کلمه جو
صفحه اصلی

ابگینه


مترادف ابگینه : ( آبگینه ) آبگین، آینه، آیینه، زجاج، مرآت، شیشه، بلور، تیغ، الماس

فارسی به انگلیسی

glass

فارسی به عربی

زجاج

فرهنگ اسم ها

اسم: آبگینه (دختر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: ābgine) (فارسی: آبگينه) (انگلیسی: abgine)
معنی: شیشه، آینه، ظرف شیشه ای یا بلورین به ویژه جام شراب، زجاج، بلور، ( در قدیم ) ظرف شیشه ای یا بلوری به ویژه جام شراب

مترادف و متضاد

glass (اسم)
جام، شیشه، گیلاس، ابگینه، لیوان، استکان، شیشه الات، ایینه، شیشه دوربین، شیشه ذره بین، الت شیشه ای

crystal (اسم)
کریستال، بلور، ابگینه

فرهنگ فارسی

( آبگینه ) ( اسم ) ۱ - شیشه زجاج . ۲ - بلور . ۳ - آین. زجاجی ۴ - ظرف شیشه یی ظرف شراب . ۵ - الماس . ۶ - تیغ . ۷ - آسمان . یا آبگینه بیمار . قاروره تفسیره پیشیار . یا آبگینه حلبی . آین. حلبی آین. فلزی که در شهر حلب میساختند . یا آبگینه شامی . آین. شامی آین. منسوب بشهر شام . یا آبگینه مخروط . بلور تراشیده .
شیشه زجاج
آبگین، آبگینک:شیشه، تنگ بلور، شیشه شراب، آیینه

فرهنگ معین

( آبگینه ) (نِ ) [ په . ] (اِمر. ) ۱ - شیشه . ۲ - پیمانه یا ظرف بلوری . ۳ - الماس . ۴ - تیغ . ۵ - کنایه از: آسمان .

لغت نامه دهخدا

( آبگینه ) آبگینه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) جسمی جامد غیر حاجب ماوراء که از ذوب سنگ آتش زنه ( چخماق ) با قلیا ( ملح القلی ) سازند. شیشه. زجاج. زُجاجه. اَسر : بازرگانان مصر آنجا [ سودان ] روند و نمک و آبگینه و ارزیز برند و بهمسنگ زر فروشند. ( حدودالعالم ).
اندر اقبال آبگینه خنور
بستاند عدو ز تو ببلور.
عنصری.
گهر به دست کسی کو نه اهل آن باشد
چو آبگینه بود بی بها و پست بها.
عنصری.
یکی با من چو جان با غم بکینه
یکی مانند سنگ و آبگینه.
( ویس و رامین ).
نپیوندند با هم مهر و کینه
چو کین آهن بود مهر آبگینه.
( ویس ورامین ).
بهم چون بود مهر و کین گاه جنگ
ابا آبگینه کجا ساخت سنگ ؟
اسدی.
آبگینه ز سنگ میزاید
لیک سنگ آبگینه میشکند.
خاقانی.
مگر میرفت استاد مهینه
خری میبرد بارش آبگینه.
عطار.
آبگینه همه جا یابی از آن قدرش نیست
لعل دشوار به دست آید از آن است عزیز.
سعدی.
بدر میکنند آبگینه ز سنگ
کجا ماند آیینه در زیر زنگ ؟
سعدی.
ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد
من ابلهانه گریزم در آبگینه حصار.
عرفی.
صبوری من و بیرحمی تو آتش و آب
دل من و غم عشق تو آبگینه و سنگ.
ولی دشت بیاضی.
|| آینه زجاجی. || آینه حلبی. آینه رومی. آینه فلزین. سجنجل :
دو خانه دگر زآبگینه بساخت
زبرجد بهر جای اندر نشاخت.
فردوسی.
که از آبگینه همی خانه کرد
وز آن خانه گیتی پرافسانه کرد.
فردوسی.
گفتم آن سفر کدام است ، گفت گوگرد پارسی خواهم بچین بردن... و آبگینه ٔحلبی بیمن. ( گلستان ).
- سنگ آبگینه ؛ قسمی از ریگ سنگ چخماقی باشد که آن را با مواد دیگر مخلوط و ذوب کنند شیشه ساختن را. مینا. ( زمخشری ) : و از نصیبین سنگ آبگینه خیزد نیکو. ( حدودالعالم ).
|| بمجاز، به معنی ظرف از شیشه ، خاصه ظرف شراب :
زآن شرابی خورد باید خرّم و یاقوت فام
کز فروغش سیمبر ساغر شود یاقوت سان
زآبگینه عکس آن چون نوربر دست افکند
دست بیرون کرد پنداری کلیم از بادبان.
سوزنی.
|| برخی از چیزهای شفاف یادرخشنده را مانند الماس و بلور و تیغ و آسمان نیز مجازاً آبگینه گفته اند.

فرهنگ عمید

( آبگینه ) ۱. شیشه، بلور: آبگینه همه جا یابی از آن بی محل است / لعل دشخوار به دست آید از آن است عزیز (سعدی: ۱۷۶ ).
۲. آیینه: دو خانه دگر زآبگینه بساخت / زبرجد به هر جایش اندر نشاخت (فردوسی: ۲/۹۴ ).
۳. [قدیمی] تنگ بلور.
۴. [قدیمی] شیشۀ شراب.

دانشنامه عمومی

آبگینه. آبگینه، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان ریوند قرار دارد و بر اساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.

جدول کلمات

آبگینه
شیشه, بلور, تنگ بلور, آیینه, مینا

پیشنهاد کاربران

شیشه . بلور . آیینه

مینا

شیشه

آبگینه گهر: شیشه سرشت
باده در جام آبگینه گهر
راست چون آب خشک و آتش تر
معنی بیت : شراب سرخ در درون جامی که از شیشه بود درست مانند آتش تر بود در درون آب خشک.
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 496 )

شیشه، آبگین، آینه، آیینه، زجاج، مرآت، بلور، تیغ، الماس

کجا به سنگرس دیو و سنگ بارانش
در آبگینه حصاری شوند هشیاران؟


کلمات دیگر: