کلمه جو
صفحه اصلی

عطف


مترادف عطف : بازگشت، توجه، چرخش، میل، سجاف، شیرازه، عاطفه، مهربانی، تمایل، پیوند، ربط

برابر پارسی : بازگشت، بازگشتن

فارسی به انگلیسی

inflection, regard, adverting, turning, inclination, connecting, doubling, bendingbacking

inclination, adverting, turning, connecting, doubling, bendingbacking


inflection, regard


عربی به فارسی

خم کردن , پيچ دادن , سيم نرم خم شو , همدمي , همدردي , دلسوي , رقت , همفکري , موافقت


مترادف و متضاد

inclination (اسم)
انحراف، نهاد، تمایل، عطف، خو، شیب، خمیدگی به جلو و پایین

affection (اسم)
تاثیر، خوی، مهربانی، عاطفه، محبت، ابتلاء، مهر، برخورد، عدم تنافر، عطف، علاقه

conjunction (اسم)
اتصال، پیوستگی، عطف، اقتران، ربط، حرف ربط، ترکیب عطفی، حرف عطف، زوج

sympathy (اسم)
عاطفه، عطف، علاقه، همدمی، دلسوزی، همدردی، همفکری، رقت

turning (اسم)
عطف، خیش زنی

reference (اسم)
عطف، باز گشت، ارجاع، مراجعه، رجوع، کتاب بس خوان

turning point (اسم)
عطف، مرحله قاطع، نقطه برگشت، نقطه تحول

bending (اسم)
عطف

بازگشت، توجه، چرخش، میل


سجاف، شیرازه


عاطفه، مهربانی


تمایل


پیوند، ربط


۱. بازگشت، توجه، چرخش، میل
۲. سجاف، شیرازه
۳. عاطفه، مهربانی
۴. تمایل
۵. پیوند، ربط


فرهنگ فارسی

کرانه، جانب، بغل، بازگشتن ومایل شدن بسوی چیزی، کلمهای رابکلمه ماقبل ربطدادن باحرف عطف
۱ - مایل به چیزی . ۲ - کلمه ای را به کلمه قبلی ربط دادن به وسیله حرف عطف . یا حرف عطف . حرفی که کلمه ای را با ما قبل ربط دهد مانند و : حسن و حسین آمدند . ۳ - میل تمایل . ۴ - مهربانی محنت ۵ - پیچیدگی برگشتگی . ۶ - سجافجامه . ۷ - قسمت زیرین جلد کتاب که دورویه جلد را به یکدیگر متصل می سازد . یا عطف بیان . چون دو لفظ در یک جمله بی حرف عطف با هم آیند و لفظ دوم در یک انتساب چیزی تابع اول و مقصود اصلی در انتساب لفظ اول باشد و ذکر دوم را عطف بیان و اول را مبین نامند و حرف آخرش ساکن بود . عطف بیان مشابه به صفت است یعنی چنان که صفت موصوف را واضح گرداند عطف بیان نیز متبوع را توضیح دهد اما صفت برای تعریف یا تخصیص آید و عطف بیان فقط برای تفسیر و بیان آید مثال از سعدی : و گر به چشم ارادت نگه کند بر دیو فرشته اش بنماید بچشم کروبی . کروبی عطف بیان فرشته است . یا عطف به نامه شماره ... با توجه به نامه ای که از طرف اداره مخاطب رسیده . یا سجاف دامن عطف دامان ( دامن ) . فرود دامن . یا عطف عنان کردن . سر ستور را برگردانیدن و گشتن . یا عطف ( و ) گوشه . یکی از روش های صحافی است بدین طریق که پوشش روی شیرازه کتاب و زاویه های جلد کتاب را که بیشتر با دست و جوانب قفسه کتاب تماس دارداز تیماج ( و غالبا برنگی جز رنگ جلد ) و جلد کتاب را از مقوای ساده یا کالینگر می سازند .
جمع عطوف جمع عاطف

فرهنگ معین

(عَ طْ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) مایل شدن به چیزی . ۲ - کلمه ای را به وسیلة حرف ربط به کلمة قبلی ربط دادن . ۳ - شیرازة کتاب .
(عِ طْ ) [ ع . ] (اِ. ) جانب ، پهلو، کرانه .

(عَ طْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مایل شدن به چیزی . 2 - کلمه ای را به وسیلة حرف ربط به کلمة قبلی ربط دادن . 3 - شیرازة کتاب .


(عِ طْ) [ ع . ] (اِ.) جانب ، پهلو، کرانه .


لغت نامه دهخدا

عطف. [ ع َ ] ( ع مص ) میل کردن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مهربانی کردن بر کسی. ( از منتهی الارب ) ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). || دوتا کردن. ( از منتهی الارب ). به دو درآوردن. ( المصادر زوزنی ) ( دهار ) تاکردن. ( از اقرب الموارد ). || حمله نمودن برکسی و بازگشتن. ( از منتهی الارب ). حمله کردن. ( المصادر زوزنی ) ( از تاج المصادر بیهقی ). || خم دادن چوب. ( از منتهی الارب ). برگردانیدن چوب و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ). برگردانیدن. ( دهار ). بگردانیدن.( المصادر زوزنی ). || پیچیدن جامه. ( از منتهی الارب ). پیچیدن. ( غیاث اللغات ). || بازگشتن و منصرف شدن. ( از اقرب الموارد ). برگردیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). || بگردانیدن. ( المصادر زوزنی ). || بازداشتن و دور کردن ازحاجت ، گویند: عطف فلاناً عن حاجته. ( از اقرب الموارد ). || برگرداندن سر شتر را بسوی خود. ( از اقرب الموارد ). || مهربان و رحیم کردن : عطف اﷲ بقلب السلطان علی رعیته. ( از اقرب الموارد ). || در اصطلاح نحو سخن را بر سخن بازگردانیدن ،اولی را معطوف علیه و دوم را معطوف گویند. ( از منتهی الارب ). کلمه ای را تابع کلمه دیگر کردن بوسیله حروف عطف. ( از اقرب الموارد ). سخنی را به سخنی دیگر بازگردانیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). سخن را با سخن بازگردانیدن. ( آنندراج ). تالی قرار دادن کلمه را بر کلمه دیگر بوسیله حرف عطف. ( از اقرب الموارد ). هر گاه کلمه یا جمله ای به ماقبل خود ربط داده شود آن را عطف گویند. و این عطف چون بوسیله یکی از حروف دهگانه عطف صورت گیرد آن را عطف نسق نیز نامند زیرا با متبوع خود بر یک نسق و روش است ماقبل حرف عطف را معطوف علیه و مابعد حرف عطف را معطوف نامند. و معطوف تابعی است که در حکم معطوف علیه است و آن ممکن است عطف لاحق بر سابق باشد مانند: و لقد أرسلنا نوحا و ابراهیم ، و یا عطف سابق بر لاحق است مانند: و کذلک یوحی الیک والذین من قبلک ، و یا عطف مصاحب بر مصاحب است مانند: فنجّیناه و أصحاب السفینة. توضیح اینکه عطف کردن بر ضمیر منفصل و ضمیر متصل منصوب ، مانند سایر اسماء ظاهر، جایز است ، ولی عطف کردن بر ضمیر متصل مرفوع یا ضمیر مستتر جایز نیست جز اینکه میان آنها فاصله اندازند. این فاصله ممکن است ضمیر منفصل باشد چون : کنتم انتم و آباؤکم و «اسکن انت و زوجک الجنة» و یا غیر ضمیر باشد مانند: «ما أشرکنا و لا آباؤنا» ( از کشاف اصطلاحات الفنون و فرهنگ علوم نقلی ، به نقل از مغنی و هدایة و سیوطی و مختصر المعانی ). و رجوع به حروف عطف در ترکیبات عطف شود.

عطف . [ ع َ ] (اِخ ) (ذوالَ ...) جایگاهی است در نجد و نام آن در شعر یزیدبن طثریة آمده است . (از معجم البلدان ).


عطف . [ ع َ ] (ع اِ) عطف الطریق ؛ بر سوی راه . گویند تنح عن عطف الطریق ؛ یعنی از میانه ٔ راه دور شو. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عِطف . و رجوع به عِطف شود. || کژی و انحناء. گویند فی الطریق عطف . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) میل . (ناظم الاطباء). تمایل . (فرهنگ فارسی معین ). || مهربانی . (دهار) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). محبت . (فرهنگ فارسی معین ). || پیچیدگی و برگشتگی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). خمیدگی :
نه به دستش در، خم و نه به پایش در، عطف
نه به پشتش در، پیچ و نه به پهلو در، ماز.

منوچهری .


چو بدر از جیب گردون سر برآورد
زمین عطف هلالی بر سر آورد.

نظامی .


چو خورشید پوشد جمال از جهان
پس عطف آن آب گردد نهان .

نظامی .


سرانجام کان ره به پایان رسید
دگر باره شدعطف دریاپدید.

نظامی .


- عطف به چیزی ؛ بازگرداندن و بازگشت دادن به آن ، چنانکه در نامه های جوابی نویسند آن گاه که سخن را به موضوع نامه ٔ واصله برگردانند. رجوع به عطف کردن شود.
- عطف بماسبق ؛ بازگرداندن به چیزی که گذشته است .
- عطف بماسبق نمودن قانون ؛ تأثیر قانون نسبت بماقبل تاریخ انتشار خود که بصورت اصل «عدم عطف قانون بماسبق » مشهور است چه نفوذ قانون محدود به تاریخ انتشار تا روز نسخ آن است ونسبت به ایام ماقبل انتشار تأثیری ندارد مگر اینکه نص قانون آن را استثناء کند. و در اصطلاح حقوق یک عنصری ، حق حاکمیت ملت مقتضی است که قانونگزار با رعایت اصل عدم محرومیت اکثر، وضع قانون نماید، خواه این قانون عطف به گذشته بکند یا نه ، بنابراین عدم عطف قانون بماسبق استثناء بر حق حاکمیت ملت است . نهایت اینکه این استثناء بقدری دامنه ٔ وسیع دارد که خود بصورت یک قاعده ٔ حقوقی درآمده است . (از فرهنگ حقوقی ).
- عطف دامن ؛ فرود دامن . فراویز جامه . (آنندراج ). سجاف دامن . (ناظم الاطباء) :
حجاب نبود تیغ ترا به خصم تو در
ز گوی مغفر تا عطف دامن جوشن .

سوزنی .


جیب من بر صدره ٔخارا عتابی شد ز اشک
کوه خارا زیر عطف دامن خارای من .

خاقانی .


سر زلف در عطف دامن کشان
ز چهره گل از خنده شکرفشان .

نظامی .


- عطف قَبا ؛ عطف دامن . فرود قبا :
در کمر چست کرد عطف قبا
در دم شیر شد چو باد صبا.

نظامی .


|| (اِ) سجاف دامن جامه . (غیاث اللغات ). سجاف جامه . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب عطف دامن شود. || در اصطلاح صحافی ، چرم یا کاغذ یا جامه ای که از بن سوی دو دفه ٔ کتاب را بهم پیوندد. (یادداشت مرحوم دهخدا). قسمت زیرین جلد کتاب که دو رویه ٔ جلد را به یکدیگر متصل می سازد. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عطف و گوشه در ترکیبات عطف شود.
- عطف و گوشه ؛ یکی از روشهای صحافی است بدین طریق که پوشش روی شیرازه ٔ کتاب و زاویه های جلد کتاب را از تیماج (و غالباً به رنگی جز رنگ جلد) سازند استواری بیشتر را، و جلد کتاب را از مقوای ساده یا کالینگر می سازند. (فرهنگ فارسی معین ).

عطف . [ ع َ ] (ع مص ) میل کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مهربانی کردن بر کسی . (از منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از اقرب الموارد). || دوتا کردن . (از منتهی الارب ). به دو درآوردن . (المصادر زوزنی ) (دهار) تاکردن . (از اقرب الموارد). || حمله نمودن برکسی و بازگشتن . (از منتهی الارب ). حمله کردن . (المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). || خم دادن چوب . (از منتهی الارب ). برگردانیدن چوب و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). برگردانیدن . (دهار). بگردانیدن .(المصادر زوزنی ). || پیچیدن جامه . (از منتهی الارب ). پیچیدن . (غیاث اللغات ). || بازگشتن و منصرف شدن . (از اقرب الموارد). برگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || بگردانیدن . (المصادر زوزنی ). || بازداشتن و دور کردن ازحاجت ، گویند: عطف فلاناً عن حاجته . (از اقرب الموارد). || برگرداندن سر شتر را بسوی خود. (از اقرب الموارد). || مهربان و رحیم کردن : عطف اﷲ بقلب السلطان علی رعیته . (از اقرب الموارد). || در اصطلاح نحو سخن را بر سخن بازگردانیدن ،اولی را معطوف علیه و دوم را معطوف گویند. (از منتهی الارب ). کلمه ای را تابع کلمه ٔ دیگر کردن بوسیله ٔ حروف عطف . (از اقرب الموارد). سخنی را به سخنی دیگر بازگردانیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). سخن را با سخن بازگردانیدن . (آنندراج ). تالی قرار دادن کلمه را بر کلمه ٔ دیگر بوسیله ٔ حرف عطف . (از اقرب الموارد). هر گاه کلمه یا جمله ای به ماقبل خود ربط داده شود آن را عطف گویند. و این عطف چون بوسیله ٔ یکی از حروف دهگانه ٔ عطف صورت گیرد آن را عطف نسق نیز نامند زیرا با متبوع خود بر یک نسق و روش است ماقبل حرف عطف را معطوف علیه و مابعد حرف عطف را معطوف نامند. و معطوف تابعی است که در حکم معطوف علیه است و آن ممکن است عطف لاحق بر سابق باشد مانند: و لقد أرسلنا نوحا و ابراهیم ، و یا عطف سابق بر لاحق است مانند: و کذلک یوحی الیک والذین من قبلک ، و یا عطف مصاحب بر مصاحب است مانند: فنجّیناه و أصحاب السفینة. توضیح اینکه عطف کردن بر ضمیر منفصل و ضمیر متصل منصوب ، مانند سایر اسماء ظاهر، جایز است ، ولی عطف کردن بر ضمیر متصل مرفوع یا ضمیر مستتر جایز نیست جز اینکه میان آنها فاصله اندازند. این فاصله ممکن است ضمیر منفصل باشد چون : کنتم انتم و آباؤکم و «اسکن انت و زوجک الجنة» و یا غیر ضمیر باشد مانند: «ما أشرکنا و لا آباؤنا» (از کشاف اصطلاحات الفنون و فرهنگ علوم نقلی ، به نقل از مغنی و هدایة و سیوطی و مختصر المعانی ). و رجوع به حروف عطف در ترکیبات عطف شود.
- حروف عطف ؛ حروفی که کلمه ای را به کلمه ٔماقبل ربط دهند مانند «و» در «حسن و حسین آمدند». (فرهنگ فارسی معین ). و آن را در تداول فارسی غالباً حروف ربط نامند. رجوع به حرف ربط شود.
- || در اصطلاح صرف عربی ، حروفی است که بوسیله ٔ آن کلمه یا جمله ای را بر ماقبل عطف دهند و آنها ده حرف هستند: وَ (و)، ف َ (پس )،ثم ّ (سپس )، حتّی (حتی )، أو (یا)، أم (یا)، أما (اما)، لا (نه )، بل (بلکه )، لکْن (ولی ). «الا» نیز گاهی از حروف عطف بشمار آید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).


عطف . [ ع َ طَ ] (ع اِمص ) درازی پلک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) گیاهی است که بر درخت پیچد و آن را برگ نباشد، یکی آن عطفة است . و برخی آن را همان لبلاب دانسته اند. (از اقرب الموارد). رجوع به عَطَفَة شود.


عطف . [ ع ِ ] (ع اِ)کرانه و جانب . (از منتهی الارب ). جانب هر چیز. (از اقرب الموارد). یک سوی گردن و یک سوی مردم . (دهار). جانب . (ترجمان القرآن جرجانی ). عطفاالرجل ؛ دو جانب شخص . (از منتهی الارب ). دو جانب و دو سوی شخص از سر و تارک . (از اقرب الموارد). || بغل . (منتهی الارب ). اِبط. (اقرب الموارد). || عطف القوس ؛ گوشه ٔ کمان . (منتهی الارب ). «سیة» در کمان . (از اقرب الموارد). || تعرج الفرس فی عطفیه ؛ آن اسب به چپ و راست خود خم شد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عطف الطریق ؛ بر سوی راه . (منتهی الارب ). «قارعة» و میان راه . (از اقرب الموارد)، تنَّح عن عطف الطریق ؛ از میان راه دور شو. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَطف . و رجوع به عَطف شود. || هو ینظر فی عطفیه ؛ یعنی او معجب و خودپسند است . (از اقرب الموارد). و آن اشاره است به اعجاب او، یعنی او در شگفت است به نفس یا به لباس خویش . (از منتهی الارب ). || جاء ثانی عطفه ؛ بیامد با فراخی حال یا گردن پیچان یا متکبرانه و اعراض کنان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ثنی عنی عطفه ؛ روی گردانید و بازگشت . (از منتهی الارب ). اعراض کرد و جفا نمود. (از اقرب الموارد). || هر چه از جسد و بدن که خم شود. (از اقرب الموارد). || دوش . (مهذب الاسماء). ج ، أعطاف و عِطاف و عُطوف . (اقرب الموارد).


عطف . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَطوف . (منتهی الارب ). رجوع به عطوف شود. || ج ِ عاطف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاطف شود. || ج ِ عِطاف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عِطاف شود.


فرهنگ عمید

کرانه، جانب.
۱. بازگشتن و مایل شدن به سوی چیزی.
۲. سخنی را به سخن ماقبل ربط دادن با حرف عطف.
۳. (اسم ) (ادبی ) در دستور زبان، حرفی که با آن کلمه یا جمله ای را به کلمه یا جملۀ دیگر ربط دهند، مانند حرف «و».
۴. [قدیمی] باعطوفت، مهربانی.

۱. بازگشتن و مایل شدن به‌سوی چیزی.
۲. سخنی را به سخن ماقبل ربط دادن با حرف عطف.
۳. (اسم) (ادبی) در دستور زبان، حرفی که با آن کلمه یا جمله‌ای را به کلمه یا جملۀ دیگر ربط دهند، مانند حرف «و».
۴. [قدیمی] باعطوفت؛ مهربانی.


کرانه؛ جانب.


دانشنامه عمومی

عطف (استان غردایه). عطف (به عربی: العطف) یک شهرداری در الجزایر است که در استان غردایه واقع شده است. عطف ۱۴٬۷۵۲ نفر جمعیت دارد و ۴۵۸ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
فهرست شهرهای الجزایر

توجه کردن.


فرهنگ فارسی ساره

بازگشت


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عطف به یکی از انواع توابع نحوی اطلاق می شود و از اسلوب های ادبی قرآن می باشد.
«توابع» کلماتی هستند که در اعراب استقلال ندارند؛ بلکه اعراب آن ها تابع اعراب کلمه دیگری است که آن را متبوع می گویند.
تعریف عطف
«عطف» یکی از توابع است که از متبوعش پیروی می کند؛ و بر دو قسم است: عطف به حروف و عطف بیان.عطف به حروف یا عطف نسق، تابعی است که به کمک حروف عطف با معطوف علیه رابطه برقرار می کند؛ به دیگر سخن، تابعی است که برخی حروف میان آن و متبوعش فاصله می شوند؛ مانند: عطف «ابراهیم» بر «نوح» با حرف «واو» در آیه : (ولقد ارسلنا نوحا وابراهیم)؛ «به راستی نوح و ابراهیم را به رسالت فرستادیم».
اقسام عطف نسق
در یک تقسیم، عطف نسق برسه قسم است: عطف بر لفظ ؛ عطف بر محل ؛ عطف توهم .و نیز عطف خاص بر عام ، عطف عام بر خاص ، و عطف احد مترادفین، از دیگر انواع عطف به شمار می آیند.
عناوین مرتبط
...

[ویکی الکتاب] معنی عُلُوّاً: بلندی - ارتفاع - برتری (درعبارت "نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی ﭐلْأَرْضِ وَلَا فَسَاداً "کنایه است از طغیان به ظلم و تعدی زیرا علو عطف بر فساد شده )
معنی یَثْنُونَ: عقب می کشند ("یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ "یعنی شانه خالی می کنند یا سر در گریبان فرو میبرند .کلمه یثنون از باب ثنی الشیء ، یثناه ، ثنیا است ، بر وزن فتح ، یفتح ، فتحا ، و مصدر آن ، یعنی ثنی به معنای عطف و پیچاندن است ، و نیز به معنای رد و مرتبط بودن بعضی ...
معنی مُعْتَبِینَ: آنانکه عذر خواهیشان پذیرفته شده - راضی کنندگان (کلمه معتبین جمع اسم فاعل ازاعتاب است به معنای ارضا (راضی کردن)است ، و اصل اعتاب به این معنا بوده که پوستی را که درست دباغی نشده ، دو باره دباغی کنند ، تا اصلاح شود ، سپس این کلمه را بطور استعاره در هر ع...
تکرار در قرآن: ۱(بار)
(بر وزن علم) جانب. طرف. در لغت آمده: «عطفا الرجل: جانباه» دوطرف مرد از شانه تا زانو و چون کسی از چیزی اعراض کند گویند:«ثنّی عطفه: اعرض و جفا» . بعضی از مردم درباره خدا مجادله می‏کنند بی آنکه دانشی و هدایتی و کتابی روشن داشته باشد، متکبرانه می‏خواهد مردم را از راه خدا گمراه گرداند. درباره آیه در «ثنی» توضیح داده شده است. این کلمه بیشتر از یکبار در کلام‏اللَّه نیامده است.

پیشنهاد کاربران

این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
اورون urun ( پشتو: اورون تکی )
ویاش vyãŝ ( سنسکریت: ویاوَرتَ )

برگشت یا برگشتن

توجه - تمایل

قطع

رجوع، ارجاع ، بازگشت ، اشاره

عطف:شیرازه , حاشیه
( ( ماه منیر کتابهای آرزو را از اتاقش آورد چید توی قفسه ها . بعد جای خالی مانده را متر کرد و از کتاب فروشی های جلوی دانشگاه به همان اندازه کتاب طلا کوب خرید با عطف آبی ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 244. ) )


کلمات دیگر: