اباد کردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
اسکن , ناس
مترادف و متضاد
ساکن شدن، مسکن گزیدن، منزل کردن، سکنی گرفتن در، بودباش گزیدن در، اباد کردن
اباد کردن، پرجمعیت کردن
فرهنگ فارسی
( آباد کردن ) ( مصدر ) ۱ - معمور کردن دایر کردن بر پا داشتن مقابل ویران کردن خراب کردن . ۲ - زراعت کردن کاشتن . ۳ - پر کردن ممتلی کردن . ۴ - بسامان کردن منظم ساختن . ۵ - مرفه کردن در رفاه داشتن . یا آباد کردن لشکر ( سپاه ) ساز و برگ و مواجب دادن بلشکریان .
عمارت عمران
عمارت عمران
لغت نامه دهخدا
( آباد کردن ) آباد کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عمارت. عمران :
به گرد اندرش روستاها بساخت
چو آباد کردش کهان را نشاخت.
همه روی گیتی پر از داد کرد.
بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی بنیکی از او یاد کرد.
بداد و دهش گیتی آباد کرد.
زآن به نبود که خاطری شاد کنی.
به گرد اندرش روستاها بساخت
چو آباد کردش کهان را نشاخت.
فردوسی.
وز آن پس جهان یکسرآباد کردهمه روی گیتی پر از داد کرد.
فردوسی.
ز هوشنگ ماند این سده یادگاربسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی بنیکی از او یاد کرد.
فردوسی.
از آن رفته نام آوران یادکردبداد و دهش گیتی آباد کرد.
فردوسی.
صد خانه اگر بطاعت آباد کنی زآن به نبود که خاطری شاد کنی.
علأالدوله سمنانی.
پیشنهاد کاربران
engender prosperity
کلمات دیگر: