کلمه جو
صفحه اصلی

حریق


مترادف حریق : آتش سوزی، سوختن، زبانه آتش، شعله آتش، سوخته

برابر پارسی : آتش سوزی

فارسی به انگلیسی

fire

فارسی به عربی

نار

عربی به فارسی

شعله درخشان يا اتش مشتعل , رنگ يا نور درخشان , فروغ , درخشندگي , جار زدن , باتصوير نشان دادن , اتش سوزي بزرگ , حريق مدهش


مترادف و متضاد

fire (اسم)
تندی، تیر، حرارت، شلیک، حریق، اتش

۱. آتشسوزی
۲. سوختن
۳. زبانه آتش، شعله آتش
۴. سوخته


سوختن


زبانه آتش، شعله آتش


سوخته


فرهنگ فارسی

← حریق جنگل


آتش سوزی، آتش زبانه دار، سوخته شده در آتش
(اسم ) ۱ - سوزش آتش سوزی : (( دامن. حریق بالا گرفت . ) ) ۲ - زبانه آتش . ۳ - سوخته در آتش .
ابین نعمان بن منذر برادر حرقه است

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سوزش . ۲ - زبانة آتش .

لغت نامه دهخدا

حریق . [ ح ُ رَ ] (ع اِ) گزنه . انجره . قریس . قریص . بنات النار .
- حریق املس . رجوع به این کلمه شود.


حریق. [ ح َ ] ( ع اِ ) آتش سوز. ( ربنجنی ).آتش ْسوزان. ( دهار ) ( ترجمان عادل بن علی ) :
یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق
دوستت باد حریق دشمنت غیشه و نال.
رودکی.
|| سوزش. || سوخته به آتش. ج ، حَرقی ̍. سوخته شده. سوخته. || آتش سوزان. سوزنده. || آتش زبانه کشنده. ( غیاث ). شعله. اشتعال آتش. || آتش جهنم. || آواز دندان که برهم سایند.
- حریق جنگ ؛ آتش جنگ.
- حریق زده ؛ کسی که دارائی خویش در آتش سوزی از دست داده باشد.

حریق. [ ح ُ رَ ] ( ع اِ ) گزنه. انجره. قریس. قریص. بنات النار .
- حریق املس . رجوع به این کلمه شود.

حریق. [ ح ُ رَ ] ( اِخ ) ابن نعمان بن منذر. برادر حُرَقَة است. ( منتهی الارب ).

حریق. [ ح َ ] ( اِخ ) رودیست که به بحر خزر ریزد و محل صید ماهی است. ( جغرافیای اقتصادی کیهان ص 23 ). رجوع به حریف رود شود.

حریق . [ ح َ ] (اِخ ) رودیست که به بحر خزر ریزد و محل صید ماهی است . (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 23). رجوع به حریف رود شود.


حریق . [ ح َ ] (ع اِ) آتش سوز. (ربنجنی ).آتش ْسوزان . (دهار) (ترجمان عادل بن علی ) :
یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق
دوستت باد حریق دشمنت غیشه و نال .

رودکی .


|| سوزش . || سوخته ٔ به آتش . ج ، حَرقی ̍. سوخته شده . سوخته . || آتش سوزان . سوزنده . || آتش زبانه کشنده . (غیاث ). شعله . اشتعال آتش . || آتش جهنم . || آواز دندان که برهم سایند.
- حریق جنگ ؛ آتش جنگ .
- حریق زده ؛ کسی که دارائی خویش در آتش سوزی از دست داده باشد.

حریق . [ ح ُ رَ ] (اِخ ) ابن نعمان بن منذر. برادر حُرَقَة است . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

آتش سوزی.

فرهنگستان زبان و ادب

[مهندسی منابع طبیعی- محیط زیست و جنگل] ← حریق جنگل

پیشنهاد کاربران

حریق ، در افغانستان به آتش سوزی گویند

شکل اصلی لغت حریق در زبان پهلوی خوارغ ( مانند خواهر ) ←هریگ است که در فرهنگ آیین زروان به شکل *xvaraɣ به معنای شعله flame ثبت شده است. بدل شدن خ به هــ در واژگان هانه - خانه و هاگ - خاک نیز رخ داده است. بدینسان روشن میشود که عرب از روی ریشه فرضی حرق واژگان احتراق و محترق و محروق و محترقه را جعل کرده است.


کلمات دیگر: