کلمه جو
صفحه اصلی

سلامی

فارسی به انگلیسی

salami

عربی به فارسی

سوسيک نمک زده , گوشت خوک ويا گوشت گاو خشک شده


فرهنگ فارسی

ابو علی حسین بن احمد بن محمد بیهقی نیشابوری از بزرگان قر.۴ ه. مولد و منشااو خوار بیهق بود . وی در سلک ملازمان و کاتبان ابوبکر محمد ابن مظفر بن محتاج و پسرانش بود و او را تصانیف بسیار است از جمله کتاب (( التاریخ فی اخبار ولاه خراسان ) ).
( صفت ) منسوب به مدینه السلام ( بغداد ) : مفروش سلامی .
محمد بن عبدالله بن محمد الخزومی سلامی از اشعر شعرا اهل عراق در زمان خودش بود .

فرهنگ معین

(سُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - استخوان سپل شتر. ۲ - استخوان انگشتان دست و پا، ج . سلامیات .

لغت نامه دهخدا

سلامی . [ س َ ] (اِخ ) ابوالفضل محمدبن احمدمعروف به حاکم الشهید وی از 331 تا 335 هَ .ق . وزارت نوح بن نصر سامانی را داشته . (فرهنگ فارسی معین ).


سلامی . [ س َ ] (اِخ ) قصبه مرکز دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه ، دارای 1113 تن سکنه است . آب آن از قنات و رودخانه و محصول آن غلات ، پنبه ، زیره است . شغل اهالی زراعت و کرباس بافی دارای دبستان است . از آثار قدیمه قلعه خرابه ای دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


سلامی . [ س َ ] (اِخ ) مولانا سلامی از اردبیل است پسر صدرالدین خان معصوم بیک بود و بتقطیع؟ و نزاکت بیشتر میل داشت تا به روستایی . با کمال آرایش در حاشیه ٔ مجالس شعرا حضور می یافت شعر میخواند. از قضا روزی با عده ای از شعرا بخصوص با مولانا حزینی گیلانی صحبت شاعرانه میکردیم . در این اثنا مولانا سلامی داخل شد و شروع کرد بفتح باب کردن برای دخل شعر حزینی از روی تعجب پرسید شما شاعرید اسمتان چیست ؟ گفت آری بیتهای مشهوری داریم . حزینی گفت جسارت میکنم پس فلاکتتان کو؟ یاران در شگفت شدند ولی بمولانای مذکور فرقی نکرد و چون خجالت نمی کشید بنا کرد بشعر خواندن این بیت از اوست :
هجران بدان رسید که هرچند میدهم
دل را بوصل مژده تسلی نمیشود.

(از مجمع الخواص ص 279).



سلامی . [ س َ ] (اِخ ) مولانا سلامی از جمله شعرای سلطان یعقوب خان است و مردی سلامت دوست و طبیعت او خوبست و این مطلع از اوست :
ز تیرت گر شکایت کردم ای یار
دلم پر بود از او معذور میدار.

(مجالس النفایس ص 311).



سلامی . [ س َ / س ِ ] (اِ) هدیه و پیش کشی که بشخص بزرگ میدهند. (ناظم الاطباء). || سلامانه . (آنندراج ). || پول مساعده و پیشکی . || وجه پیشکی که کشاورز بحاکم میدهدبرای گرفتن اراضی . || پیشکی که کشاورز بزمین دار میدهد از جهت بناکردن خانه . (ناظم الاطباء).


سلامی . [ س َ می ی ] (اِخ ) از اهل بطحیه به عربی شعر میگفته دیوان او نزدیک دویست ورقه است . (ابن الندیم ).


سلامی . [ س َ می ی ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن محمد المخزومی سلامی از اشعر شعرا اهل عراق در زمان خودش بود. وی در بغداد بسال 336بدنیا آمد سپس بموصل رفت پس از آن به اصفهان سفر کرد و در آنجا بخدمت صاحب بن عباد رسید و منزلتی یافت وتا سال 393 که درگذشت در خدمت عضدالدوله بود نسبت وی به دارالسلام (بغداد) است . (اعلام زرکلی ج 3 ص 927).


سلامی . [ س َ می ی ] (ص نسبی ) نسبتی است به بغداد (مدینة السلام ). (وفیات الاعیان ج 2 صص 63 - 64) (الانساب سمعانی ).


سلامی . [ س َل ْ لا ] (اِخ ) ابوعلی السلامی البیهقی النیشابوری المتوفی سنه 300، ثعالبی در یتیمه الدهر (ج 4 ص 29) گوید وی در سلک ملازمان و کتاب ابوبکر [ محمدبن المظفر ] بن محتاج و پسرش ابوعلی [ احمدبن محمدبن المظفر ] بن محتاج منخرط بود وی را تصانیف بسیار است از جمله کتاب التاریخ فی اخبار ولاة خراسان و مقصود مصنف از کتاب تاریخ همین کتاب است و ابن خلکان در تاریخ خود بسیار از این کتاب نقل میکند و مخصوصاً در ترجمه ٔ یعقوب بن اللیث الصفار فصلی طویل از کتاب مذکور ایراد نموده است .


سلامی . [ س ُ ما ] (ع اِ) استخوان سپل شتر. || استخوان انگشت دست و پا. ج ، سلامیات . (منتهی الارب ) (آنندراج ). استخوان انگشت . (مهذب الاسماء). || باد جنوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


سلامی. [ س َ می ی ] ( ص نسبی ) نسبتی است به بغداد ( مدینة السلام ). ( وفیات الاعیان ج 2 صص 63 - 64 ) ( الانساب سمعانی ).

سلامی. [ س َ / س ِ ] ( اِ ) هدیه و پیش کشی که بشخص بزرگ میدهند. ( ناظم الاطباء ). || سلامانه. ( آنندراج ). || پول مساعده و پیشکی. || وجه پیشکی که کشاورز بحاکم میدهدبرای گرفتن اراضی. || پیشکی که کشاورز بزمین دار میدهد از جهت بناکردن خانه. ( ناظم الاطباء ).

سلامی. [ س ُ ما ] ( ع اِ ) استخوان سپل شتر. || استخوان انگشت دست و پا. ج ، سلامیات. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). استخوان انگشت. ( مهذب الاسماء ). || باد جنوب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

سلامی. [ س َ ] ( اِخ ) قصبه مرکز دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه ، دارای 1113 تن سکنه است. آب آن از قنات و رودخانه و محصول آن غلات ، پنبه ، زیره است. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی دارای دبستان است. از آثار قدیمه قلعه خرابه ای دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

سلامی. [ س َ ] ( اِخ ) مولانا سلامی از جمله شعرای سلطان یعقوب خان است و مردی سلامت دوست و طبیعت او خوبست و این مطلع از اوست :
ز تیرت گر شکایت کردم ای یار
دلم پر بود از او معذور میدار.
( مجالس النفایس ص 311 ).

سلامی. [ س َ ] ( اِخ ) مولانا سلامی از اردبیل است پسر صدرالدین خان معصوم بیک بود و بتقطیع؟ و نزاکت بیشتر میل داشت تا به روستایی. با کمال آرایش در حاشیه مجالس شعرا حضور می یافت شعر میخواند. از قضا روزی با عده ای از شعرا بخصوص با مولانا حزینی گیلانی صحبت شاعرانه میکردیم. در این اثنا مولانا سلامی داخل شد و شروع کرد بفتح باب کردن برای دخل شعر حزینی از روی تعجب پرسید شما شاعرید اسمتان چیست ؟ گفت آری بیتهای مشهوری داریم. حزینی گفت جسارت میکنم پس فلاکتتان کو؟ یاران در شگفت شدند ولی بمولانای مذکور فرقی نکرد و چون خجالت نمی کشید بنا کرد بشعر خواندن این بیت از اوست :
هجران بدان رسید که هرچند میدهم
دل را بوصل مژده تسلی نمیشود.
( از مجمع الخواص ص 279 ).

سلامی. [ س َ می ی ] ( اِخ ) از اهل بطحیه به عربی شعر میگفته دیوان او نزدیک دویست ورقه است. ( ابن الندیم ).

سلامی. [ س َ ] ( اِخ ) ابوالفضل محمدبن احمدمعروف به حاکم الشهید وی از 331 تا 335 هَ.ق. وزارت نوح بن نصر سامانی را داشته. ( فرهنگ فارسی معین ).

دانشنامه عمومی

سَلامی شهری در بخش سلامی شهرستان خواف استان خراسان رضوی ایران است. این شهر دارای آثار تاریخی نظیر کوشک سلامی، سد سلامی، آسیاب دوقلو سلامی (تنها آسیاب دوقلوی تاریخی خراسان رضوی) می باشد.مسافت این شهر تا خواف (مرکز شهرستان)، ۲۵ کیلومتر است.
ابویعقوب خوافی سلامه ای،
ابوغانم سلامی دانشمندان قرن چهار و پنجم (هـ-ق) و
رستم ابن شاهوردی ابن شاهرخ زنگنه خوافی صاحب کتب صراط المستقیم و کنزالبرهان در جبر و مقابله
سلومک شهری باستانی که در ولایت خواف، ربع نیشابور، خراسان قرار داشته است.
براساس نوشته های مقدسی، ابن حوقل و اصطخری این شهر در قدیم از شهرهای آباد خواف بوده و به نام های سلومه، سلومک و سلامه معروف و مرکز حکومت بوده است حمدالله مستوفی در نزهت القلوب گفته است: سلامه، سنجان ، زوزن از توابع خواف است که ملک زوزن در آنجا عمارت عالی بنا کرده است. میوه هایش انار، انگور، انجیر و خربزه است و ابریشم و روناس زیادی دارد در سال ۶۰۴ (هـ-ق) که حاکم هرات علیه سلطان خوارزمشاه قیام کرد، ملک زوزن به طرفداری از سلطان به مقابله با او رفت و وی را در هرات دستگیر نمود. اموالش مصادره شد و او را به سلومه فرستادند و زندانی کردند. از این واقعه چنین پیداست که سلامه از شهرهای تابعه و مورد اعتماد ملک زوزن بوده، زندان مطمئن ملک هم در این شهر قرار داشته و از طبقهٔ زیرین کوشک سلامه برای زندانیان سیاسی استفاده می شده است در سال ۶۰۷ (هـ-ق) که ملک زوزن حکومت کرمان را داشت، قلعهٔ سلامه و کوشک را عمارت کرده است. در سال ۶۹۵ (هـ-ق) رکن الدین محمود سیستانی به خواف لشکر کشید و خواجه زادگان خواف در سلامه با او نبرد کردند که به علّت شکست و تسلیم شدن آن ها امیر محمود سیستانی پس از آرامش، یک سال و نیم در آنجا اقامت کرد در اوایل قرن دهم (هـ-ق) که مراد بیک ترکمان از ترس شاه اسماعیل صفوی به خواف آمد تا در خواف پناه جوید، شاه اسماعیل رسید و او را با ۷هزار ترکمان همراهش مغلوب و مقتول نمود و خود در قلعهٔ خواف فرود آمد که بر اساس مدارک تاریخی این قلعه سلامه بوده است، چون حاکم خواف در قلعهٔ سلامی سکونت داشته از سال ۷۳۷ (هـ-ق) که زوزن ویران گردید تا اواخر صفویه مرکز حکومت شهر سلامه بوده است.
با توجه به تاریخ سلومک در متون تاریخی این شهر قبل از ورود اسلام به ایران وجود داشته تا جایی که کوشک و بند سلامی متعلق به دوره ساسانیان بوده و سلامی نامی عربی و مشتق شده از کلمه سلام عربی نیست بلکه کلمه فارسی است شهر زوزن و سلامی در کتب تاریخی همراه هم به عنوان آبادی های مشهور ولایت خواف آمده، و قدمت این شهر مثل زوزن به زمان پارتها و سلوکیان می رسد و کلمه سلومه که نام اولیه سلامی است از اسامی رایج در دوره سلوکیان می باشد.

سلامی (ابهام زدایی). سلامی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
بخش سلامی
دهستان سلامی

دانشنامه آزاد فارسی

سَلامی
شهری در استان خراسان رضوی، شهرستان خواف، و مرکز اداری بخش سلامی با ارتفاع ۱,۰۷۰متر. در منطقه ای کوه پایه ای در ۱۷۵کیلومتری جنوب شرقی مشهد و ۲۶کیلومتری شمال غربی خواف، سر راه خواف به رشتخوار و تربت حیدریه، قرار دارد. اقلیم آن معتدل و خشک است. جمعیت آن ۶،۱۶۶ نفر است (۱۳۸۵).


کلمات دیگر: