کلمه جو
صفحه اصلی

موشی

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به موش یا چراغ موشی چراغی است کم نور و ضعیف شعله که اکنون متروک است . یا دم موشی . هر چیز باریک و نازک و دراز . یا سوهان دم موشی . ( سوهان کاری ) نوعی سوهان گرد و نازک و باریک برای ساییدن داخل سوراخهای آهن ( یا چوب ) وجود دارد که آنرا سوهان دم موشی ( دمب موشی ) گویند . یا دندان موشی . ( صفت ) دارای کنگره های ریز و مثلثی شکل شبیه دندان اره .
دهی است از بخش پشت آباد شهرستان زابل ٠

دستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکان‌نما را بر روی صفحۀ نمایش جابه‌جا کرد و با دکمه‌های آن به سامانه فرمان‌هایی داد


لغت نامه دهخدا

موشی. ( ص نسبی ) منسوب به موش. آنچه به موش نسبت دارد و مربوط است. ( از یادداشت مؤلف ).
- چراغ موشی ؛ چراغی است کم نور و ضعیف شعله که اکنون متروک است. ظرفی که در آن روغن کرچک یا نفت ریزند و فتیله ای بر کنار آن نهند و بیفروزند فتیله با شعله آمیخته به دود، اندک روشنی به اطراف دهد. و ظاهراً سبب تسمیه شکل شبیه موش داشتن آن بوده است. چراغ دستی.
- دم موشی ؛ هرچیز باریک و نازک و دراز.
- دندان موشی ؛ دارای کنگره های ریز و مثلثی شکل شبیه دندان اره. ( از فرهنگ لغات عامیانه ).
- سوهان دم موشی ؛ در اصطلاح نجاری و سوهان کاری نوعی سوهان گرد و نازک و باریک برای ساییدن داخل سوراخهای آهن یا چوب. ( از فرهنگ لغات عامیانه ).

موشی. [ م َ شی ی ] ( ع ص ) موشی [ م ُ وَش ْ شا ].نگارین : ثوب موشی ؛ جامه نگارین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). وشی کرده. آراسته و نگارین.( یادداشت مؤلف ). و رجوع به موشی [ م ُ وَش ْ شا ] شود. || از رنگهای اسبهاست. و آن اسبی است زرد با خطوط سیاه در پاچه ها. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 19 ).

موشی. [ م ُ وَش ْ شا ] ( ع ص ) مَوشی . جامه بسیارنگار. ( از منتهی الارب ). به نگار. نگارین. ( یادداشت مؤلف ). پیرایه بسته. ( دهار ). ثوب موشی ؛ جامه نگارین. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مَوشی شود. || ( اصطلاح بدیعی ) نزد بلغا عبارت از نظم یا نثری است که همگی حروف الفاظ آن منقوط باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

موشی. ( اِخ ) دهی است از بخش پشت آباد شهرستان زابل واقع در 21 هزارگزی شمال باختری بنجار با 347 تن جمعیت. آب آن از رودخانه هیرمند و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).

موشی . (اِخ ) دهی است از بخش پشت آباد شهرستان زابل واقع در 21 هزارگزی شمال باختری بنجار با 347 تن جمعیت . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


موشی . (ص نسبی ) منسوب به موش . آنچه به موش نسبت دارد و مربوط است . (از یادداشت مؤلف ).
- چراغ موشی ؛ چراغی است کم نور و ضعیف شعله که اکنون متروک است . ظرفی که در آن روغن کرچک یا نفت ریزند و فتیله ای بر کنار آن نهند و بیفروزند فتیله با شعله آمیخته به دود، اندک روشنی به اطراف دهد. و ظاهراً سبب تسمیه شکل شبیه موش داشتن آن بوده است . چراغ دستی .
- دم موشی ؛ هرچیز باریک و نازک و دراز.
- دندان موشی ؛ دارای کنگره های ریز و مثلثی شکل شبیه دندان اره . (از فرهنگ لغات عامیانه ).
- سوهان دم موشی ؛ در اصطلاح نجاری و سوهان کاری نوعی سوهان گرد و نازک و باریک برای ساییدن داخل سوراخهای آهن یا چوب . (از فرهنگ لغات عامیانه ).


موشی . [ م َ شی ی ] (ع ص ) موشی [ م ُ وَش ْ شا ] .نگارین : ثوب موشی ؛ جامه ٔ نگارین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). وشی کرده . آراسته و نگارین .(یادداشت مؤلف ). و رجوع به موشی [ م ُ وَش ْ شا ] شود. || از رنگهای اسبهاست . و آن اسبی است زرد با خطوط سیاه در پاچه ها. (از صبح الاعشی ج 2 ص 19).


موشی . [ م ُ وَش ْ شا ] (ع ص ) مَوشی ّ. جامه ٔ بسیارنگار. (از منتهی الارب ). به نگار. نگارین . (یادداشت مؤلف ). پیرایه بسته . (دهار). ثوب موشی ؛ جامه ٔ نگارین . (ناظم الاطباء). و رجوع به مَوشی ّ شود. || (اصطلاح بدیعی ) نزد بلغا عبارت از نظم یا نثری است که همگی حروف الفاظ آن منقوط باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).


دانشنامه عمومی

موشی (شهر). موشی یکی از شهرهای کشور تانزانیا و مرکز استان کلیمانجارو می باشد.Kiboriloni کلیمانجارو Rau Pasua Njoro Kaloleni
جمعیت این شهر بر پایه نتایج سرشماری عمومی نفوس و مسکن که در سال ۲۰۰۲ توسط دولت تانزانیا انجام شد بالغ بر ۱۴۴٬۷۳۹ نفر اعلام شده است.
این شهر در زیر دامنه های کوه کلیمانجارو قرار دارد، که یک کوه آتشفشانی و بلندترین قله در قاره آفریقا می باشد.
شهر موشی محل زندگی اقوام چاگا و ماسایی نیز می باشد و اغلب به عنوان تمیزترین شهر در شرق آفریقا شناخته می شود

موشواره


فرهنگستان زبان و ادب

{mouse} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] دستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکان نما را بر روی صفحۀ نمایش جابه جا کرد و با دکمه های آن به سامانه فرمان هایی داد

گویش مازنی

/mooshi/ نام اسبی که مطلقا سیاه باشد & چراغ نفتی فتیله دار و بدون شیشه ی قدیمی که دسته دار نیز بوده است

نام اسبی که مطلقا سیاه باشد


چراغ نفتی فتیله دار و بدون شیشه ی قدیمی که دسته دار نیز بوده ...


پیشنهاد کاربران

رنگ موشی: [اصطلاح رنگرزی ] این رنگ از ترکیب نیل، پوست گردو، پوست انار، سریشم، هیدروسولفیت و سود کاستیک حاصل می شود. البته آن را می توان از ترکیب سریشم و زاج سیاه هم بدست آورد.


کلمات دیگر: