کلمه جو
صفحه اصلی

انگله

فارسی به انگلیسی

loop

فرهنگ فارسی

( اسم ) تکمه دگمه گوی گریبان انگل عروه .

لغت نامه دهخدا

انگله . [ اَ گ َ ل َ / ل ِ] (اِ) گوی گریبان . تکمه ٔ کلاه . (برهان قاطع). گوی گریبان و کلاه . جوزه گره . (فرهنگ سروری ) :
وانگه ز ماه و زهره کلاه و لباچه را
هم قوقه و هم انگله ٔ شاهوار کرد.

خاقانی .


چون قدح گیری در ایوان آسمان گوید ترا
مشتری بربسته زلف و برگشاده انگله .

ظهیر فاریابی (از فرهنگ جهانگیری ).


پیکان انگله ٔ کله از تارک کیوان برداشتی . (تاج المآثر).
افلاک چیست خاسته گرد سپاه اوست
خورشید چیست انگله ای بر کلاه اوست .

؟ (از فرهنگ سروری ).


|| حلقه ای که تکمه و گوی را از آن بگذرانند. (از برهان قاطع). سر عروه . (ابوالفتوح رازی ). حلقه ای کوچک که گوی گریبان را در آن داخل کنند. (غیاث اللغات ). بند باشد که بر گریبان پیراهن (و فرجی ) و قبا نهند. (صحاح الفرس ). مادگی مقابل گوی . المک . (یادداشت مؤلف ) :
زان جامه یاد کن که بپوشی به روز مرگ
کو را نه بادبان و نه گوی و نه انگله .

کسایی (ازصحاح الفرس ).


من دریده جیب و اندر گردن آن سیمتن
دستها افکنده درهم همچو گوی و انگله .

مسعودسعد.


گوی از انگله بگشاده و از غایت لطف
ماه بر چرخ شده بسته ٔ آن سینه و بر.

سنایی .


از شکفه شاخسار جیب گشاده چو صبح
ساخته گوی انگله دانه ٔ درِّ خوشاب .

خاقانی .


انگله ٔ پیراهن را برای آن عروه گویند که بر طرف باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 277).
در انگله های زلف مشکینْت
افکنده زمانه گوی دلها.

خلاق المعانی (از فرهنگ سروری ).


گر انگله چون خاتم آرم بسر انگشت
صد ملک سلیمانم درزیر نگین باشد.

نظام قاری (دیوان البسه ص 57).


حلقه ٔ انگله ٔ جیب بگوش از ازل است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود.

نظام قاری (دیوان ص 61).


انگله با گوی صوف موج زن در اتصال
حلقه ای گویی بگوش موج دریا می کنند.

نظام قاری (دیوان ص 58).


چفت زلفین بدر آن انگله و گوی بود
بخیه ها جمله در آن باب مثال مسمار.

نظام قاری (دیوان ص 12).


|| کسی که مکروه طبع باشد و مفارقت نکند. انگل . و گران انگله در بیت زیر ظاهراًسخت ناخوشایند و مکروه طبع است :
ای هجر گران انگله وقت سفر تست
ای صبر هزیمت شده وقت ظفر آمد.

شرف الدین (از انجمن آرا).



و رجوع به انگل ، انگول ، انگوله ، انگیل و انگیله شود.

انگله. [ اَ گ َ ل َ / ل ِ] ( اِ ) گوی گریبان. تکمه کلاه. ( برهان قاطع ). گوی گریبان و کلاه. جوزه گره . ( فرهنگ سروری ) :
وانگه ز ماه و زهره کلاه و لباچه را
هم قوقه و هم انگله شاهوار کرد.
خاقانی.
چون قدح گیری در ایوان آسمان گوید ترا
مشتری بربسته زلف و برگشاده انگله.
ظهیر فاریابی ( از فرهنگ جهانگیری ).
پیکان انگله کله از تارک کیوان برداشتی. ( تاج المآثر ).
افلاک چیست خاسته گرد سپاه اوست
خورشید چیست انگله ای بر کلاه اوست.
؟ ( از فرهنگ سروری ).
|| حلقه ای که تکمه و گوی را از آن بگذرانند. ( از برهان قاطع ). سر عروه. ( ابوالفتوح رازی ). حلقه ای کوچک که گوی گریبان را در آن داخل کنند. ( غیاث اللغات ). بند باشد که بر گریبان پیراهن ( و فرجی ) و قبا نهند. ( صحاح الفرس ). مادگی مقابل گوی. المک. ( یادداشت مؤلف ) :
زان جامه یاد کن که بپوشی به روز مرگ
کو را نه بادبان و نه گوی و نه انگله.
کسایی ( ازصحاح الفرس ).
من دریده جیب و اندر گردن آن سیمتن
دستها افکنده درهم همچو گوی و انگله.
مسعودسعد.
گوی از انگله بگشاده و از غایت لطف
ماه بر چرخ شده بسته آن سینه و بر.
سنایی.
از شکفه شاخسار جیب گشاده چو صبح
ساخته گوی انگله دانه درِّ خوشاب.
خاقانی.
انگله پیراهن را برای آن عروه گویند که بر طرف باشد. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 277 ).
در انگله های زلف مشکینْت
افکنده زمانه گوی دلها.
خلاق المعانی ( از فرهنگ سروری ).
گر انگله چون خاتم آرم بسر انگشت
صد ملک سلیمانم درزیر نگین باشد.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 57 ).
حلقه انگله جیب بگوش از ازل است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود.
نظام قاری ( دیوان ص 61 ).
انگله با گوی صوف موج زن در اتصال
حلقه ای گویی بگوش موج دریا می کنند.
نظام قاری ( دیوان ص 58 ).
چفت زلفین بدر آن انگله و گوی بود
بخیه ها جمله در آن باب مثال مسمار.
نظام قاری ( دیوان ص 12 ).
|| کسی که مکروه طبع باشد و مفارقت نکند. انگل. و گران انگله در بیت زیر ظاهراًسخت ناخوشایند و مکروه طبع است :
ای هجر گران انگله وقت سفر تست

فرهنگ عمید

۱. دکمه.
۲. منگوله.
۳. حلقه.
۴. جادکمه.

دانشنامه عمومی

آنگله. شهر آنگله (به فرانسوی: Anglet) در شهرستان پیرنه-اتلانتیک در ناحیه ناحیه آکیتن با جمعیت ۳۷٬۶۴۶ نفر در کشور فرانسه واقع شده است
۱ داده های فرانسه رودخانه و دریاچه و یخچال ها را در نظر نگرفته است > ۱ km² (۰٫۳۸۶ مایل مربع یا ۲۴۷ هکتار)

گویش مازنی

گل آتش – اخگر


/angele/ گل آتش – اخگر

واژه نامه بختیاریکا

( اَنگِله * ) سوراخ؛ روزنه؛ آویزان؛ وابسته؛ تحمیل؛ سمج
( اَنگِلَه ) پوست قسمت دست و پای احشام که منتهی به روزنه است. پس از دباغی آنرا وصله میکنند.


کلمات دیگر: