کلمه جو
صفحه اصلی

کرمانی

فارسی به انگلیسی

of kerman

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به کرمان : ۱ - از مردم کرمان اهل کرمان : شاه نعمه الله کرمانی . ۲ - ساخته و پرداخت. کرمان .
قسمتی از فولاد که فولاد مشقی نیز گویند .

لغت نامه دهخدا

کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن عبدبن محمدبن موسی الکرمانی شود.


کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف قشقائی است . (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 84). این طایفه مرکب از 150 خانوار است و در خفر و آباده مسکن دارند. (یادداشت مؤلف ).


کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) عمرو، مکنی به ابوالحکم بن عبدالرحمن بن احمدبن علی . رجوع به ابوالحکم بن عبدالرحمن شود.


کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) محمدبن یوسف . متوفی بسال 786 هَ . ق . در الکواکب الدراری فی شرح البخاری مبادی اهل هیئت رامردود دانسته و گفته است : قواعدهم منقوضة و مقدماتهم ممنوعة. (تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 146).


کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) یکی از بنی مهلب که در زمان مروان حمار آخرین خلیفه ٔ اموی در خراسان خروج کرد و میان او و نصرسیار محاربات رفت و در اثنای آن ابومسلم در 129 هَ . ق . دعوت بنی عباس را آشکار کرد و با کرمانی در جنگ نصر سیار متفق شد. عاقبت کرمانی بر دست سپاه نصر سیار کشته آمد و نصر از ابومسلم بگریخت و در حدود ری و ساوه بمرد. (تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی ص 288).


کرمانی. [ ک ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به کرمان. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ). || از مردم کرمان. ( ناظم الاطباء ). اهل کرمان ، چون : شاه نعمت اﷲ ولی کرمانی. || ساخته و پرداخته کرمان. ( از فرهنگ فارسی معین ).

کرمانی. [ ک ِ ] ( اِ ) قسمی از فولاد که فولاد دمشقی نیز گویند. ( ناظم الاطباء ).

کرمانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) ابوالقاسم. از مشایخ است. ( تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوائی ص 676 ). رجوع به تاریخ گزیده شود.

کرمانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) ابوالقاسم. او حکیمی معاصر ابوعلی سینا بود. رجوع به ابوالقاسم کرمانی شود.

کرمانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن موسی کرمانی. ورزیده درنحو و لغت بود و خط نیکوئی داشت که مردم به آن رغبتی داشتند و نقلش از روی صحت و درستی بود و وراقی می کرد. این کتابها از اوست : کتاب ما اغفله الخلیل فی کتاب العین و ذکر انه مهمل و هو مستعمل و ما هو مستعمل و قد اهمل. کتاب جامع فی النحو، کتاب النحو، کتاب الموجز فی النحو. ( الفهرست ترجمه رضا تجدد ص 134 ).

کرمانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن عبدبن محمدبن موسی الکرمانی شود.

کرمانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) یکی از بنی مهلب که در زمان مروان حمار آخرین خلیفه اموی در خراسان خروج کرد و میان او و نصرسیار محاربات رفت و در اثنای آن ابومسلم در 129 هَ. ق. دعوت بنی عباس را آشکار کرد و با کرمانی در جنگ نصر سیار متفق شد. عاقبت کرمانی بر دست سپاه نصر سیار کشته آمد و نصر از ابومسلم بگریخت و در حدود ری و ساوه بمرد. ( تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی ص 288 ).

کرمانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) طایفه ای از طوایف قشقائی است. ( جغرافیایی سیاسی کیهان ص 84 ). این طایفه مرکب از 150 خانوار است و در خفر و آباده مسکن دارند. ( یادداشت مؤلف ).

کرمانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان. کوهستانی و سردسیر است و 128 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

کرمانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) ابویوسف یعقوب بن یوسف الکرمانی النیشابوری الشیبانی الفقیه الحافظ، معروف به ابن اخرم و متوفی در سنه 287 هَ. ق. وی منسوب به کرمانیه محله ای از محله های نیشابور است. ( از معجم البلدان ). رجوع به معجم البلدان و کرمانیه شود.

کرمانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) عمرو، مکنی به ابوالحکم بن عبدالرحمن بن احمدبن علی. رجوع به ابوالحکم بن عبدالرحمن شود.

کرمانی . [ ک ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کرمان . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). || از مردم کرمان . (ناظم الاطباء). اهل کرمان ، چون : شاه نعمت اﷲ ولی کرمانی . || ساخته و پرداخته ٔ کرمان . (از فرهنگ فارسی معین ).


کرمانی . [ ک ِ ] (اِ) قسمی از فولاد که فولاد دمشقی نیز گویند. (ناظم الاطباء).


کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) ابوالقاسم . از مشایخ است . (تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوائی ص 676). رجوع به تاریخ گزیده شود.


کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) ابوالقاسم . او حکیمی معاصر ابوعلی سینا بود. رجوع به ابوالقاسم کرمانی شود.


کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن موسی کرمانی . ورزیده ٔ درنحو و لغت بود و خط نیکوئی داشت که مردم به آن رغبتی داشتند و نقلش از روی صحت و درستی بود و وراقی می کرد. این کتابها از اوست : کتاب ما اغفله الخلیل فی کتاب العین و ذکر انه مهمل و هو مستعمل و ما هو مستعمل و قد اهمل . کتاب جامع فی النحو، کتاب النحو، کتاب الموجز فی النحو. (الفهرست ترجمه ٔ رضا تجدد ص 134).


کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) ابویوسف یعقوب بن یوسف الکرمانی النیشابوری الشیبانی الفقیه الحافظ، معروف به ابن اخرم و متوفی در سنه ٔ 287 هَ . ق . وی منسوب به کرمانیه محله ای از محله های نیشابور است . (از معجم البلدان ). رجوع به معجم البلدان و کرمانیه شود.



دانشنامه عمومی

در جنوب آسیا، نام خانوادگی سیدها است.
چیز یا کسی که با شهر کرمان یا کرمانشاه یا استان کرمان یا استان کرمانشاه در پیوند باشد.
کرمانی: لهجه شهر کرمان
نام یکی از ایلات کردزبان منطقهٔ قزوین که به نام کرمانجی نیز مشهور است.

دانشنامه آزاد فارسی

کِرْمانی (گویش)
از گویش های فارسی که در کرمان و با فرق های کمی در سیرجان و بم و رفسنجان و جیرفت به آن تکلم می کنند. واکه های کرمانی عبارت اند از: u o i e a و /ow/، /ey/، /ey/. همخوان ها همانند همخوان های فارسی است. تغییر و تبدیل های آوایی بدین قرار است. تبدیل /b/ به /v/ در tovestun «تابستان»، vazak «بزک/ آرایش»، تغییر /a/ به /o/ در kodi «کدو»، kort «کُرت»، pombe «پنبه»؛ تغییر /a/ به /e/ در teqas «تقاص»، teqalla «تقلا»؛ تبدیل رشته ی آوایی /ab/ به /ow/ در ow «آب» aftow «آفتاب» owle «آبله»، تبدیل رشتة /af/ به /ow/ حذف صامت پایانی در tox «تخم»، «زخم»، تبدیل /r/ به /L/ در balge «برگه»، antal «عنتر»، تغییر /d/ به /t/ در andut «اندود»، نشانة تصغیر -u پایانی است: bilu «بیلچه»، akbaru، jenu «جن کوچک»، همچنین برای صغیۀ مبالغه یا اسم فاعل از -u استفاده می شود: gongu «لال»، gagelu «گُه گردانک/ جُعَل»؛ ضمیرهای اشاره کرمانی i «این»، u «آن». نشانة مصدری معمولاً -an است. از پیشوندهای dar-، var- و bar- استفاده می شود: darumedan «بیرون آمدن» و barxordan «ملاقات کردن/ تصادف کردن».
50010800

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کرمانی (ابهام زدایی). کرمانی ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • آقامحمدکاظم کرمانی، از علمای مجاهد ایران در قرن سیزدهم هجری• افضل الدین کرمانی، یکی از مورخان دوره سلجوقی• اوحدالدین کرمانی، اوحَدُالدّین ِ کِرْمانی ، حامد بن ابی فخر، عارف و شاعر بنام قرن ۷ق /۱۳م • تاج القراء کرمانی، تاج القُرّاءِ کرمانی، ابوالقاسم برهان الدّین محمود بن حمزه، فقیه، نحوی، مفسر و مُقری شافعی در قرن پنجم• جدیع بن علی کرمانی، یکی از بزرگان و شیوخ عرب در خراسان• حمله حیدری راجی کرمانی، یکی از سه حمله حیدری مشهور، نوشته ملابمانعلی راجی کرمانی به تبعیت از باذل مشهدی• حمیدالدین کرمانی، کرمانی، حمید الدین، احمد بن عبدالله ابوالحسن، سخنگوی بزرگ فلسفه اسماعیلیه در دورۀ خلافت فاطمیِ الحاکم بأمرالله (۳۸۶-۴۱۱)• شهاب الدین عبدالله مروارید بیانی کرمانی، متخلص به بیانی، نویسنده، شاعر، خوشنویس، نوازنده و آهنگساز اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم• محمود بن علی خواجوی کرمانی ، شاعر و عارف بزرگ و برجسته ایرانی سده هشتم• مظفر بقایی کرمانی، سیاستمدار، وکیل مجلس و رهبر حزب زحمتکشان ملت ایران• نفیس بن عوض بن نفیس کرمانی، ملقب به برهان الدین، طبیب مشهور کرمانی و نویسنده کتاب های طبی در اواسط قرن نهم ق• سیدجواد مجتهد کرمانی، از علمای خیر و منتفذ برجسته و مجاهد ایران در قرن سیزدهم هجری• علی حجتی کرمانی ، دومین فرزند روحانی حجت الاسلام والمسلمین حاج میرزا عبد الحسین کرمانی• محمدرضا کرمانی، از علمای قرن سیزدهم هجری قمری• ملااحمد کرمانی، از علمای برجسته و مجاهد ایران در قرن سیزدهم هجری • ناصرالدین منشی کرمانی، کاتب در دولت کرمان
...


کلمات دیگر: