مترادف جربزه : جرئت، شهامت، قابلیت، شایستگی، لیاقت، زیرکی
برابر پارسی : زیرک، شایسته، توانا، زيرکی
slyness, [informal] capability
backbone, equal, mettle, part, ship _
جرات، شهامت
قابلیت، شایستگی، لیاقت
۱. جرات، شهامت
۲. قابلیت، شایستگی، لیاقت
۳. زیرکی
جربزة. [ ج َ ب َ زَ ] (ع مص ) کربز گردیدن . (منتهی الارب ). || فریبندگی و بازندگی و مقابل آن بلاهت است و وسط هر دو حکمت چنانچه در علم اخلاق مبین شده است . (از آنندراج ). فریفتن و گول زدن . (دزی ج 1 ص 181). || رفتن . || منقبض شدن . || ساقط گردیدن .(از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از قطر المحیط). || برافتادن . (منتهی الارب ). لغتی است در جرفز. (متن اللغة). شاید همه معانی احتمالی باشد به این معنی که جربزة به معنی رفتن یا منقبض شدن و ساقط گردیدن و برافتادن باشد. || (اِ) کسی که در فساد انداختن میان مردم کوشش کند. (از متن اللغة).
جربزة. [ ج ُ ب ُ زَ ] (معرب ، اِمص ) جربزه . کربزی . (یادداشت مؤلف ). || استعداد اداره کردن کار یا افراد مؤسسه یا اداره ای ، معرب از کربز و کربزی فارسی . (یادداشت مؤلف ). || فریبندگی . خباثت . (یادداشت مؤلف ).
- باجربزه ؛ در تداول عوام ، یعنی آن که زیردستان از ترس او کار غلط و بد نکنند. (یادداشت مؤلف ). جربزه دار. بااستعداد. آنکه جربزه دارد.
- جربزه دار ؛ باجربزه . رجوع به باجربزه شود.
- جربزه داشتن ؛ استعداد اداره کردن کار افراد زیردست . باجربزه بودن . رجوع به باجربزه شود.
- جربزه نداشتن ؛ بی استعداده بی جربزه . رجوع به جربزه شود.
جرئت