کلمه جو
صفحه اصلی

مولی

فارسی به انگلیسی

master, lord

فرهنگ فارسی

مالک، سرور، مهتر، دوست، دوستدار، بنده، بنده آزادشده، موالی جمع ، مولانا: یعنی صاحب و آقای ما
( اسم ) گیاهی است که آنرا حرمل عربی و صندل دانه گویند ( برهان آنند . )
اسم فاعل از تولیت و تولیه به معنی گرداننده .

فرهنگ معین

(ص نسب . ) منسوب به مول ، زنی که فاسق دارد.
(مُ لا ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - مالک ، سرور. ۲ - بنده ، بندة آزاد شده . ج . موالی .

(ص نسب .) منسوب به مول ، زنی که فاسق دارد.


(مُ لا) [ ع . ] (اِ.) 1 - مالک ، سرور. 2 - بنده ، بندة آزاد شده . ج . موالی .


لغت نامه دهخدا

مولی . (حامص ) حالت مول . مول بودن . رجوع به مول شود.


مولی . (ص نسبی ) کسی که معشوق دارد. (ناظم الاطباء).دارای فاسق . زن معشوقه دار. (از آنندراج ) (برهان ).


مولی . (اِ) درنگ و تأنی و تأخیر. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج ) (برهان ). || ناز و غمزه . (آنندراج ). || (ص نسبی ) ناز و غمزه کننده را گویند. (برهان ). نازکننده و غمزه کننده . (ناظم الاطباء).


مؤلی. [ م ُءْ ] ( ع ص ) سوگندخورنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کسی که سوگند می خورد. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || مکان مؤلی ؛ زمین پشک ناک. ( منتهی الارب ).

مؤلی. [ م ُ ءَل ْ لی ] ( ع ص ) تقصیرکننده. || درنگ نماینده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || تکبرکننده. ( منتهی الارب ).

مولی. [ م َ لا ] ( ع ص ، اِ ) مولا. آزادکرده شده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ) ( از اقرب الموارد ). آزادکرده. ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) ( ترجمان القرآن جرجانی ص 96 ). آزادشده. آزادکرده شده. مُعْتَق. ج ، مَوالی. و منسوب بدان مولوی است. ( یادداشت مؤلف ). این لفظ مصدر میمی است که به معنی اسم فاعل و اسم مفعول مستعمل است و می تواند که صیغه اسم مفعول باشد. بر این تقدیر در اصل «مولوی » بوده بر وزن مفعول ، واو و یاء به هم آمدند اول ایشان ساکن ، آن واو را به یاء بدل کرده یاء را دریاء ادغام نموده ضمه لام را به کسر بدل ساختند برای مناسبت با بعده ، یای اول را برای تخفیف حذف کرده کسره را به فتح بدل کردند یاء متحرک ماقبل آن مفتوح رابه الف بدل ساختند مولی شد، مگر به کتابت به یاء نویسند، چنانکه اکثر نحویان در لفظ و معنی همین تقریر را بیان کرده اند و فارسیان گاهی «مولا» به الف نویسندچنانکه «ماجرا» که در رسم الخط عربی «ماجری » نویسند.( از غیاث ). قولهم : هم موالی بنی هاشم ؛ یعنی آزادکرده شدگان بنی هاشمند. ( ناظم الاطباء ). || نعمت داده شده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). انعام شده. منعم علیه. ( یادداشت مؤلف ). || بنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). عبد. مملوک. غلام. غلام آزادشده. مولا. ( یادداشت مؤلف ) ( اقرب الموارد ). غلام. ( غیاث ) :
او را اگر شناخته ای بی شک
دانسته ای ز مولی ، مولی را.
ناصرخسرو.
خر بد کیست خر سر شاعر
خر نانخواه مام و مولی ̍ باب.
سوزنی.
آقسنقری است روز و قراسنقری است شب
بر هر دو نام بنده و مولی برافکند.
خاقانی.
به مولایی سپرد آن پادشاهی
دلش سیر آمد از صاحب کلاهی.
نظامی.
و رجوع به مولا شود. || پناهنده. ( یادداشت مؤلف ). || نعمت دهنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). منعم. ( یادداشت مؤلف ). || آزادکننده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن جرجانی ص 96 ) ( از اقرب الموارد ). مُعْتِق. آزادکننده. آزادی بخش. ( یادداشت مؤلف ). || پرورنده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || به مهمانی فرودآینده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). نزیل. ( یادداشت مؤلف ) ( اقرب الموارد ). || نگه دارنده. ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت مؤلف ). || زنهاردهنده.( یادداشت مؤلف ). زینهاردهنده. ( مهذب الاسماء ). || یار. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( غیاث ). مددکار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یاریگر و مددکار. ( ناظم الاطباء ). یاری دهنده. ( غیاث ). ناصر. نصیر.یار و یاور. یاری ده. یاور. ( یادداشت مؤلف ) : و اًن تولوا فاعلموا أن اﷲ مولیکم نعم المولی و نعم النصیر. ( قرآن 40/8 )؛ اگر اعراض کنند پس بدانید به درستی که خدا یاور شماست و خوب یاوری و خوب یاری کننده ای. ( از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 583 ). || صاحب. ( اقرب الموارد ). و منه : النار مولیکم ؛أی صاحبکم. ( آنندراج ). || دوستار. دوستدار. که کسی یا چیزی را دوست بدارد. طرفدار. دوست دارنده. دوست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن جرجانی ص 96 ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ). محب. ( اقرب الموارد ). به معنی دوست است در نسبتها، چنانکه اسامةبن زید مکنی به ابوزید را گاهی مولی رسول اﷲ و گاهی حبیب ( یعنی دوست ) رسول اﷲ گویند. ( یادداشت مؤلف ). || پیرو. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). تابع. ( اقرب الموارد ). تابع. پیرو. ( یادداشت مؤلف ). || مهربان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || سزاوار. ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت مؤلف ). || خداوند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( غیاث ) ( زمخشری ) ( یادداشت مؤلف ). مهتر. ( مهذب الاسماء ) ( غیاث ) ( یادداشت مؤلف ). صاحب و مالک. ( ناظم الاطباء ). مالک.رئیس. مهتر. خواجه. سید. سر. سرور. آقا. سالار. مقابل عبد. ( یادداشت مؤلف ) :

مولی . (ع ص ) نعت فاعلی از ایلاء. رجوع به ایلاء شود. || (اصطلاح فقه ) مردی که قسم بر ترک نزدیکی با زوجه ٔ خود یاد نموده است . (یادداشت لغت نامه ). مردی که نزدیکی با زنش برای او ممکن نیست مگر اینکه چیزی برایش الزام داشته باشد. (از تعریفات جرجانی ).


مولی . (یونانی ، اِ) نام دارویی که کمیز راافزون کند و به این معنی مأخوذ از یونانی می باشد. (ناظم الاطباء). به لغت یونانی دوایی باشد سفید که آن را حرمل عربی گویند و به فارسی صندل دانه خوانند. بول و حیض را براند و به هندی ترب را گویند و به طعام خورند. (برهان ). به یونانی حرمل عربی است و به هندی فجل را نامند. (مخزن الادویه ). به هندی فجل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بعضی گویند که آن حرمل عربی است . (تذکره ٔ ابن بیطار). حرمل است . (اختیارات بدیعی ). حرمل ابیض . سداب غیربستانی . سداب بری . (یادداشت مؤلف ).


مولی . [ ] (ص ، اِ) یا کافور مولی . کافوری است ناصافی و تیره که از جوشانیدن ریزه های چوب کافور گیرند و آن قسم بد است از اقسام کافور. (یادداشت مؤلف ).


مولی . [ م َ ] (اِخ ) ممال مَولی ̍، به معنی بارخدای . نامی از نامهای خدای تعالی . (یادداشت مؤلف ) :
شغل شغل تو باد با خسرو
کار کار تو باد با مولی .

ابوالفرج رونی .



مولی . [ م َ لا ] (اِخ ) در تداول درویشان ، علی بن ابیطالب علیه السلام . (از یادداشت مؤلف ).


مولی . [ م َ لا ] (اِخ ) رب . (منتهی الارب ). بارخدا. نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء). بارخدای . یکی از نامهای خدای تعالی . در دعا گویند: مولای مولای ! (یادداشت مؤلف ). بارخدای . (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (دهار) (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). بارخدا. در تداول درویشان به معنی خدا گفته می شود. (یادداشت مؤلف ).


مولی . [ م َ لا ] (ع ص ، اِ) مولا. آزادکرده شده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (از اقرب الموارد). آزادکرده . (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). آزادشده . آزادکرده شده . مُعْتَق . ج ، مَوالی . و منسوب بدان مولوی است . (یادداشت مؤلف ). این لفظ مصدر میمی است که به معنی اسم فاعل و اسم مفعول مستعمل است و می تواند که صیغه ٔ اسم مفعول باشد. بر این تقدیر در اصل «مولوی » بوده بر وزن مفعول ، واو و یاء به هم آمدند اول ایشان ساکن ، آن واو را به یاء بدل کرده یاء را دریاء ادغام نموده ضمه ٔ لام را به کسر بدل ساختند برای مناسبت با بعده ، یای اول را برای تخفیف حذف کرده کسره را به فتح بدل کردند یاء متحرک ماقبل آن مفتوح رابه الف بدل ساختند مولی شد، مگر به کتابت به یاء نویسند، چنانکه اکثر نحویان در لفظ و معنی همین تقریر را بیان کرده اند و فارسیان گاهی «مولا» به الف نویسندچنانکه «ماجرا» که در رسم الخط عربی «ماجری » نویسند.(از غیاث ). قولهم : هم موالی بنی هاشم ؛ یعنی آزادکرده شدگان بنی هاشمند. (ناظم الاطباء). || نعمت داده شده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انعام شده . منعم علیه . (یادداشت مؤلف ). || بنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). عبد. مملوک . غلام . غلام آزادشده . مولا. (یادداشت مؤلف ) (اقرب الموارد). غلام . (غیاث ) :
او را اگر شناخته ای بی شک
دانسته ای ز مولی ، مولی را.

ناصرخسرو.


خر بد کیست خر سر شاعر
خر نانخواه مام و مولی ̍ باب .

سوزنی .


آقسنقری است روز و قراسنقری است شب
بر هر دو نام بنده و مولی برافکند.

خاقانی .


به مولایی سپرد آن پادشاهی
دلش سیر آمد از صاحب کلاهی .

نظامی .


و رجوع به مولا شود. || پناهنده . (یادداشت مؤلف ). || نعمت دهنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). منعم . (یادداشت مؤلف ). || آزادکننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (از اقرب الموارد). مُعْتِق . آزادکننده . آزادی بخش . (یادداشت مؤلف ). || پرورنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || به مهمانی فرودآینده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نزیل . (یادداشت مؤلف ) (اقرب الموارد). || نگه دارنده . (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ). || زنهاردهنده .(یادداشت مؤلف ). زینهاردهنده . (مهذب الاسماء). || یار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (غیاث ). مددکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یاریگر و مددکار. (ناظم الاطباء). یاری دهنده . (غیاث ). ناصر. نصیر.یار و یاور. یاری ده . یاور. (یادداشت مؤلف ) : و اًن تولوا فاعلموا أن ّ اﷲ مولیکم نعم المولی و نعم النصیر. (قرآن 40/8)؛ اگر اعراض کنند پس بدانید به درستی که خدا یاور شماست و خوب یاوری و خوب یاری کننده ای . (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 583). || صاحب . (اقرب الموارد). و منه : النار مولیکم ؛أی صاحبکم . (آنندراج ). || دوستار. دوستدار. که کسی یا چیزی را دوست بدارد. طرفدار. دوست دارنده . دوست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). محب . (اقرب الموارد). به معنی دوست است در نسبتها، چنانکه اسامةبن زید مکنی به ابوزید را گاهی مولی رسول اﷲ و گاهی حبیب (یعنی دوست ) رسول اﷲ گویند. (یادداشت مؤلف ). || پیرو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تابع. (اقرب الموارد). تابع. پیرو. (یادداشت مؤلف ). || مهربان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سزاوار. (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ). || خداوند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ) (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ). مهتر. (مهذب الاسماء) (غیاث ) (یادداشت مؤلف ). صاحب و مالک . (ناظم الاطباء). مالک .رئیس . مهتر. خواجه . سید. سر. سرور. آقا. سالار. مقابل عبد. (یادداشت مؤلف ) :
سخا را بدو کرد مولی عزیز
جهان رابدو داد ایزد قوام .

منطقی رازی .


یکی چون رای این خواجه ، دوم چون امر این مهتر
سیم چون رای این سید، چهارم دست این مولی .

منوچهری .


او را اگر شناخته ای بی شک
دانسته ای ز مولی ، مولی را.

ناصرخسرو.


مولی الترک و العجم ... (سندبادنامه ص 8). و رجوع به مولا شود. || ولی . (از اقرب الموارد). جانشین . (یادداشت مؤلف ). || انباز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شریک و انباز. (ناظم الاطباء). شریک . (اقرب الموارد). || قریب و نزدیک چون پسرعمو و جز آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). قوله تعالی : و اًنی خفت الموالی من ورائی (قرآن 5/19)؛ أی بنی العم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قریب . (اقرب الموارد). || پسرعمو. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). پسرعم . (یادداشت مؤلف ) (مهذب الاسماء). پسرعمو و مانند او. (از اقرب الموارد). || میراث خوار. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). || پسر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برادر پدر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عمو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پسرخواهر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || داماد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف ). || شوی خواهر. صهر. خسر. ج ، موالی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || همنشین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). ندیم . همدم . همنشین . (یادداشت مؤلف ). || همسایه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) (غیاث ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || هم سوگند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). حلیف . هم پیمان . هم قسم . هم عهد. هم سوگند. (یادداشت مؤلف ). هم عهد. (مهذب الاسماء). || مقابل مفرج . آنکه اسلام آورده و با کسی موالات کرده است . آن کافر که بر دست مسلمان اسلام آورد و ولای او را بپذیرد. (از یادداشت مؤلف ). آن کس که بر دست تو مسلمان شود. (مهذب الاسماء) : چون عثمان بنشست ... گفت [ با یاران پیغمبر(ص ) ] چه بینید و او را چه باید کردن . علی گفت او را بباید کشتن به خون هرمزان که هرمزان را بی گناه کشت و این هرمزان مولای عباس بن عبدالمطلب بود زیرا که آن روز که وی مسلمان شد گفت کسی خواهم که از اهل بیت پیغمبر(ص ) باشد تا بر دست وی مسلمان شوم و او را به عباس راه نمودند و بر دست عباس مسلمان شد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). فضل بن سهل ، مولای مأمون بود و به اصل مغ بود و به دست مأمون مسلمان شده بود. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). || شیعه . دوستداران و پیروان علی و آل علی : ابی الحسن موسی بن جعفر فرمود... مولی کسانی اند که ما را دوست دارند و به ما تولی کرده اند. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 207). || گاه باشد که مولی را به معنی جمع استعمال کنند. (ناظم الاطباء).

مولی . [ م َ لی ی ] (ع ص ) کودکی که بر او ولی گمارده باشند. (از اقرب الموارد).


مولی . [ م ُ وَل ْ لی ] (ع ص ) اسم فاعل از تولیت و تولیة. گرداننده . (از یادداشت مؤلف ).


فرهنگ عمید

مولا#NAME?


= مولا

دانشنامه عمومی

مولی (جمع: موالی)، اصطلاحی حقوقی، تاریخی و الهیاتی است که معانی متفاوتی در دوره های زمانی مختفی و مفاهیم اجتماعی مختلف می دهد. از نظر زبانشناسی، این یک اسم است که از فعل «ولی»، با معنی اساسی «اِشراف داشتن، متصل بودن به کسی یا چیزی» معنی می دهد؛ این معنی، از «اقتدار، اِشراف داشتن بر قدرت» و «قدرت داشتن، حاکمیت، صاحب منصب» نشئت گرفته است.
جنتیل
کلمه مولی، در عربی معانی متعدد و گاه متضاد همچون «ارباب، آقابرده، بنده، آزادکننده، هم پیمان، پناهنده» دارد، اما پس از فتوحات اعراب، این اصطلاح بیشتر به نومسلمانان غیرعرب اطلاق می شد، که از راه مسلمان شدن، از قید بردگی آزاد می گشتند و در عین حال با نام «مولی»، تحت حمایت صاحبان اولیه خود باقی می ماندند. با توجه به قوانین اسلام که مسلمان برده نمی شود، بندگان آزاد شده وضعیتی بین بندگی و آزادگی پیدا می کردند و شرایط و مقررات ویژه ای برای آنها فراهم می شد.
به نوشته جرجی زیدان، موالی، در حقیقت شهروندان درجه دوم جامعه اسلامی آن روز بودند. اگرچه تحقیر آنها و مردم غیرعرب از دوران پیش از بنی امیه آغاز شد، در زمان حکومت آنان شدت یافت. زیرا اعراب خود را بالاتر از دیگران می پنداشتند و می گفتند: «ما نه تنها شما را از بردگی و اسارت آزاد ساختیم، بلکه از پلیدی و کفر و شرک نجات داده، مسلمان کردیم و همین کافی است که از شما برتر باشیم».
اعراب دوران بنی امیه، در حفظ نژاد خود می کوشیدند و به غیر عرب و موالی، زن نمی دادند. حتی شدت تعصب امویان به حدی بود که به نوشته مسعودی، امویان خلافت را بر پسر کنیز (غیر عرب) حرام می دانستند. زیرا مایل نبودند کنیززادگان، عهده دار خلافت شود. خواری و خفت موالی در عصر امویان تا آنجا بود که به گزارش مطهر بن مقدسی، حاکمی چون حجاج نیز، نتوانست سعید بن جبیر را که از برجستگان تابعین بود، به مسند قضاوت بنشاند، چرا که مردم کوفه بانگ برآوردند که جز عرب کسی برای قضا شایسته نیست. گرفتن جزیه از نومسلمانان، فرستادن موالی به میدان های جنگ بدون پرداخت حقوق و مسائلی همانند این، از جمله رفتارهای تحقیرآمیز امویان با موالی بود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مولی، از اصطلاحات حدیثی بوده و در علم حدیث به معنای شخص غیر عرب در مقابل عرب به کار می رود.
ابن اثیر در نهایه می نویسد: «و قد تکرر ذکر المولی فی الحدیث و هو اسم یقع علی جماعة کثیرة؛ فهو الرب و المالک و السید و المنعم و المعتق و الناصر و المحب و التابع و الجار و ابن العم و الحلیف و العقید و الصهر و العبد و المعتق و المنعم علیه، و اکثرها قد جاءت فی الحدیث، فیضاف کل واحد الی ما یقتضیه الحدیث الوارد فیه. و کل من ولی امرا...» مرحوم شیخ مفید (متوفای۴۱۳ ه . ق.)، رساله مستقلی در تعریف مولی تالیف کرده است.
اختلاف در کلمه مولی
در مورد این کلمه، بین شیعه و عامه بحث فراوان وجود دارد و ظاهرا دلیل آن این باشد، که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلّم) در جریان غدیر خم، در شان امیرمؤمنان، علی (علیه السّلام) فرمود: «الا من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» ؛ به همین جهت در مورد کلمه مولی در علم کلام نیز بحث فراوان شده است.
دیدگاه مرحوم صدر
سیدحسن صدر در نهایةالدرایه می گوید: «تشخیص معانی کلمه مولی، به وسیله قراین میسر است. این کلمه، هرگاه در علم الحدیث به کار رود، بیشتر وقت ها مراد همان غیر عربی است، و این نکته از راه تتبع به دست آمده است.» علامه شوشتری (متوفای۱۴۱۳ ه . ق.) نیز این نکته را تایید کرده و نخستین فصل از کتاب قاموس الرجال خویش را به این امر اختصاص داده است. عامه روایت کرده اند، که گروهی بر امیرمؤمنان، علی (علیه السّلام) وارد شدند و گفتند: السلام علیک یا مولانا! حضرت فرمود: چگونه من مولای شما هستم، حال آن که شما قوم عرب هستید. خلاصه آن که کلمه مولی غیر عربی و در مقابل عربی است؛ و این نکته، مورد توجه مامقانی در تنقیح المقال نبوده است. مولی، معانی دیگری نیز دارد، که می توان به مقدمه قاموس الرجال و رجال خاقانی مراجعه کرد. در کتاب های تراجم و رجال، مولی بر عبدی اطلاق می شود، که مولایش او را آزاد کرده، بر او ولاء عتق دارد، که در فقه دارای احکام خاص خود است.
عناوین مرتبط
...

گویش مازنی

/mevali/ درخت گل ابریشم & چشمه ای در روستای یخکش بهشهر

درخت گل ابریشم


چشمه ای در روستای یخکش بهشهر


واژه نامه بختیاریکا

از قطعات گاو آهن

پیشنهاد کاربران

مولی هم اسم فاعل است به معنی سرور، آقا، ولی وسرپرست وهم اسم مفعول به معنی بنده وسلام مانندسالم مولی حذیفه یعنی غلام حذیفه، البته به معنی دوست نیزآمده است

مولی mooli
در گویش تنگسیری به معنی کل و تمامیت یه یک چیز
مول mool به معنی استمرار و همیشه میباشد .


کلمات دیگر: