کلمه جو
صفحه اصلی

راهزن


مترادف راهزن : دزد، راه بر، راهدار، رهزن، سارق، طرار، عیار، غارتگر، قاطع الطریق، گردنه بند

فارسی به انگلیسی

bandit, brigand, highwayman

brigand, bandit


فارسی به عربی

سارق , قاطع الطریق

مترادف و متضاد

robber (اسم)
دزد، غارتگر، راهزن، قاطع الطریق، چپاولگر، سارق مسلح

bandit (اسم)
راهزن، قطاع الطریق

brigand (اسم)
راهزن، یاغی، قاطع الطریق

freebooter (اسم)
غارتگر، راهزن، دزد دریایی، چپاولگر

scamp (اسم)
راهزن، دزد سرگردنه، ادم رذل، بچه بد ذات و شیطان

دزد، راه‌بر، راهدار، رهزن، سارق، طرار، عیار، غارتگر، قاطع‌الطریق، گردنه‌بند


فرهنگ فارسی

دزدبیابان ومیان راه جلومردم رابگیردبرای اموال
( صفت ) ۱ - آنکه در راهها مسافران را غارت کند قاطع طریق . ۲ - سرود گوی مطرب .
ده کوچکیست از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان .

فرهنگ معین

(زَ )(ص فا. ) ۱ - دزدی که اموال مسافران را غارت می کند. ۲ - نغمه خوان ، سرودگوی .

لغت نامه دهخدا

راهزن. [ زَ ] ( اِخ ) ده کوچکیست از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان ، واقع در 102هزارگزی شمال خاوری سعید آباد، سر راه مالرو گود احمد پسوجان. سکنه این ده 45 تن میباشد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).، راه زن. [ زَ ] ( نف مرکب ) رهزن. قاطع طریق که راهبند و رهبند و راهدار و رهدار و رهزن نیز گویند. ( شرفنامه منیری ). سارق. ( یادداشت مؤلف ). قاطعالطریق. ( دهار ). دزد. ( رشیدی ). راه بند. ( بهار عجم ). دزد و قطاع الطریق. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( از شعوری ج 2 ورق 11 ) ( آنندراج ) :
سیرت راهزنان داری لیکن تو
جز که بستان و زر و ضیعت نستانی.
ناصرخسرو.
و مردم آن جمله ایراهستان سلاحور باشند و پیاده رو و دزد و راهزن. ( فارسنامه ابن البلخی ص 132 ). و مردمان راهزن ، و در این دو جای منبر نیست. ( فارسنامه ابن البلخی ص 140 ).
برآن راهزن دیو بربست راه.
نظامی.
هر که را کالا بقیمت تر، راهزن او بیشتر.
بهاءالدین ولد.
مردم بیمروت زنست و عابد با طمع راهزن. ( گلستان ).
بنزدیک من شبرو راهزن
به از فاسق پارساپیرهن.
سعدی.
مغبچه ای میگذشت راهزن دین و دل
در پی آن آشنا از همه بیگانه شد.
حافظ.
شد رهزن سلامت ، زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد.
حافظ.
تو که در خانه ، ره کوچه نمیدانستی
چون چنین راهزن و رهبر و رهدان شده ای ؟!
صائب تبریزی ( از بهار عجم ).
گر گویدم ملک که بود راهزن براه
گویم برهنه باک ندارد ز راهزن.
قاآنی.
راهداران فلک برگذر راهزنان
بفراخای جهان ژرف یکی چاه زدند.
ملک الشعراء بهار.
باغی ؛ راهزن و ستمکار. ( دهار ). قطاع الطریق ؛ راهزنان. هطلس ؛ دزد راهزن. ( منتهی الارب ).
|| سرودگوی. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( از شعوری ج 2 ورق 11 ) ( آنندراج ) ( رشیدی ). مطرب. ( بهارعجم ) ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( از شعوری ج 2 ورق 11 ) ( شرفنامه منیری ) :
کسی بدولت عدلت نمیکند جز عود
ز دست راهزنان ناله در مقام عراق.
سلمان ساوجی ( از شعوری ).

راهزن . [ زَ ] (اِخ ) ده کوچکیست از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان ، واقع در 102هزارگزی شمال خاوری سعید آباد، سر راه مالرو گود احمد پسوجان . سکنه ٔ این ده 45 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


فرهنگ عمید

دزدی که در بیابان و میان راه جلو مردم را می گیرد و اموال آن ها را به زور می گیرد، قطاع الطریق، راهگیر، راهبند.

دانشنامه عمومی

راهزن (فیلم) ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
دسپرادو (فیلم)
راهزن (فیلم ۱۳۳۴)

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کسانی را که راه را بر مردم ببند و اموال انان را به غارت ببرد راهزن می گویند.
دزد سر گردنه،به کسی که راه بر مسافران می بندد و اموال و کالاهای آنان را به یغما می برد راهزن گویند.
جایگاه فقهی
از آن در باب حدود نام برده اند.
معنای محارب
کسی که با سلاح کشیدن روی مردم راه را بر مسافران ناامن می کند تا دارایی آنان را به غارت ببرد، محارب به شمار می رود و حدّ آن بر او جاری می شود.

واژه نامه بختیاریکا

سر رَه زن؛ سَر رَه گِر

پیشنهاد کاربران

حرامی

راهزن : رهگیر

دزد راه ها ، کنایه از زیباروی ، نوازنده ، آهنگ نواز . موزیسین ، خنیاگر
راهی بزن که آهی برساز آن توان زد . . . . شعری بخولن که بااو رطل گران توان زد
ودر بیت دیگر
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست . . . . . . گر رهزن تو باشی ، صد کاروان توان زد .
غزلی از حافظ.

راه زن ( ره زن ) : [اصطلاح موسیقی ]مطرب و سرودگو.

دزد سر گردنه . . . .

گردنه بند. [ گ َ دَ ن َ / ن ِ ب َ ] ( نف مرکب ) دزد که راه گردنه ها را بندد و عابران را لخت کند.

گردنه زن. [ گ َ دَ ن َ / ن ِ زَ ] ( نف مرکب ) دزد. راه بر. گردنه بر. گردنه بند.

لص


کلمات دیگر: