مترادف بخشش : احسان، انعام، بذل، پاداش، تبرع، جوانمردی، جود، داد، دهش، سخاوت، سخا، صله، عطا، عطیه، فضل، فیض، کرامت، کرم، موهبت، نعمت، نیکوکاری، نیکی، وقف، هبه، آمرزش، رحمت، غفران، مغفرت
بخشش
مترادف بخشش : احسان، انعام، بذل، پاداش، تبرع، جوانمردی، جود، داد، دهش، سخاوت، سخا، صله، عطا، عطیه، فضل، فیض، کرامت، کرم، موهبت، نعمت، نیکوکاری، نیکی، وقف، هبه، آمرزش، رحمت، غفران، مغفرت
فارسی به انگلیسی
munificence, gift, pardon, remission
baksheesh, contribution, dole, donation, endowment, forgiveness, free pardon, gift, grant, indulgence, largess, largesse, pardon, remission
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
احسان، انعام، بذل، پاداش، تبرع، جوانمردی، جود، داد، دهش، سخاوت، سخا، صله، عطا، عطیه، فضل، فیض، کرامت، کرم، موهبت، نعمت، نیکوکاری، نیکی، وقف، هبه
آمرزش، رحمت، غفران، مغفرت
۱. احسان، انعام، بذل، پاداش، تبرع، جوانمردی، جود، داد، دهش، سخاوت، سخا، صله، عطا، عطیه، فضل، فیض، کرامت، کرم، موهبت، نعمت، نیکوکاری، نیکی، وقف، هبه
۲. آمرزش، رحمت، غفران، مغفرت
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - داد دهش . ۲ -انعام هدیه.
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
از ملکان کس چنو نبود جوانی
خلق نداند همی که بخشش او چند.
درم در تنگ و گوهر در تبنگوی.
بمردی چو شیر و به بخشش چو ابر.
چو بخشایش و داد و بخشش مراست.
بود پیش او گنج دینارخوار.
ز داد و ز بخشش پر از خواسته.
گه وفا و گه بخشش و گه گفتار.
روز کوشش نه همانا که چنو بیند زین.
ز روی پیر برون آورد همی آژنگ.
ز دل غم و ز دو رخسار گونه دینار.
کزو بخشش و داد نیکوست سخت.
در بخشش و بخشایش و در دانش و در دین.
جود از ابر و لاف بر رعد است.
زآفتاب و سایه پرسیدم همین آمد جواب.
دست سه عادات تست تخم سعادات کار.
نه بقدر ثنا فرستادی.
کان را که خاک باید خوردن شکر خورد.
انده نصیب گوهر آدم شد.
یکی را کرد ممسک تا ستاند.
که در بخشش نگردد ناخنش تر.
از ملکان کس چنو نبود جوانی
خلق نداند همی که بخشش او چند.
رودکی .
دهد خواهندگان را روز بخشش
درم در تنگ و گوهر در تبنگوی .
ابوالمثل .
ببالا بلند و ببازو ستبر
بمردی چو شیر و به بخشش چو ابر.
فردوسی .
میان بزرگان درخشش مراست
چو بخشایش و داد و بخشش مراست .
فردوسی .
به بخشش چو ابری بود نوبهار
بود پیش او گنج دینارخوار.
فردوسی .
زمین چون بهشتی شد آراسته
ز داد و ز بخشش پر از خواسته .
فردوسی .
دل و زبان و کف او موافقند بهم
گه وفا و گه بخشش و گه گفتار.
فرخی .
روز بخشش نه همانا که چنو بیند صدر
روز کوشش نه همانا که چنو بیند زین .
فرخی .
بزرگواری و کردار اوی و بخشش او
ز روی پیر برون آورد همی آژنگ .
فرخی .
بسا کسا که بدینار بخشش تو ببرد
ز دل غم و ز دو رخسار گونه ٔ دینار.
فرخی .
شه از داد و بخشش بود نیکبخت
کزو بخشش و داد نیکوست سخت .
اسدی .
ای بازپسین زاده ٔ مصنوع نخستین
در بخشش و بخشایش و در دانش و در دین .
سنایی .
بخشش از حق بهانه بر سعداست
جود از ابر و لاف بر رعد است .
سنایی .
آفتاب بخششی و سایه ٔ بخشایشی
زآفتاب و سایه پرسیدم همین آمد جواب .
سوزنی .
هست سه عادت ترا بخشش و مردی و دین
دست سه عادات تست تخم سعادات کار.
خاقانی .
بخشش تو بقدرهمّت تست
نه بقدر ثنا فرستادی .
خاقانی .
این هم ز بخشش فلک و جود عالم است
کان را که خاک باید خوردن شکر خورد.
خاقانی .
زان بخششی که بر درعالم شد
انده نصیب گوهر آدم شد.
خاقانی .
یکی را داد بخشش تا رساند
یکی را کرد ممسک تا ستاند.
نظامی .
ببخشد دست او صد بحر گوهر
که در بخشش نگردد ناخنش تر.
نظامی .
بخشش نیکو آنکه ترا درویش نگرداند. (مرزبان نامه ).
وگر بوعده ٔ بخشش به اتفاق الحال
خلاف عادتشان آتشی جهد ز چنار.
کمال اسماعیل .
تو کیستی که بدین مایه دستگه که تراست
بروز بخشش گویی من و توایم انباز.
کمال اسماعیل .
بر توخوانم ز دفتر اخلاق
آیتی در وفا و در بخشش .
حافظ.
- بخشش ساختن ؛ تهیه کردن و بدست آوردن هبه و صله و انعام :
خدمت سلطان بر دست گرفت
خدمت سلطان سهل است مگر
از پی ساختن بخشش ما
خویش را پیش بلا کرده سپر.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 184).
|| بخشایش . جوانمردی . عفو. (یادداشت مؤلف ). گذشت . گذشتن از جرم و خطا :
سر مایه ٔ شاه بخشایش است
زمانه ز بخشش بر آسایش است .
فردوسی (از یادداشت مؤلف ).
- امثال :
از خردان لخشش از بزرگان بخشش . (یادداشت مؤلف ).
بخشش از بزرگتر است و گناه از کوچکتر. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 394).
|| تقسیم . (یادداشت مؤلف ). قسمت کردن . بخش کردن : سلم بتور پیام فرستاد درباره ٔ بخش کردن فریدون جهان را به سه پسر خود :
سزد گربمانیم هر دو دژم
کزینسان پدر کرد بر ما ستم
چو ایران و دشت یلان و یمن
به ایرج دهد روم و خاور به من
سپارد ترا دست ترکان چین
که از ما سپهدار ایران زمین
بدین بخشش اندر مرا پای نیست
بمغز پدرْت اندرون رای نیست .
فردوسی .
مفرق ؛ جای بخشش موی از سر. (السامی فی الاسامی ). || (اِ) سرنوشت . تقدیر. نصیب . قسمت . قسمت ازلی . مقدر. (یادداشت مؤلف ) :
به بیژن درآمد چو پیر دژم
نبود آگه از بخشش چرخ خم .
فردوسی .
مرا گر زمانه شده ست اسپری
زمانم ز بخشش فزون نشمری .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 820).
یکی آنکه از بخشش دادگر
به آز و به کوشش نجویی گذر.
فردوسی .
بجستیم خشنودی دادگر
ز بخشش به کوشش ندیدم گذر.
فردوسی .
باد خنک بر آتش سوزان گماشتم
پنداشتم که حیلت من گشت کارگر
آتش هزار بار فزون گشت از آنچه بود
بخشش همه دگر شد و تدبیر من دگر.
فرخی .
اگر بخشش چنین رانده ست دادار
ببینم آنچه او رانده ست ناچار.
(ویس و رامین ).
جهان گر کنی زیر و بر چپ و راست
ز بخشش فزونی ندانی نه کاست .
(گرشاسب نامه ).
این به بخشش است نه بکوشش ، برنج در رنج توان افزود در روزی نتوان افزود. از اسرارالتوحید). یقول [ زرادشت ] ان ما فی العالم ینقسم قسمین بخشش و کنش ؛ یرید به التقدیر و الفعل . (ملل و نحل شهرستانی ). هیچ آفریده را از تقدیر ایزدی و بخشش آسمانی گذر نیست . (سندبادنامه ص 330).
در آن بخشش که رحمت عام کردند
دو صاحب را محمد نام کردند.
نظامی .
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت .
حافظ.
|| حوت و ماهی . (ناظم الاطباء). نام برج حوت است کذا فی تحفةالاحباب . (از شعوری ) :
آفتاب آید ز بخشش زی بره
روی گیتی سبز گردد یکسره .
رودکی (از شعوری ).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
دهش
بخشایش، بخشندگی. . .
حاتم طایی کیست؟معنای نامش رانمیدانم اما انسانی بزرگ هست؛چرا؟اوبخشنده بود!ازمال حلال خود، همه کس راپذیرابود.
حدیثی است از رسول اکرم ( ص ) فرمودند: حتی با لبخند زدن به یکدیگر بخشش کنید. چقدر در بخشش و دهش برکت و نعمت بیشمار است.
( ( گرفت آفرین زال بر کردگار
بر آن بخشش و شادمان روزگار ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۴۲۱. )