مترادف حمال : باربردار، باربر، بارکش، حامل
برابر پارسی : باربر، بارکش، ترابر
porter, fagger
carrier, draft, porter
حمالي کردن , حمل کردن , ابجو , دربان , حاجب , باربر , حمال , ناقل امراض , حامل
باربردار، باربر، بارکش
حامل
۱. باربردار، باربر، بارکش
۲. حامل
حمال . [ ح َ ] (ع اِ) دیه . (از اقرب الموارد). خون بها. (دهار). || غرامت و تاوان که قومی از قوم دیگر حمل می کنند. (از اقرب الموارد). ج ، حُمُل . (اقرب الموارد).
ناصرخسرو.
سوزنی .
سعدی .
حمال . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حَمل به معنی بار شکم از بچه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمل شود. || بمعنی حَمالَة. (منتهی الارب ). بند شمشیر. (دهار). رجوع به حمالة شود.
حمال . [ ح ِم ْ ما ] (ع مص ) تحمیل . (اقرب الموارد). کسی را بحمل کردن واداشتن . فرمودن کسی ببرداشتن و کردن کاری . (منتهی الارب ). || کسی را وادار و مجبور کردن به حمل چیزی . (از اقرب الموارد).
باربر، بارکش، ترابر