مترادف عطف : بازگشت، توجه، چرخش، میل، سجاف، شیرازه، عاطفه، مهربانی، تمایل، پیوند، ربط
برابر پارسی : بازگشت، بازگشتن
inclination, adverting, turning, connecting, doubling, bendingbacking
inflection, regard
خم کردن , پيچ دادن , سيم نرم خم شو , همدمي , همدردي , دلسوي , رقت , همفکري , موافقت
بازگشت، توجه، چرخش، میل
سجاف، شیرازه
عاطفه، مهربانی
تمایل
پیوند، ربط
۱. بازگشت، توجه، چرخش، میل
۲. سجاف، شیرازه
۳. عاطفه، مهربانی
۴. تمایل
۵. پیوند، ربط
(عَ طْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مایل شدن به چیزی . 2 - کلمه ای را به وسیلة حرف ربط به کلمة قبلی ربط دادن . 3 - شیرازة کتاب .
(عِ طْ) [ ع . ] (اِ.) جانب ، پهلو، کرانه .
عطف . [ ع َ ] (اِخ ) (ذوالَ ...) جایگاهی است در نجد و نام آن در شعر یزیدبن طثریة آمده است . (از معجم البلدان ).
منوچهری .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
سوزنی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
عطف . [ ع َ ] (ع مص ) میل کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مهربانی کردن بر کسی . (از منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از اقرب الموارد). || دوتا کردن . (از منتهی الارب ). به دو درآوردن . (المصادر زوزنی ) (دهار) تاکردن . (از اقرب الموارد). || حمله نمودن برکسی و بازگشتن . (از منتهی الارب ). حمله کردن . (المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). || خم دادن چوب . (از منتهی الارب ). برگردانیدن چوب و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). برگردانیدن . (دهار). بگردانیدن .(المصادر زوزنی ). || پیچیدن جامه . (از منتهی الارب ). پیچیدن . (غیاث اللغات ). || بازگشتن و منصرف شدن . (از اقرب الموارد). برگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || بگردانیدن . (المصادر زوزنی ). || بازداشتن و دور کردن ازحاجت ، گویند: عطف فلاناً عن حاجته . (از اقرب الموارد). || برگرداندن سر شتر را بسوی خود. (از اقرب الموارد). || مهربان و رحیم کردن : عطف اﷲ بقلب السلطان علی رعیته . (از اقرب الموارد). || در اصطلاح نحو سخن را بر سخن بازگردانیدن ،اولی را معطوف علیه و دوم را معطوف گویند. (از منتهی الارب ). کلمه ای را تابع کلمه ٔ دیگر کردن بوسیله ٔ حروف عطف . (از اقرب الموارد). سخنی را به سخنی دیگر بازگردانیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). سخن را با سخن بازگردانیدن . (آنندراج ). تالی قرار دادن کلمه را بر کلمه ٔ دیگر بوسیله ٔ حرف عطف . (از اقرب الموارد). هر گاه کلمه یا جمله ای به ماقبل خود ربط داده شود آن را عطف گویند. و این عطف چون بوسیله ٔ یکی از حروف دهگانه ٔ عطف صورت گیرد آن را عطف نسق نیز نامند زیرا با متبوع خود بر یک نسق و روش است ماقبل حرف عطف را معطوف علیه و مابعد حرف عطف را معطوف نامند. و معطوف تابعی است که در حکم معطوف علیه است و آن ممکن است عطف لاحق بر سابق باشد مانند: و لقد أرسلنا نوحا و ابراهیم ، و یا عطف سابق بر لاحق است مانند: و کذلک یوحی الیک والذین من قبلک ، و یا عطف مصاحب بر مصاحب است مانند: فنجّیناه و أصحاب السفینة. توضیح اینکه عطف کردن بر ضمیر منفصل و ضمیر متصل منصوب ، مانند سایر اسماء ظاهر، جایز است ، ولی عطف کردن بر ضمیر متصل مرفوع یا ضمیر مستتر جایز نیست جز اینکه میان آنها فاصله اندازند. این فاصله ممکن است ضمیر منفصل باشد چون : کنتم انتم و آباؤکم و «اسکن انت و زوجک الجنة» و یا غیر ضمیر باشد مانند: «ما أشرکنا و لا آباؤنا» (از کشاف اصطلاحات الفنون و فرهنگ علوم نقلی ، به نقل از مغنی و هدایة و سیوطی و مختصر المعانی ). و رجوع به حروف عطف در ترکیبات عطف شود.
- حروف عطف ؛ حروفی که کلمه ای را به کلمه ٔماقبل ربط دهند مانند «و» در «حسن و حسین آمدند». (فرهنگ فارسی معین ). و آن را در تداول فارسی غالباً حروف ربط نامند. رجوع به حرف ربط شود.
- || در اصطلاح صرف عربی ، حروفی است که بوسیله ٔ آن کلمه یا جمله ای را بر ماقبل عطف دهند و آنها ده حرف هستند: وَ (و)، ف َ (پس )،ثم ّ (سپس )، حتّی (حتی )، أو (یا)، أم (یا)، أما (اما)، لا (نه )، بل (بلکه )، لکْن (ولی ). «الا» نیز گاهی از حروف عطف بشمار آید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
عطف . [ ع َ طَ ] (ع اِمص ) درازی پلک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) گیاهی است که بر درخت پیچد و آن را برگ نباشد، یکی آن عطفة است . و برخی آن را همان لبلاب دانسته اند. (از اقرب الموارد). رجوع به عَطَفَة شود.
عطف . [ ع ِ ] (ع اِ)کرانه و جانب . (از منتهی الارب ). جانب هر چیز. (از اقرب الموارد). یک سوی گردن و یک سوی مردم . (دهار). جانب . (ترجمان القرآن جرجانی ). عطفاالرجل ؛ دو جانب شخص . (از منتهی الارب ). دو جانب و دو سوی شخص از سر و تارک . (از اقرب الموارد). || بغل . (منتهی الارب ). اِبط. (اقرب الموارد). || عطف القوس ؛ گوشه ٔ کمان . (منتهی الارب ). «سیة» در کمان . (از اقرب الموارد). || تعرج الفرس فی عطفیه ؛ آن اسب به چپ و راست خود خم شد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عطف الطریق ؛ بر سوی راه . (منتهی الارب ). «قارعة» و میان راه . (از اقرب الموارد)، تنَّح عن عطف الطریق ؛ از میان راه دور شو. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَطف . و رجوع به عَطف شود. || هو ینظر فی عطفیه ؛ یعنی او معجب و خودپسند است . (از اقرب الموارد). و آن اشاره است به اعجاب او، یعنی او در شگفت است به نفس یا به لباس خویش . (از منتهی الارب ). || جاء ثانی عطفه ؛ بیامد با فراخی حال یا گردن پیچان یا متکبرانه و اعراض کنان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ثنی عنی عطفه ؛ روی گردانید و بازگشت . (از منتهی الارب ). اعراض کرد و جفا نمود. (از اقرب الموارد). || هر چه از جسد و بدن که خم شود. (از اقرب الموارد). || دوش . (مهذب الاسماء). ج ، أعطاف و عِطاف و عُطوف . (اقرب الموارد).
عطف . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَطوف . (منتهی الارب ). رجوع به عطوف شود. || ج ِ عاطف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاطف شود. || ج ِ عِطاف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عِطاف شود.
۱. بازگشتن و مایل شدن بهسوی چیزی.
۲. سخنی را به سخن ماقبل ربط دادن با حرف عطف.
۳. (اسم) (ادبی) در دستور زبان، حرفی که با آن کلمه یا جملهای را به کلمه یا جملۀ دیگر ربط دهند، مانند حرف «و».
۴. [قدیمی] باعطوفت؛ مهربانی.
کرانه؛ جانب.
توجه کردن.
بازگشت