کلمه جو
صفحه اصلی

وساطت


مترادف وساطت : توسط، خواهشگری، دخالت، شفاعت، مداخله، میانجیگری

برابر پارسی : میانجیگری، پا در میانی، پادرمیانی، میانجی، میان جی گری

فارسی به انگلیسی

agency, intercession, mediation

mediation, intercession


agency, intercession


فارسی به عربی

وساطة , وسیط , وکالة

مترادف و متضاد

agency (اسم)
وکالت، نمایندگی، وساطت، ماموریت، دفتر نمایندگی، خبرگزاری، پیشکاری، گماشتگی

mediation (اسم)
وساطت، سفارت، میانجی گری

intermediary (اسم)
وساطت، میانجی، مداخله کننده، وساطت کننده

intercession (اسم)
وساطت، پایمردی، شفاعت، پادرمیانی، میانجی گری

intermediacy (اسم)
وساطت، شفاعت، میانجی گری، مداخله

interposition (اسم)
وساطت، دخالت، مداخله، میانه گیری

توسط، خواهشگری، دخالت، شفاعت، مداخله، میانجیگری


فرهنگ فارسی

واسطه شدن، درمیان افتادن، میانجیگری
(اسم ) میانجی گری شفاعت : ((این کتاب کریم را بسفارت جبرئیل و وساطت محمد المصطفی علیه السلام سوی مافرستاد. ) ) توضیح درتداول فارسی بکسراول تلفظ شود .

فرهنگ معین

(وَ طَ ) [ ع . وساطة ] (اِمص . ) میانجی - گری ، شفاعت .

لغت نامه دهخدا

وساطت. [ وَ طَ ] ( ع اِ ) واسطه و وسیله. || ( اِمص ) میانجیگری و شفاعت. ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) در میان شدن و واسطه و وسیله شدن. ( غیاث اللغات از منتخب و کشف و صراح ). || میانجی گری کردن. پادرمیانی یا پامیانی کردن. میانجی شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : جماعتی میان هر دوی ایشان به سفارت و وساطت بایستادند و وصلتی میان ایشان برفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ). وساطت این حکومت و قطع این خصومت با شمشیر افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). تا هم سلطان میان ایشان به وساطت برخاست وکار ایشان به فیصل رسانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- وساطت کردن ؛ میانجی شدن. میانجی گری کردن. ( ناظم الاطباء ).
- || شفاعت نمودن. ( ناظم الاطباء ).

وساطة. [ وَ طَ ] ( ع مص ) رجوع به وساطت شود. || ( اِ ) میانجی.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). عمل وسیط. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) در میان شدن. واسطه و وسیله شدن. ( آنندراج ). || بزرگوار شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). باشرف و باحسب شدن.( المنجد ) ( اقرب الموارد ). بزرگوار شدن و بهینه شدن.( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || در میان حق و عدل شدن. ( از اقرب الموارد ): وسط الرجل فیهم وساطة؛ توسط الحق و العدل. ( اقرب الموارد ).

وساطت . [ وَ طَ ] (ع اِ) واسطه و وسیله . || (اِمص ) میانجیگری و شفاعت . (ناظم الاطباء). || (مص ) در میان شدن و واسطه و وسیله شدن . (غیاث اللغات از منتخب و کشف و صراح ). || میانجی گری کردن . پادرمیانی یا پامیانی کردن . میانجی شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : جماعتی میان هر دوی ایشان به سفارت و وساطت بایستادند و وصلتی میان ایشان برفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). وساطت این حکومت و قطع این خصومت با شمشیر افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). تا هم سلطان میان ایشان به وساطت برخاست وکار ایشان به فیصل رسانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- وساطت کردن ؛ میانجی شدن . میانجی گری کردن . (ناظم الاطباء).
- || شفاعت نمودن . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. واسطه شدن، درمیان افتادن.
۲. میانجیگری.

فرهنگ فارسی ساره

پا درمیانی، میان جی گری، میانج


واژه نامه بختیاریکا

تش کوری

جدول کلمات

میانجی گری

پیشنهاد کاربران

پا پیش گذاشتن

توسط، خواهشگری، دخالت، شفاعت، مداخله، میانجیگری، پادرمیانی

گیس گرو گذاشتن

وساطت زنانه ( گویش تهرانی )


کلمات دیگر: