کلمه جو
صفحه اصلی

مکابره


مترادف مکابره : جدل، جروبحث، زور، قهر، ستیزه، معارضه، جنگ کردن، ستیزه کردن، معارضه کردن، خودبزرگ نمایی، بزرگ منشی

فارسی به انگلیسی

contention

مترادف و متضاد

خودبزرگ‌نمایی


بزرگ‌منشی


جدل، جروبحث


زور، قهر


ستیزه، معارضه


جنگ کردن، ستیزه کردن، معارضه کردن


۱. جدل، جروبحث
۲. زور، قهر
۳. ستیزه، معارضه
۴. جنگ کردن، ستیزه کردن، معارضه کردن
۵. خودبزرگنمایی
۶. بزرگمنشی


فرهنگ فارسی

اظهارکبروبزرگی کردن ، معارضه وعنادکردن باکسی ، قهروغلبه
۱ - ( مصدر ) بزرگی خود را بدیگری ثابت کردن خود را بزرگ جلوه دادن . ۲ - جنگ کردن معارضه کردن . ۳ - ( اسم ) بزرگ منشی . ۴ - معارضه ستیزه : [ ... و فضیحت خود بدید بمکابره در آید ساخته و بسیجیده جنگ آغازد . ] ( کلیله . مصحح مینوی ۵ ) ۹۹ - قهر و غلبه : [ و این ترک مرا بزور و مکابره می برد ... ] ( سیاست نامه . چا . اقبال ص ۶۵ ) جمع : مکابرات .
به قهر . به غلبه .

فرهنگ معین

(مُ بَ رَ یا بِ رِ ) [ ع . مکابرة ] (مص ل . ) ستیزه ، منازعه .

لغت نامه دهخدا

( مکابرةً ) مکابرةً. [ م ُ ب َ رَ تَن ْ ] ( ع ق ) به قهر. به غلبه. به زور. به عنف. به درشتی : به شب مکابرةً خانه ها را برمی زدند و جنایتهای گران می نهادند. ( تاریخ بخارا ص 92 ). و رجوع به مکابره شود.
مکابره. [ م ُب َ رَ / ب ِ رِ ] ( از ع ، اِمص ) معارضه و منازعه و مجادله و ستیزه. ( ناظم الاطباء ). مکابرة : و شاید بود که چون صورت حال بشناخت و فضیحت خود بدید به مکابره درآید ساخته و بسیجیده جنگ آغازد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 99 ). روی مکابره در خصم نهاد و سگالیده فعال و شوریده مکر خویش بر او قلب کند. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 256 ). مرا پیشانی آن مکابره هرگز کجا باشد که پس از آن پیش او ترددی کنم. ( مرزبان نامه ، ایضاً ص 236 ). و این وجه خود بی شبهت مکابره عقل و تکذیب حس و معانده عرف و عادت است. ( جهانگشای جوینی ).
- مکابره کردن ؛ ستیزه کردن. ( ناظم الاطباء ). جدال کردن. معارضه کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| غلبه. قهر. درشتی. زور. برتری : اگر سلاح بر شیر زدی و کارگر نیامدی به مردی و مکابره شیر را بگرفتی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 120 ). آن ده غلام که بیعت کرده اند با معتمدان بنده وی را به مکابره بکشند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 437 ). این امیر مرا به زور و مکابره می برد. ( سیاست نامه ). بر بالین خلیفه زنی را به کره و مکابره بگیرند و در خانه برند. ( سیاست نامه ). ترا چه زهره آن باشد که... بر سر بالین من ، زنی را به مکابره بگیری و در سرای خود بری. ( سیاست نامه ). بسیار کسان به اصابت رای بر کارها پیروز آمدند که به قوت و مکابره در امثال آن نتوان رسید. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 211 ). دشمن را به رفق... زود تر مستأصل توان گردانید که به جنگ و مکابره. ( کلیله ، ایضاً ص 233 ). برابر برج عجمی لشکر مغول به مکابره بر بارو رفتند. ( جامع التواریخ رشیدی ). به مکابره رنود و اوباش بسیار بر خود جمع کرد. ( جامع التواریخ رشیدی ). آن موضع را به مکابره بستد و اهالی آن را برده گرفت. ( ترجمه اعثم کوفی ص 23 ). و رجوع به مکابرة شود. || ( ق ) به قهر. به غلبه. به زور :
امروز هر چه مان بدهی فردا
از ما مکابره همه بربایی.
ناصرخسرو.
|| به ستیزه. به عناد. به لجاجت. به سرسختی. مکابرةً :
جری است در رهت که پدرت اندرو فتاد
تا نوفتی درو چو پدر تو مکابره.

مکابره . [ م ُب َ رَ / ب ِ رِ ] (از ع ، اِمص ) معارضه و منازعه و مجادله و ستیزه . (ناظم الاطباء). مکابرة : و شاید بود که چون صورت حال بشناخت و فضیحت خود بدید به مکابره درآید ساخته و بسیجیده جنگ آغازد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 99). روی مکابره در خصم نهاد و سگالیده فعال و شوریده مکر خویش بر او قلب کند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 256). مرا پیشانی آن مکابره هرگز کجا باشد که پس از آن پیش او ترددی کنم . (مرزبان نامه ، ایضاً ص 236). و این وجه خود بی شبهت مکابره ٔ عقل و تکذیب حس و معانده ٔ عرف و عادت است . (جهانگشای جوینی ).
- مکابره کردن ؛ ستیزه کردن . (ناظم الاطباء). جدال کردن . معارضه کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| غلبه . قهر. درشتی . زور. برتری : اگر سلاح بر شیر زدی و کارگر نیامدی به مردی و مکابره شیر را بگرفتی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 120). آن ده غلام که بیعت کرده اند با معتمدان بنده وی را به مکابره بکشند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 437). این امیر مرا به زور و مکابره می برد. (سیاست نامه ). بر بالین خلیفه زنی را به کره و مکابره بگیرند و در خانه برند. (سیاست نامه ). ترا چه زهره ٔ آن باشد که ... بر سر بالین من ، زنی را به مکابره بگیری و در سرای خود بری . (سیاست نامه ). بسیار کسان به اصابت رای بر کارها پیروز آمدند که به قوت و مکابره در امثال آن نتوان رسید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 211). دشمن را به رفق ... زود تر مستأصل توان گردانید که به جنگ و مکابره . (کلیله ، ایضاً ص 233). برابر برج عجمی لشکر مغول به مکابره بر بارو رفتند. (جامع التواریخ رشیدی ). به مکابره رنود و اوباش بسیار بر خود جمع کرد. (جامع التواریخ رشیدی ). آن موضع را به مکابره بستد و اهالی آن را برده گرفت . (ترجمه ٔ اعثم کوفی ص 23). و رجوع به مکابرة شود. || (ق ) به قهر. به غلبه . به زور :
امروز هر چه مان بدهی فردا
از ما مکابره همه بربایی .

ناصرخسرو.


|| به ستیزه . به عناد. به لجاجت . به سرسختی . مکابرةً :
جری است در رهت که پدرت اندرو فتاد
تا نوفتی درو چو پدر تو مکابره .

ناصرخسرو.


و رجوع به ماده ٔ بعد شود.

مکابرة. [ م ُ ب َ رَ ] (ع مص ) با کسی به بزرگی نورد کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). بزرگی خود بر دیگری ثابت کردن . (غیاث ) (آنندراج ).غالب شدن بر کسی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).نبرد کردن در بزرگی یعنی گفتن و یا نمودن که من از تو بزرگترم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || چیزی که می دانی انکار کردن . (تاج المصادر بیهقی )(المصادر زوزنی ). || دشمنی کردن با کسی . (از ناظم الاطباء). معاندت کردن . (از اقرب الموارد). || معارضه و غلبه و جنگ کردن با کسی . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به مکابره شود. || منازعه در مسئله ٔ علمی نه برای اظهار صواب بلکه برای الزام خصم و گویند مکابره دفاع از حق است پس از علم به آن . (از تعریفات جرجانی ). مکابره به معنی منازعه نه از جهت اظهار صواب است و نه برای الزام خصم است وبلکه برای غرض دیگری است مانند آشکار نشدن جهالت و اخفاء آن نزد مردم . (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).


فرهنگ عمید

۱. اظهار کبر و بزرگی کردن.
۲. معارضه و عناد کردن با کسی.
۳. قهر و غلبه.

گویش مازنی

/mekaabere/ بگو مگوی خصمانه - مشاجره ی لفظی

۱بگو مگوی خصمانه ۲مشاجره ی لفظی



کلمات دیگر: