کلمه جو
صفحه اصلی

ابستن


مترادف ابستن : ( آبستن ) آبسته، باردار، پابماه، حامله، دچار، دستخوش، پنهان، مخفی، نهان

متضاد ابستن : ( آبستن ) سترون، عقیم

فارسی به انگلیسی

expectant, gravid, pregnant, big

فارسی به عربی

ثقیل , عظیم , کبیر

مترادف و متضاد

great (صفت)
فراوان، ماهر، بزرگ، کبیر، مهم، ابستن، عظیم، معتبر، عالی، مطنطن، بصیر، زیاد، خطیر، عالی مقام، متعال، هنگفت، تومند

big (صفت)
بزرگ، ابستن، سترگ، با عظمت، ستبر، دارای شکم برامده، ضخیم

anticipant (صفت)
امیدوار، ابستن، بار دار

pregnant (صفت)
ابستن، بار دار، حامله، ابسته

expectant (صفت)
ابستن، در انتظار، قابل ابستنی

enceinte (صفت)
ابستن، حامله

gravid (صفت)
ابستن، بار دار

heavy (صفت)
سخت، ابستن، بار دار، پر زحمت، فربه، تیره، کند، قوی، سنگین، ابری، زیاد، گران، توپر، وزین، دل سنگین، سنگین جثه

فرهنگ فارسی

( آبستن ) ( صفت اسم ) ۱- حامله باردار ( انسان و حیوان و گیاه ) . یا مثل آبستنان رفتن . سخت بکاهلی و آهستگی راه رفتن . ۲- مخفی نهفته نهان . یا آبستن بودن . ۱ - حامله بودن باردار بودن ۲ - آبستن از کسی . رشو. نهانی از کسی گرفته بودن . یا شب آبستن است . وقوع حوادث تازه محتمل است .
حامله بارور
زن یاحیوان ماده که بچه درشکم داشته باشد، باردار، آبست، آبسته، آبستان

فرهنگ معین

( آبستن ) (بِ تَ ) (ص . ) = آبستان : ۱ - حامله ، باردار. ۲ - پنهان ، پوشیده . ،~شب ~ است (کن . ) وقوع حوادث تازه محتمل است .

لغت نامه دهخدا

( آبستن ) آبستن. [ ب ِ ت َ ] ( ص ) هر مادینه از انسان و حیوان که بچه در شکم دارد. حامل. حامله. آبست. بارور. باردار. حُبْلی ̍. ( دهار ). بارگرفته. حمل برداشته :
پریچهره آبستن آمد ز مای
پسر زاد از این نامور کدخدای.
فردوسی.
که ازبهر اوازدرِ بستن است
همان نیز بیمار و آبستن است.
فردوسی.
گل آبستن از باد مانند مریم
هزاران پسر زاده از چارمادر.
ناصرخسرو.
بلحسن آن معدن احسان کزو
دل بسخن گشته ست آبستنم.
ناصرخسرو.
ای برادر گر عروس خوبت آبستن شده ست
اندر آن مدت که بودی غائب از نزد عروس
بر عروست بدگمان گشتن نباید بهر آنک
ماکیان چون نیک باشد خایه گیرد بی خروس.
علی شطرنجی.
- آبستن بودن از کسی ؛ مجازاً رشوه نهانی ستده بودن از او.
- مثل آبستنان رفتن ؛ سخت بکاهلی و آهستگی راه پیمودن.
- امثال :
شب آبستن است ؛ وقوع حوادث تازه و غیرمنتظر ممکن است :
ترا خواسته گر ز بهر تن است
ببخش و بدان کاین شب آبستن است.
فردوسی.
شب بدخواه را عقوبت زاد
شب شنودم که باشد آبستن.
فرخی.
نبندد در برویم تا دهد در بزم خود جایم
نمیدانم چه زاید صبحدم آبستن است امشب.
ظهیر فاریابی.
و عرب گوید: اللیل حُبْلی ̍ لست تدری ما تلد.
یک امشب را صبوری کرد باید
شب آبستن بود تا خود چه زاید.
نظامی.
فریب جهان قصه روشن است
سحر تا چه زاید شب آبستن است.
حافظ.

فرهنگ عمید

( آبستن ) ۱. ‹آبست، آبسته، آبستان› (زیست شناسی ) ویژگی زن یا حیوان ماده ای که بچه در شکم داشته باشد، باردار.
۲. [مجاز] درپی دارنده: آبستن حوادث.

واژه نامه بختیاریکا

( آبستن ) وُر گُو؛ اِشکَم پر؛ اَوِستُو ( اووِست ) ؛ پُر

جدول کلمات

آبستن
باردار, آبسته, حامله

پیشنهاد کاربران

شکم دار ( در افغانستان )

آبستن از بویی بسته. و فعل بس لنماق می باشد.

آبِستَن -
دُچار، ممکن، محتمل، میخواد بشه! ( میخواد ) - مثل: آبِستَنِ حوادث است >>>>> یعنی میخواد حوادث رُخ دهد!

حامله


در زبان ترکی استانبولی می شود: گبه

باردار، حامله، دچار شدن، میخواد که بشه

آبستن : در زبان آذری به زن آبستن در لغت" بویلو" و در اصطلاح " آغیر آیاق" ( کسی که پایش سنگین است ) گفته می شود .
گران بودن : آبستن بودن ، بار دار بودن
گران بود واند شکم بچه داشت
همی از گرانی ، به سختی گذاشت
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۵۲.



کلمات دیگر: