مترادف سود : استفاده، بهره، دخل، ربح، صرف، صرفه، عایدی، فایده، فرع، مداخل، منفعت، نتیجه، نزول، نفع، محصول، حاصل، ثمره
سود
مترادف سود : استفاده، بهره، دخل، ربح، صرف، صرفه، عایدی، فایده، فرع، مداخل، منفعت، نتیجه، نزول، نفع، محصول، حاصل، ثمره
فارسی به انگلیسی
soda, sodium
profit, benefit, advantage, interest
benefit, boon, gain, interest, proceeds, profit, return, take, takings
فارسی به عربی
عربی به فارسی
سياه کردن , لکه دار يا بدنام کردن
مترادف و متضاد
استفاده، بهره، دخل، ربح، صرف، صرفه، عایدی، فایده، فرع، مداخل، منفعت، نتیجه، نزول، نفع
محصول، حاصل، ثمره
۱. استفاده، بهره، دخل، ربح، صرف، صرفه، عایدی، فایده، فرع، مداخل، منفعت، نتیجه، نزول، نفع
۲. محصول، حاصل، ثمره
فرهنگ فارسی
قلیا، نمک قلیایی، ازخاکستراشنان واملاح سودیوم، بهره، فایده، نفع، ضدزیان
( اسم ) گونه ای اشنیان است که در صحاری افریقا به فراوانی می روید ( مانند اشنیان ) و از خاکستر باقی مانده از سوختن آن به مناسبت داشتن املاح پتاسیم فراوان در صابون سازی استفاده میکنند . و نیز خاکستر آن را جهت شستن پارچه های پشمی به کار برند دلوق سویده . ۲ - جسمی است سفید و جامد و جاذب رطوبت و محرق که در آب بسیار حل شود و آن کربنات سدیم است که سابقا از خاکستر گیاهان مذبور به دست آمده و امروزه آنرا از کلروسدیم حاصل میکنند .
سبد و آن ظرفی است که از چوبهای باریک و نرم بافند
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
سود. (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح کیمیا) اکسید سدیوم که حاصل میشود از خاکستر نباتات بحری . (ناظم الاطباء).
مرا امروز توبه سود دارد
چنان چون دردمندان را شنوشه.
نباید که رانده شود بر زبان.
بتا و مگر هر سویی تازیان.
کیست کش فرقت تو نگزاید.
همی گفت از این کار ناری چه سود؟.
کدیور بود مرد کشت و درود.
کز هجی بینم زیان و از مدایح سود نی.
ز آفتاب و مهمان سود ندارد هربی.
گفتار چه سود است که ورغ آب برد.
وام دم توست و بدین سود نیست
خویش دهی باز همی جز کلام.
دستت نگرد چیز مگر طاعت و کردار.
نه در کار او سود، نی درسخن.
نخواهد کسی خویشتن را زیان.
نه از او سود خوش نه سرمایه.
تو حاتم گرد یک چندی بنه حاتم ستایی را.
چو او بمیرد آنگاه مرثیت گویم
چو نشنود که چه گویم چه سود گفتارم.
تا بزاید در جهان جان وجود
بس نماید اختلاف بیض و سود.
مولوی .
سود. (ع مص ) مهتر شدن . (منتهی الارب ). مهتر گردیدن . (از ناظم الاطباء).
- ایام السود ؛ روزگار بدبختی و نامساعدی ومنحوس . (ناظم الاطباء).
- سودالاکباد ؛ دشمنان . (ناظم الاطباء).
- سودالبطون ؛ لاغر. (ناظم الاطباء).
من نیارم در جهان بی آب سود
زآنکه زاد و بود من در آب بود.
عطار(منطق الطیر).
سود. [ س َ ] (ع اِ) روی کوه هموار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سطح هموار و مستوی از کنار کوه . (ناظم الاطباء). || سنگریزه های سیاه ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) خوردن آب که بر آن سواد بود. (آنندراج ). خوردن آبی را که زرد شده باشد. (ناظم الاطباء).
سود. [ س َ وَ ] (اِ) سبد و آن ظرفی است که از چوبهای باریک و نرم بافند. (برهان ). سبد. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ).
مرا امروز توبه سود دارد
چنان چون دردمندان را شنوشه .
رودکی .
سخن کاندرو سود نه جز زیان
نباید که رانده شود بر زبان .
ابوشکور.
تکاپوی مردم بسود و زیان
بتا و مگر هر سویی تازیان .
ابوشکور.
کیست کش وصل تو ندارد سود
کیست کش فرقت تو نگزاید.
دقیقی .
بتن جامه بدرید و زاری نمود
همی گفت از این کار ناری چه سود؟.
فردوسی .
که بازاریان میوه دانند سود
کدیور بود مرد کشت و درود.
فردوسی .
گاه توبه کردن آمد از مدایح وز هجی
کز هجی بینم زیان و از مدایح سود نی .
منوچهری .
نتوانیم که از ماه و ستاره برهیم
ز آفتاب و مهمان سود ندارد هربی .
منوچهری .
دل برد و مرا نیز بمردم نشمرد
گفتار چه سود است که ورغ آب برد.
فرخی .
مایه نگاه می باید داشت و سود طلب کرد. (تاریخ بیهقی ). عاقبت کار بازنمودیم سود نداشت . (تاریخ بیهقی ). گرد عالم گشتن چو سود پادشاه ضابط باید. (تاریخ بیهقی ).
وام دم توست و بدین سود نیست
خویش دهی باز همی جز کلام .
ناصرخسرو.
بیداریت آن روز ندارد پسرا سود
دستت نگرد چیز مگر طاعت و کردار.
ناصرخسرو.
هر آن کس که نادان و بی رأی و بن
نه در کار او سود، نی درسخن .
اسدی .
همه کس پی سود باشد دوان
نخواهد کسی خویشتن را زیان .
اسدی .
نه از او میوه خوب و نه سایه
نه از او سود خوش نه سرمایه .
سنایی .
اگر حاتم سخی بوده چه سودت دارد ای خواجه
تو حاتم گرد یک چندی بنه حاتم ستایی را.
سنایی .
بیچاره سوگند میخورد و سود نداشت . (کلیله و دمنه ). که زیان دیگران را دیده باشد و سود تجارب ایشان برداشته . (کلیله ودمنه ).
چو او بمیرد آنگاه مرثیت گویم
چو نشنود که چه گویم چه سود گفتارم .
سوزنی .
پند من است حلقه ٔ گوشش ولی چه سود
حلقه بگوش او نکند گوش پند او.
خاقانی .
صدرنگ بیامیزم چه سود که در تو
مهری که نبوده ست سرشتن نتوانم .
خاقانی .
ولیکن چه سود است کاین کار بود
تأسف ندارد دگر هیچ سود.
نظامی .
چه سود است مردن نشاید بزور
که پیش از اجل رفت نتوان بگور.
نظامی .
تا توانستم ندانستم چه سود
چونکه دانستم توانستم نبود.
عطار.
از وصف تو هر شرح که دادند محالست
وز عشق تو هر سود که کردند زیانست .
عطار.
از مایه ٔ بی سود نیاساید مرد
مار از دم خویش چیز نتواند خورد.
سعدی .
بد شد آخر چو اصل او بد بود
تخم بد در زمین نیک چه سود.
مکتبی .
برای ماست گر ایمان و کفر بخشد سود
خدای را چه که ما مؤمنیم یا کافر.
قاآنی .
|| ظفر و فتح . || ترقی . بهره . || ربا. مرابحه . (ناظم الاطباء). (اصطلاح فقه ) ربا که گرفتن زیادت است در قرض . مأخوذ از معنی اول است یا آنکه در اصل به معنی ربا است و بعد از آن به معنی مطلق نفع و فایده استعمال یافته است . (آنندراج ). || صحبت مسرت انگیز. || سور که جشن و شادمانی و میزبانی باشد. (برهان ). ضیافت . جشن . مهمانی و شادمانی و سور. (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
۲. [مقابلِ زیان] نفع، فایده.
* سود ناویژه: [مقابلِ سود ویژه] (اقتصاد ) درآمدی که هزینۀ بهره برداری را از آن کسر نکرده باشند، سود ناخالص.
* سود ویژه: [مقابلِ سود ناویژه] (اقتصاد ) درآمدی که پس از هزینۀ بهره برداری باقی بماند، سود خالص، نفع خالص.
ماده ای سفید، جامد، جاذب رطوبت، و سوزاننده که در آب با تولید حرارت حل می شود و در بیشتر خواص شبیه پتاس می باشد، سود سوزان.
= اَسود
۱. (اقتصاد) درآمدی که در معامله یا تولید نصیب فرد میشود.
۲. [مقابلِ زیان] نفع؛ فایده.
〈 سود ناویژه: [مقابلِ سود ویژه] (اقتصاد) درآمدی که هزینۀ بهرهبرداری را از آن کسر نکرده باشند؛ سود ناخالص.
〈سود ویژه: [مقابلِ سود ناویژه] (اقتصاد) درآمدی که پس از هزینۀ بهرهبرداری باقی بماند؛ سود خالص؛ نفع خالص.
اَسود#NAME?
مادهای سفید، جامد، جاذب رطوبت، و سوزاننده که در آب با تولید حرارت حل میشود و در بیشتر خواص شبیه پتاس میباشد؛ سود سوزان.
دانشنامه عمومی
سود (اقتصاد)
سود (حسابداری)
سود (روستا)
فهرست شهرهای مجارستان
(فارس، جهرم، بخش خفر) کوزۀ آب.
دانشنامه اسلامی
سود که در لغت عرب از آن به «ربح» تعبیر می شود، عبارت است از درآمد افزون بر سرمایه (رأس المال) که از راه تجارت و کسب به دست می آید.
حکم
سود یا مشروع است یا نامشروع.
← سود مشروع
بنابر قول برخی، چنانچه مالک با مالی که زکات بدان تعلق گرفته، قبل از اخراج زکات، تجارت کند و سود ببرد، مستحقان زکات به نسبت، در سود به دست آمده نیز سهیم اند؛ لیکن اگر مالک زیان ببیند، از جیب خود او رفته است. برخی گفته اند: معامله نسبت به سهم فقرا فضولی است. بنابر این، با اجازه حاکم شرعی، سود به نسبت سهم فقرا، به ایشان داده می شود و با عدم اجازه، معامله باطل است.
← زکات مال مضاربه ای
...
معنی لَّن یَنفَعَکُمُ: هرگز به شما سود نمی دهد
معنی یَنفَعُ: سود دارد- نفع می رساند (عبارت "یَنفَعُ ﭐلنَّاسَ" یعنی : برای مردم سود دارد)
معنی مَا رَبِحَت: سود نکرد
معنی نَفْعاً: نفع - سود
معنی نَّفْعِهِمَا: نفع آن دو - سود آن دو
معنی تَنفَعَهُ: به او سود رساند
معنی لَا تَنفَعُهَا: به آن سود ندهد
معنی لَّا یَنفَعُ: سود نمی دهد - نفع ندارد
معنی لَّن تَبُورَ: هرگزنابود نمی شود -هرگز کساد و بی سود نمیشود
معنی نَفَعَهَا: به آن سود داد - به آن نفع رسانید
معنی تَنفَعُ: سود دارد- نفع می رساند
ریشه کلمه:
سود (۱۰ بار)
«سود» جمع «اسود» به معنای سیاه است.
گویش اصفهانی
تکیه ای: sud
طاری: süd
طامه ای: sud
طرقی: süd
کشه ای: sud
نطنزی: sud
گویش مازنی
نوعی آفت پنبه که سبب سوختن و خشک شدن برگ ها گردد و گیاه را ...
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
دکتر کزازی در مورد واژه ی سود می نویسد : ( ( سود درپهلوی سوت sūt بوده است. ریختی دیگر از آن در پارسی سودا است به معنی بازرگانی و داد و ستد که در واژه ی"سوداگر" کاربرد یافته است. می تواند بود که این واژه از سوتپگارsūt_apgār پهلوی به معنی سودآور برآمده باشد. ) )
حکیما چو کس نیست، گفتن چه سود؟
از این پس بگو کافرینش چه بود.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 185 )