مترادف فرار : انهزام، رم، عقب نشینی، گریز، هرب، هزیمت | گریزپا، گریزنده
برابر پارسی : گریز، ناپا، جست، جستن، گریختن، گریزا، پرّا
volatile, fugacious
flight, escape
defection, desertion, elusion, elusive, escape, flight, fugitive, getaway, runaway, scamper, slippery, volatile
انهزام، رم، عقبنشینی، گریز، هرب، هزیمت
گریزپا، گریزنده
(فَ رّ) [ ع . ] (ص .) بسیار گریزنده .
(فِ یا فَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گریختن . 2 - (اِمص .) گریز.
فرار. [ ف َ ] (ع مص ) گشودن دهان ستور را برای دانستن سن او از روی دندانهایش . (اقرب الموارد). دندان ستور نگریستن . (مصادر اللغة زوزنی ). || (اِ) بچه ٔ شتر و بز و گاو وحشی . (اقرب الموارد) (فهرست مخزن الادویه ). بره ٔ میش و بزغاله و گاو وحشی . (منتهی الارب ). || ج ِ فریر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به فریر شود.
فرار. [ ف َرْ را ] (ع ص ) سخت گریزنده و پویه دونده . (منتهی الارب ). فارّ. (اقرب الموارد). رجوع به فارّ شود. || (اِ) در عبارت حریری بمعنی زیبق است بسبب سرعت سیلان آن ، و نیز به اصطلاح اهل صناعت کیمیا زیبق است . (فهرست مخزن الادویه ): و انصَلَت َ منا انصلات الفَرّار. (حریری از اقرب الموارد). رجوع به زیبق و زاووق شود.
فرار. [ ف ِ ] (ع مص ) رَوْغ . (اقرب الموارد). گریختن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (اقرب الموارد). گریختن از پیش دشمنی . (اقرب الموارد) : چنانکه شب دررسید در پرده ٔ ظلمت راه فرار پیش کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 425).
۱. دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر.
۲. دور شدن از دسترس و نظارت کسی.
۳. [مجاز] تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی: فرار از خدمت سربازی.
〈 فرار دادن کسی: (مصدر متعدی) گریزاندن و دور کردن او از خطر.
〈 فرار کردن: (مصدر لازم) = فرار
۱. [مجاز] بسیارگریزنده.
۲. گریزان.
۳. (شیمی) ویژگی جسمی که بهسرعت بخار شود.