کلمه جو
صفحه اصلی

لباس


مترادف لباس : پوشاک، پوشش، تن پوش، جامه، حله، دثار، رخت، زی، کسوت، ملبوس، ناری

برابر پارسی : پوشاک، تن پوش، جامه، رخت

فارسی به انگلیسی

clothing, clothes, dress, garment, garb, appearance, wear, clobber, duds, togs, accouterments, accoutrements, apparel, attire, costume, get-up, guise, raiment, rig, suit, toilet, toilette, outfit

accouterments, accoutrements, apparel, attire, clothes, clothing, costume, dress, garment, get-up, guise, raiment, rig, suit, thing, toilet, toilette, wear


فارسی به عربی

اضرب , بدلة , ثوب , شیء , صدریة , ضمادة , لباس , ملابس

عربی به فارسی

لباس پوشيدن , جامه بتن کردن , مزين کردن , لباس , درست کردن موي سر , پانسمان کردن , پيراستن


مترادف و متضاد

thing (اسم)
شیی ء، کار، اسباب، جامه، متاع، چیز، دارایی، لباس، شیء

attire (اسم)
ارایش، لباس

rig (اسم)
لوازم، اسباب، جامه، لباس، تجهیزات، وضع حاضر، دگل ارایی

clothing (اسم)
لباس، ملبوس، پوشاک

dress (اسم)
لباس

dressing (اسم)
ارایش، لباس، مرهم، مخلفات، چاشنی، سس، مرهم گذاری وزخم بندی

costume (اسم)
جامه، لباس، لباس محلی

garb (اسم)
لباس، طرز، کسوت، پوشاک ویژه

vest (اسم)
لباس، جلیقه، زیرپوش کشباف

clobber (اسم)
جامه، لباس، دنده

gaberdine (اسم)
پوشش، لباس، جبه، ردای بلند، گاباردین

vestment (اسم)
لباس، لباس رسمی، لباس رسمی اسقف

پوشاک، پوشش، تن‌پوش، جامه، حله، دثار، رخت، زی، کسوت، ملبوس، ناری


فرهنگ فارسی

جامه، پوشاک، تن پوش، البسه جمع
( اسم ) آنچه که برتن پوشند پوشاک پوشش جامه جمع : البسه : ... حق همسای. دل آنست که ... پاک داری و بلباس سنت و پیرای. حکمت آراسته کنی . یا لباس تقوی . ۱- جام. ستبر و درشت . ۲- ستر عورت . ۳- حیا شرم . ۴- ایمان . یا لباس جوع . گرسنگی . یا لباس راهب . جام. سیاه ( چه راهبان جام. سیاه می پوشیدند ) : لباس راهبان پوشیده روزم چو راهب زان بر آرم هر شب آوا . ( خاقانی . عبد .۲۴ ) یا لباس رسمی . جامه ا ی مخصوص که در مراسم شرفیابی بحضور روسا ی کشور و اعیاد پوشند . یا لباس شمعی . نوعی رنگ سبز . یالباس عباسی . جام. سیاه ( زیرا شعار عباسیان سیاه بود ) . یا لباس عزا . جام. سیاه که در سوگواری پوشند .یا لباس عنبرسا . ۱- لباس رهبانان . ۲ - جام. سیاه . یا لباس فقر . فقر سلوک : روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم در لباس فقر کار اهل دولت میکنم . ( حافظ . ۲۴۲ )
مرد نیک نهان دارنده مکر و عیب . یا آ میزنده .

فرهنگ معین

(لِ ) [ ع . ] (اِ. ) پوشاک ، رخت ، جامه . ،~ بعد از عید کنایه از: چیز خوبی که چون دیرتر از وقت مناسب به دست آید دیگر به درد نخورد.

لغت نامه دهخدا

لباس. [ ل ِ ] ( ع اِ ) هرچه درپوشند. پوشیدنی. پوشاک. پوشش. بالاپوش. جامه. کِسوَت. ( منتهی الارب ). کَسوَة. بزّه. زی . قِشر. قبول. مِلبَس. لبس. لبوس. مَلبِس. ملبوس. گندگال. جفاجف. شور. شورة. شوار. شیار. شارة. مشرة. طحریة. طحرة. جامه ستبر و درشت. ( منتهی الارب ). ج ، البسه : قومی دیگرند از خرخیز سخن ایشان به خلّخ نزدیکتر است و لباسشان چون لباس کیماک است. ( حدود العالم ).
کوهسار خشینه را به بهار
که فرستد لباس حورالعین ؟
کسائی.
به مادر بفرمود تا همچنان
برون کرد از تن لباس زنان.
فردوسی.
بخور و لباس عدوی ترا
زمانه چه خواند حنوط و کفن.
فرخی.
گلستان بهرمان دارد همانا شیرخوارستی
لباس کودکان شیرخواره بهرمانستی.
فرخی.
و لباس شرم می پوشید که لباس ابرار است. ( تاریخ بیهقی ص 339 ). منتظریم جواب این نامه را... تا بتازه گشتن اخبار سلامتی خان و رفتن کارها بر قضیّت مراد لباس شادی پوشیم. ( تاریخ بیهقی ).
لباس جاه تو دارد همیشه
ز دولت پود و از اقبال تاره.
؟ ( از لغت نامه اسدی ).
پوشد لباس خاکی ما را ردای نور
خاکی لباس کوته و نوری رداش تام.
خاقانی.
از لباس نفی عریان مانده چون ایمان و صبح
هم بصبح از کعبه جان روی ایمان دیده اند.
خاقانی.
یکدم از دود آه خاقانی
نیلگون کن لباس ماتم را.
خاقانی.
چون شب آخر ماهم بسیاهی لباس
کی قبائی ز سپیدی قمر درگیرم.
خاقانی.
دیده می باید که باشد شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس.
مولوی.
لباس طریقت بتقوی بود
نه در جبه دلق خضرا بود.
سعدی.
مراد اهل طریقت لباس ظاهر نیست
کمر بخدمت سلطان ببند و صوفی باش.
سعدی.
تزهنع؛ لباس پوشیدن. تمشیر؛ لباس پوشیدن کسی را. ( منتهی الارب ). صاحب آنندراج گوید:... و با لفظ بافتن و ساختن و دادن و بر دوش آمدن و داشتن و گرفتن و چسبیدن مستعمل و با لفظ نهادن و از تن افکندن و کندن :
بی تن خاکی چو نام نیکمردان زنده ام
سالها شد این لباس عاریت را کنده ام.
صائب.
دست جنون چو کند لباس از تنم کلیم
چون غنچه غیر زخم به زیر قبا نداشت.
کلیم.

لباس . [ ل َب ْ با ] (ع ص ) مرد نیک نهان دارنده مکر و عیب را. || آمیزنده . || مرد بسیارلباس . (منتهی الارب ).


لباس . [ ل ِ ] (ع اِ) هرچه درپوشند. پوشیدنی . پوشاک . پوشش . بالاپوش . جامه . کِسوَت . (منتهی الارب ). کَسوَة. بزّه . زی ّ. قِشر. قبول . مِلبَس . لبس . لبوس . مَلبِس . ملبوس . گندگال . جفاجف . شور. شورة. شوار. شیار. شارة. مشرة. طحریة. طحرة. جامه ٔ ستبر و درشت . (منتهی الارب ). ج ، البسه : قومی دیگرند از خرخیز سخن ایشان به خلّخ نزدیکتر است و لباسشان چون لباس کیماک است . (حدود العالم ).
کوهسار خشینه را به بهار
که فرستد لباس حورالعین ؟

کسائی .


به مادر بفرمود تا همچنان
برون کرد از تن لباس زنان .

فردوسی .


بخور و لباس عدوی ترا
زمانه چه خواند حنوط و کفن .

فرخی .


گلستان بهرمان دارد همانا شیرخوارستی
لباس کودکان شیرخواره بهرمانستی .

فرخی .


و لباس شرم می پوشید که لباس ابرار است . (تاریخ بیهقی ص 339). منتظریم جواب این نامه را... تا بتازه گشتن اخبار سلامتی خان و رفتن کارها بر قضیّت مراد لباس شادی پوشیم . (تاریخ بیهقی ).
لباس جاه تو دارد همیشه
ز دولت پود و از اقبال تاره .

؟ (از لغت نامه ٔ اسدی ).


پوشد لباس خاکی ما را ردای نور
خاکی لباس کوته و نوری رداش تام .

خاقانی .


از لباس نفی عریان مانده چون ایمان و صبح
هم بصبح از کعبه ٔ جان روی ایمان دیده اند.

خاقانی .


یکدم از دود آه خاقانی
نیلگون کن لباس ماتم را.

خاقانی .


چون شب آخر ماهم بسیاهی لباس
کی قبائی ز سپیدی قمر درگیرم .

خاقانی .


دیده می باید که باشد شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس .

مولوی .


لباس طریقت بتقوی بود
نه در جبه ٔ دلق خضرا بود.

سعدی .


مراد اهل طریقت لباس ظاهر نیست
کمر بخدمت سلطان ببند و صوفی باش .

سعدی .


تزهنع؛ لباس پوشیدن . تمشیر؛ لباس پوشیدن کسی را. (منتهی الارب ). صاحب آنندراج گوید:... و با لفظ بافتن و ساختن و دادن و بر دوش آمدن و داشتن و گرفتن و چسبیدن مستعمل و با لفظ نهادن و از تن افکندن و کندن :
بی تن خاکی چو نام نیکمردان زنده ام
سالها شد این لباس عاریت را کنده ام .

صائب .


دست جنون چو کند لباس از تنم کلیم
چون غنچه غیر زخم به زیر قبا نداشت .

کلیم .


آن دل لباس خودی از خویش نیفکند
زین دجله ٔ خون دامن خاکی گذراند.

طالب آملی .


چنان خو کرده با ناز آفرین نخلش خرامیدن
که بی خواهش لباس جلوه اش بر دوش می آید.

بیان آفرین لاهوری .


برای شعله ٔ عریان آه ما افلاک
لباس برق ز تار شهاب می بافد.

محمدقلی سلیم .


نئی عزیزتر ازکعبه ای لباس پرست
خراب گشته دلی را برو عمارت کن .

صائب .


مباش کاتبی اندوهگین ز کسوت فقر
که اهل فقر نشد هرکه این لباس نهاد.

کاتبی .


صاحب قاموس کتاب مقدس گوید: بدانکه لباس متقدمین پنج قسم بود یعنی پیراهن و عبا و کمربند و کفش و عمامه . اما پیراهن متقدمین لباسی بود که بدن را از شانه تا زانوها می پوشانید و آن را آستینی نبود پس از آن به اقتضای زمان بتدریج آن را بلندتر کرده آستین را نیز بر آن افزودند و کمربندی نیز برای آن قرار دادند (سفر داوران 14: 13) لهذا چون شهص جز پیراهن چیز دیگری نمیداشت وی را عریان میگفتند (اشمو19:14 یوحنا21:7) و پیراهن مذکوررا از کتان یا پشم بموافق میل اشخاص به اختلاف انواع میساختند. اما کمربند که زنار نیز گویند (خروج 29:5) فائده اش نگاه داشتن پیراهن بود و چون بر کمر می بستند مقصود از بیداری و خدمت کردن و هر گاه از کمر می گشادند قصد از استراحت و آسودگی بود چنانکه فعلاً هم این مطلب معمول است (دوم پادشاهان 4:29 اول تواریخ 38:3 اشعیا 5: 37 ارمیا1:17 لو 12:35 یوحنا 21:18 اعمال رسولان 12:8 اول پطرس 1:13) و کمربند را از ریسمان یا پارچه یا پوست به پهنی شش قیراط درست کرده بر کمرمی بستند و گاهی از اوقات محض زینت سنگهای گرانبها وسجافها برای آن قرار میدادند و سلاح جنگ از قبیل شمشیر و خنجر و کارد را بر آن می بستند و همچنین پول طلا یا نقره ٔ خود را در آن میگذاردند و باید دانست همچنانکه کمربند به کمر می چسبید به این طور قوم خدا به وی متوکل خواهند شد (ارمیا 13:11) و حضرت اشعیای نبی هم عدالت و امانت مسیح را به کمربند تشبیه فرموده است (اشعیا 11:5). اما عبا (متی 21:8 و 5:40) عبارت از لباس مربع مستطیلی بود که از قماش ساخته طولش از 6 تا 9 قدم و عرضش 6 قدم بوده بدور خود می پیچیدند و گاهی در زیر بغل میگرفتند چنانکه فعلاً نیز معمول است (خروج 12:34 دوم پادشاهان 4:39 لوقا 6:38) و در شب نیزآن را برای روپوش خود استعمال میکردند (خروج 22:26 و 27 تثنیه 24:13 ایوب 22:6 و 24:7) و گمان میبرند که دامن (اعداد 15:38 متی 23:5) بر اطراف همین لباس بود. در فصل زمستان پوستینی از پوست گوسفند یا بز بر دوش میگرفتند و دور نیست آنچه در «دوم پادشاهان 1:8 و زکریا 13:4» مذکور است اشاره به پوستین باشد و قصداز لباس میش (متی 7:15) ادعای حلیمی و پاکیزگی میباشد. اما لباس زنان با مردان چندان تفاوتی نداشت مگر اینکه لباس خارجی را که مردان عبا و زنان چادر گویندقدری فراخ میگرفتند (مرقس 14؛51) و در اواخر این روبند یا دهان بند را بر آن افزودند (پیدایش 24:65) امادستمالها را (اعمال رسولان 19:12) یا در دست میگرفتند و یا بر صورت خود میگذاردند اما کفشها (متی 13:11)یا نعلین (تثنیه 25:9 و مرقس 6:9) عبارت از قطعه های چوب یا پوست بود که بهیئت قدم ساخته بواسطه ٔ ریسمان های پوستی یا غیره محض سهولت درآوردن بر پای خود می بستند (پیدایش 14:23) و کندن کفش دلالت بر آن مینمود که موضعی که بر آن نشسته اند امن و محل راحت است چنانکه این مطلب تا امروز نیز معمول میباشد. و چون کفش ها پای شخص را از گرد و غبار و سایر کثافات محافظت نمیکرد، لذا لازم بود که میزبان همواره آب از برای شستن پاهای میهمان فراهم کند (پیدایش 24:32 لوقا 7:44) و گشادن بند کفش یا نعلین و شستن پاها مختص نوکران و خدمتکاران بود (مرقس 1:7 یوحنا 13:1-16). اما عمامه (خروج 28:40 و 39:28) مختص کاهنان بود و بعضی از زنان عبرانی نیز استعمال میکردند (اشعیا 3:20). و باید دانست که سلاطین زمان سلف را عادت این بود که لباس عوضی برای میهمان میفرستادند (دوم پادشاهان 5:5 و22). و چون ترکیب لباسها متفاوت نبود بزودی ، در کمال سهولت لباس یکی با لباس دیگری عوض میشد (پیدایش 27:15 و اشمو 18:4 تثنیه 22:5 لوقا 15:22). پوشیده نماند که لباسها را با جواهر نفیسه و طلا و نقره و سجاف زینت میکردند و تمام مردم گوشواره ها در گوش و حلقه ها در بینی و بازوبند در بازو و خلخال در پا میداشتند (2 شموا:10 اشعیا 3:16 و 19 و 20) و آینه هائی که از برنج صیقلی ترتیب میدادند به دست گرفته (خروج 38:8 اشعیا 3:23) و یا در گردن و کمر خود می آویختند و زنان یونانی و رومانی را عادت این بود که مویهای خود را رها میکردند دراز میشد و بعد آنها را به انواع زینت ها مزین میساختند. (تیموتاوس 2:9 و 10 و اول پطرس 3:3) رجوع به طیلسان شود. (قاموس کتاب مقدس ). کلمه ٔ لباس گاهی به کلماتی دیگر اضافه شود و افاده ٔ معانی خاص کند چون :
- لباس التقوی ؛ حیا. ستر عورت یا ایمان یا شرم . (منتهی الارب ).
- لباس الجوع ؛ گرسنگی : اذاقها اﷲ لباس الجوع و الخوف ؛ یعنی گرسنگی و ترس آنها بنهایت رسید. ضرب له اللباس مثلا لاشتماله .(منتهی الارب ).
- لباس الرجل ؛ زن مرد. (منتهی الارب ) : هن ّ لباس لکم و انتم لباس لهن . (قرآن 187/2).
- لباس المراءة؛ شوی ِ زن . (منتهی الارب ).
- لباس راهب ؛ کنایه از لباس سیاه است ، چه لباس رهبانان بیشتر سیاه میباشد. (برهان ) :
لباس راهبان پوشیده روزم
چو راهب زان برآرم هر شب آوا.

خاقانی .


- لباس رسمی ؛ لباس خاص که در نظام یا گاه تشرف خدمت پادشاهان و غیره پوشند .
- لباس روغنی ؛ صاحب آنندراج گوید: دوصورت دارد یکی آنکه برای محافظت از آب در موسم باران جامه را در روغن کتان چرب کرده خشک سازند و بپوشند، دوم آنکه زنان و مردان رعنا جامه های خود را بروغنهای خوشبو یا عطریات چرب سازند و این از مخترعات اهل هند است و می تواند که مراد از آن مطلق جامه ٔ چرب باشد چنانکه جامه ٔ عصاران و طباخان :
توانگر آشنای عشق چون شد دشمن خویش است
حذر ز آتش به آن را کو لباس روغنی دارد.

محمدقلی سلیم .


- لباس شمعی ؛ نوعی است از رنگ سبز که آن را در عرف هند تیلاموگیا گویند. (آنندراج ).
- لباس عباسی ؛ کنایه از لباس سیاه است که خلفای عباسی شعار خود ساخته بودند :
روز شنبه ز دیر شماسی
خیمه زد در لباس عباسی .

نظامی .


- لباس عزا ؛ جامه ٔ نیلی . لباس ماتم . جامه ٔ سیاه .
- لباس عنبرسا ؛ به معنی لباس رهبانان است که کنایه از لباس سیاه باشد. (آنندراج ).
- لباس قلمی ؛ رخت قلمکار. رجوع به جامه ٔ شستی شود. (آنندراج ).
- لباس ماتم پوشیدن ؛ سیاه پوشیدن . جامه در نیل گرفتن . رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 310 شود.
- لباس مرصعی ؛ جامه ای که زه گریبان و دور دامن او را دُرها آویخته باشند :
ای آنکه ساختی تو لباس مرصعی
ازبهر عبرت است پی اعتبار نیست .

میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).


و نیز مزید مؤخر کلماتی واقع شود و افاده ٔ معانی خاص کند چون : بدلباس . جالباس . جالباسی . خوش لباس . هم لباس . ازرق لباس ، به معنی کبودجامه ٔ صوفی :
غلام همت دردی کشان یکرنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند.

حافظ.


رجوع به هر یک از این مدخلها شود.
|| ایمان . || شرم . || آمیختگی . || فراهم آمدگی . (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

پوشاک، تن پوش، جامه.

دانشنامه عمومی

لباس (فوتبال). لباس (انگلیسی: Kit) به پوششی می گویند که یک باشگاه فوتبال در هر بازی دارد.معمولاً لباس های فوتبالی برای هر باشگاه در هر فصل دو یا سه طرح هستند و لباس برای هر فصل متغیر است.
این لباس ها شامل پیراهن ورزشی، شورت ورزشی و جوراب است.

چیزی که می پوشیم


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:پوشاک، تاریخ

فرهنگ فارسی ساره

پوشاک، جامه، تن پوش، رخت


دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] چیز پوشیدنی ، پوشاک ، پوشش ، جامه ، کِسوة، را گویند و جمع آن البسةاست .
وهو الذی سخّر البحر لتأکلوا منه لحما طریّا و تستخرجوا منه حلیة تلبسونها؛ . وعلّمناه صنعة لبوس لکم لتحصنکم من باسکم؛ یا بنی آدم قد انزلنا علیکم لباسا یواری سوآتکم وریشا و لباس التقوی ذلک خیر ذلک من آیات الله لعلّهم یذّکّرون ؛ ای فرزندان آدم ما لباسی را که زشتیهاتان را بپوشاند وجامه های زیبا و نرم برای شما فرستادیم (نیاز به پوشاک را در نهاد شما قرار دادیم) و پوشش تقوی بهترین پوشش است این امر (احساس نیاز به پوشش و وجود امکانات آن در زندگی بشر) خود آیتی است از آیات خداوند ، باشد که مردم به خود آیند .
امیرالمؤمنین (ع) فرمود : آن طرز لباس بهتر است که ترا با مردم بیامیزد و از میان مردم آراسته ات سازد و زبان بد آنها را از تو باز دارد .
و فرمود : لباسی بپوش که نه موجب شهرت تو گردد ونه ترا مایه ننگ و عار بود .
نیز از آن حضرت رسیده که چون کسی را خداوند لباسی نو روزی کند وضو بسازد و دو رکعت نماز بخواند در هر رکعت پس از حمد آیة الکرسی وقل هو الله احد و انا انزلناه بخواند وسپس خدای را سپاس گوید که عورت او را پوشانیده و او را در میان مردم زینت داده است و این ذکر را بسیار بگوید : «لا حول ولا قوة الاّ بالله العلیّ العظیم» . نیز از دستورات آن حضرت است که لباس پنبه ای بپوشید که آن لباس پیغمبر(ص) بوده و نیز لباس ما می باشد وپیغمبر هرگز لباس پشمین وموئین نپوشید جز به علتی .
نیز از آن بزرگوار رسیده که شستن لباس غم واندوه را میزداید ونماز را طهارت ونظافت می بخشد .
از حضرت رضا (ع) نقل شده که امام سجاد (ع) در زمستان قبا وعبای خز می پوشید وکلاه خز به سر می نهاد وچون تابستان می شد قبای خز را می فروخت وبهای آن را صدقه میداد ومی گفت: (قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده) .

[ویکی الکتاب] معنی لِبَاسُ: لباس - پوشاک
معنی لِبَاسَهُمَا: لباس آن دو
معنی ﭐکْسُوهُمْ: به آنان لباس بپوشانید
معنی کِسْوَتُهُمْ: پوشاکشان - لباس آنها
معنی ثِیَابٌ: لباس ها - جامه ها(جمع ثوب)
معنی حَرِیرٌ: لباس نازک - ابریشم خالص
معنی بِطَانَةً: همراز-دوست صمیمی-محرم راز- خویشاوند نزدیک (در اصل به معنی آستر است و وجه تشبیهش این است که آستر از خود لباس به بدن نزدیک تر است.چون آستر لباس بر باطن انسان اشراف و اطلاع دارد و میداند که آدمی در زیر لباس چه پنهان کرده ، خویشاوند آدمی هم همینطور است ،...
معنی حَسْرَةً: حسرت(حسر دراصل عبارت است از کنار زدن لباس از هر چیزی که ملبس به آن است و کنایه از برملا شدن ناتوانیهاست همچنین اندوه ندامت از فرصتی که از دست رفته از آن جهت که جهالتی که مسبب آن بوده بر ملا شده است)
معنی حَسِیرٌ: خسته(حسر دراصل عبارت است از کنار زدن لباس از هر چیزی که ملبس به آن است و کنایه از برملا شدن ناتوانیهاست استفاده از آن در معنی خستگی از آن جهت است که نا توانی قوا آشکار می شود)
معنی لَا یَسْتَحْسِرُونَ: خسته نمی شوند(حسر دراصل عبارت است از کنار زدن لباس از هر چیزی که ملبس به آن است و کنایه از برملا شدن ناتوانیهاست استفاده از آن در معنی خستگی از آن جهت است که نا توانی قوا آشکار می شود)
معنی نَصَحْتُ: خیرخواهی کردم - نصیحت کردم (از کلمه نصح به معنای به کار بردن نهایت درجه قدرت خود در عمل و یا سخنی است که در آن عمل و یا سخن مصلحتی برای صاحبش باشد و به عبارتی به معنی خالص و ناب کردن عمل است لذا ناصح عسل به معنای عسل خالص است .ناصح به معنی خیاط نیز م...
معنی نَصَحُواْ: خیرخواهی کردند - نصیحت کردند (از کلمه نصح به معنای به کار بردن نهایت درجه قدرت خود در عمل و یا سخنی است که در آن عمل و یا سخن مصلحتی برای صاحبش باشد و به عبارتی به معنی خالص و ناب کردن عمل است لذا ناصح عسل به معنای عسل خالص است .ناصح به معنی خیاط نیز...
ریشه کلمه:
لبس (۲۳ بار)

گویش اصفهانی

تکیه ای: lebâs
طاری: raxt / lebâs
طامه ای: lebâs
طرقی: raxt / löbâs
کشه ای: raxt / lebâs
نطنزی: raxt


واژه نامه بختیاریکا

پوشن

جدول کلمات

تنپوش

پیشنهاد کاربران

رخت

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: ژامَک ( پهلوی: جامَک ) ژولاه ( پهلوی: جولاه ) پاپیا، تَسی، یامَک ( پهلوی ) کانژوک ( سنسکریت: کانچوکین ) آمسو ãmsu ( سنسکریت: آمسوکَ ) واسَس ( سنسکریت ) پاموگ ( پهلوی: پَتموگ ) آربیرلا Arbirla ( پهلوى:پیراهن، لباس ) اِئوجِرتEojert ( پهلوى:
رخت ، جامه، لباس ) برهمک - براهم Brahmak - Brahm ( پهلوى: لباس ، جامه ، رخت ) پپا Pepa ( پهلوى: پیراهن، جامه، لباس ) پیموزنPaymuzan ( پهلوى:جامه، لباس ) تُپا Topa ( پهلوى: جامه ، لباس ) تسى Tesi ( پهلوى: لباس ، پیراهن ) تشکوک Tashkuk ( لباس، پیراهن مقدس ) کَپاه Kapah ( قبا ،
لباس )

کسا

تن ارا

انواع لباس به فارسی و انگلیسی:
بلوز blouse ، پاپیون bow ، پالتو overcoat
پالتوcoat ، پیراهن ( زنانه ) dress ، پیراهن ( مردانه ) shirt ، پیراهن خواب nightgown ، پیژامه pajamas ، پیش بند apron ، جلیقه vest ، جوراب sock ، دامن skirt ، روسری scarf ، زیر پیراهن undershirt ، شلوار جین jeans ، شلوار pants ، شنل cape ، کت jacket ، کراوات necktie ، کیمونو kimono
لباس زیر underwear ، لباس فرم uniform ،
لباس کار overalls ، لباس نمایش costume


لباس به ترکی: پالتار

پوشاک، جامه، رخت، کسا، کسوه، کسوت

لغت آریایی لباس از واژه پیشاهندواروپایی lep - یاleup - یا lōp - به معنای پوست، نوار پوسته، چرم تکه، پارچه ستانده شده که در عیلامی به شکل lipte ( لیپ=لباس/ت=پسوند جمع ) به معنای لباسها ثبت شده است. از همین ریشه در روسیه lewaš به معنای پوشش و در لیتوانی lōpas به معنای تکه پارچه و در انگلیسی lōf به معنای پارچه پیشانی بند به دست آمده است. بدینسان روشن میشود واژگان عربی البسه ملبوس تلبس ملبس جعلی هستند.
منبع : http://parsicwords. mihanblog. com/

لباسهاشان به تنشان زار می زد

رختش یا لباسش کوک بودن ؛ یعنی به قدر کافی جامه بر تن داشتن و سرما نخوردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .

دشت / daSt /
مترادف دشت: بیابان، جلگه، صحرا، فلات، هامون، اولین فروش، دستلاف

لباس / lebAs /
مترادف لباس: پوشاک، پوشش، تن پوش، جامه، حله، دثار، رخت، زی، کسوت، ملبوس، ناری

برابر پارسی: پوشاک، تن پوش، جامه، رخت

با یاد او
و با درود
پوشیدن لباس سنتی مهمترین و اساسی ترین گام در پاسداشت فرهنگ ملی، جلوگیری از هجوم فرهنگ بیگانه و حفاظت از فرزندانمان در برابر هجمه فرهنگی و تحقیر فرهنگی بیگانگان میباشد.
اگر بزرگان این سرزمین پوشیدن لباس ملی و سنتی خودمان را خوار شمارند، از فرزندان کم سن و سال، چگونه انتظار پاسداشت فرهنگ و هویت ملی مان را خواهیم داشت. فرهنگ و هویت، با لباس و پوشش در هم گره خورده است. اگر بیگانگان لباسشان را به ما تحمیل کرده اند، هر چیزی که بخواهند را نیز بر فرزندانمان تحمیل خواهند کرد.
بدرود

لِباس
واژه ای ایرانی که دَر اَسل " کَلباس " بوده که به گونه ای پارچه گُفته میشُده که واتِ " کاف " آن اُفتاده اَست . دَر زَبانِ اَرَبی اَز آن ریشه یِ سه تاییِ لَبَسَ بَرساخته وَ واژه هایِ دیگَری اَز آن بَرگِرِفته اَند مانَندِ : مُلَبَس ، اَلبَسه ، . . . . هَمریشه با :
اِنگِلیسی : cloth , clithes
آلمانی : Kleid
پارسی : کَلباس = kalbaas

پوشاک ماه عمده وتک

بنیچ=رخت
بلند پوش= پالتو
گرم پوش= کاپشن
بالاپوش= کُت

بنیچنو= نام، فرنام و داغ نشان
رسته ی پوشاک
در
جهان شماره ای ( ( چیلو ) )

کسا . . . جامه . . . . رخت . . . .


کلمات دیگر: