصله های یک صیحه خانه هایی بنا کرده اند که بدانها جانبوذه گویند. ( از معجم البلدان ) ( از مرآت البلدان ). و رجوع به جانبوذه شود.
بشم . [ ] (اِ) بشمه . تشمیزج است . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به تشمیزج شود.
چون مورد سبز بود کهن موی من همه
دردا که برنشست بر آن مورد نیز بشم .
فرالاوی (از رشیدی و لغت فرس اسدی ) (از سروری ) (از صحاح الفرس ).
|| (ص ) ملحد و بی دین . (از برهان ) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج )(از جهانگیری ) (شعوری ج 1 ورق 178) (رشیدی ) (فرهنگ نظام ) :
بشمی که بررسول خدا افترا کند
با آل او ندیم سگالی مرا کند .
سوزنی (از جهانگیری ) (از رشیدی ).
|| کتل و گردنه و تنگنای در کوه . (از فرهنگ نظام ).
بشم . [ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی است بغایت سردسیر میان طبرستان و ری . (از برهان ) (از جهانگیری ) (رشیدی ) (سروری ). نام دهی در نزدیکی اوشان از محال رودبار ری . (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). موضعی است میانه ری و طبرستان هوای سردی دارد. (سروری ) (شعوری ج 1 ص 178). جایگاهی است میان ری و طبرستان با هوایی بسیار سرد و در آنجا بفاصله های یک صیحه خانه هایی بنا کرده اند که بدانها جانبوذه گویند. (از معجم البلدان ) (از مرآت البلدان ). و رجوع به جانبوذه شود.
بشم . [ ب َ ] (اِخ ) جایگاهی است در بلاد هُذَیل . (از معجم البلدان ).
بشم . [ ب َ ش َ ] (ص ) سوگوارو ملول . (از برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). ملول بودن . (سروری ) (شعوری ج 1 ورق 178) (سروری )(فرهنگ نظام ). افسرده . غمزده . اندوهگین . اندوهگن .
بشم . [ ب َ ش َ ] (ع مص ) ناگوارد شدن . (زوزنی ). ناگوارد گرفتن و سیر برآمدن از چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). ناگوارد شدن طعام . (آنندراج ). تخمه زده گردیدن حیوان از پرخوری . (ناظم الاطباء). ناگوار شدن طعام . (منتهی الارب ). تخمه کردن شتربچه از شیر و انسان از طعام . || افسرده گردیدن . (از اقرب الموارد). بستوه آمدن از چیزی . (منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء). || سآمت . (اقرب الموارد).
بشم . [ ب َ ش ِ ](ع ص ) ناگوار. (از برهان ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (از انجمن آرا) (آنندراج )(از دزی ج 1 ص 90) (سروری ) (فرهنگ نظام ). کسی که دارای بشم بود و تخمه زده . (ناظم الاطباء). تخمه زده . (از اقرب الموارد). الشبع داعیة البشم و البشم داعیة السقم و السقم داعیه الموت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بشم .[ ] (اِ) غَرَف . (منتهی الارب ). رجوع به غرف شود.
فرهنگ عمید
۱. ملول، افسرده.
۲. سوگوار.
قطرههای ریز آب یخزده؛ شبنم یخزده.
۱. ملول؛ افسرده.
۲. سوگوار.
دانشنامه عمومی
Beshem ب کسره ش کسره بمعنی برویم
برویم
دانشنامه آزاد فارسی
گردنه ای در استان سمنان، شهرستان سمنان، با ارتفاع ۳,۰۵۰ متر. در ۳۷کیلومتری غرب شمالی سمنان، سر راه سمنان به فیروزکوه، قرار دارد و استان های سمنان و تهران را از هم جدا می کند.
فرهنگستان زبان و ادب
گویش مازنی
۱تحول یافته ی واژه ی بژم به معنای گردنه و یال کوه ۲پرجست ...