کلمه جو
صفحه اصلی

ابزار


مترادف ابزار : آلت، اثاث، ادات، ادوات، اسباب، افزار، دستگاه، سامان، ماشین، مایه، وسایل، وسیله

فارسی به انگلیسی

fool(s), seasoing


tool, control, engine, fitting, implement, organ, outfit, paraphernalia, simple machine, instrument, spices, seasoning, hickey, apparatus, device, gear, layout, ment _, fool(s), seasoing

apparatus, control, device, engine, fitting, gear, implement, instrument, layout, ment _, organ, outfit, paraphernalia, simple machine, tool


فارسی به عربی

ادات ، إداة

مترادف و متضاد

آلت، اثاث، ادات، ادوات، اسباب، افزار، دستگاه، سامان، ماشین، مایه، وسایل، وسیله


implement (اسم)
انجام، اسباب، الت، ابزار، اجراء، افزار

tool (اسم)
ساز، اسباب، الت، الت دست، برگ، ابزار، افزار

gadget (اسم)
اسباب، جزء، ابزار، مکانیکی، الت کوچک

doodad (اسم)
اسباب، ابزار

instrumentation (اسم)
ابزار، ترتیب اهنگ، تنظیم اهنگ، استعمال الت

gizmo (اسم)
اسباب، جزء، ابزار، مکانیکی، الت کوچک

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - افزار اوزار ادات آلت وسیله مایه . ۲ - آنچه برای پختن در دیگ کنند ( بجز ادوی. خشک که آنرا توابل گویند ). یادیگ ابزار . آنچه بدان طعام خوشبو کنند . ۳ - کشو که زیر سقف از گچ بر گیلوئی کنند . یا ابزارهای دستی . ابزارها و آلت هایی که در کارهای دستی بکار میرود .
ادات آلت دیگ افزار

فرهنگ معین

( اَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - افزار، آلت ، وسیله ، مایه . ۲ - آن چه از ادویه که برای خوشبو کردن در غذا ریزند مانند: فلفل ، زردچوبه و دارچین . ۳ - نوار باریک گچ بری در قسمت بالای دیوار و نزدیک سقف یا در هر جای سطح آن . ۴ - نقش تزیینی برجسته یا فرورفته روی چ

( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - افزار، آلت ، وسیله ، مایه . 2 - آن چه از ادویه که برای خوشبو کردن در غذا ریزند مانند: فلفل ، زردچوبه و دارچین . 3 - نوار باریک گچ بری در قسمت بالای دیوار و نزدیک سقف یا در هر جای سطح آن . 4 - نقش تزیینی برجسته یا فرورفته روی چوب .


لغت نامه دهخدا

ابزار. [ اَ ] (اِخ ) نام قریه ای به دوفرسنگی نیشابور، و جماعتی از اهل علم منسوب بدین قریه اند.


ابزار. [ اَ ] ( اِ ) افزار. اوزار. ادات. آلت. وسیله. مایه. || آنچه در دیگ کنند پختن را. دیگ افزار. || آنچه بدان طعام خوشبو کنند. و فرق ابزار با توابل آن است که ابزار از ترینه باشد و توابل از ادویه یابسه. و بجای یکدیگر نیز استعمال شوند. بهارات. و اینکه لغویین عرب این کلمه را جمع بزر گویند غلط است ، چه این کلمه فارسی است و اسم جنس است نه جمع،چنانکه افزار و اوزار صورت دیگر آنست. ج ِ عربی آن ابازیر است. || در اصطلاح بنایان ، کشو که زیر سقف از گچ بر گیلوئی کنند. || در کلمات مرکبه همیشه به معنی آلت و وسیلت و مایه باشد، چون دست افزار و پاافزار و دیگ افزار و بوی افزار و جز آن.

ابزار. [ اَ ] ( اِخ ) نام قریه ای به دوفرسنگی نیشابور، و جماعتی از اهل علم منسوب بدین قریه اند.

ابزار. [ اُ ] ( اِ ) گیاهی است ساقش نازک و شکننده و در انتهای ساق برگ ها بهم پیچیده به جای گل و در بهار دربلاد بارده و جاهای سایه و مکانی که نمناک باشد و مواضعی که آب مدتی در او ایستاده باشد روید و در بغداد و موصل او را در شیر پخته میخورند. با اندک تلخی و تندی است و در صورت شبیه بهلیون. در دوم گرم و مشهی ودیرهضم و عصاره اش جهت اورام رخوه و مرکبه نافع و چون در آب نمک بخیسانند تا تلخی و تندی او زائل شود بغایت محرک باه و مصلحش به جهت رفع ثقل او نعناع و شونیز و کرویا است. ( تحفه ). و صاحب تحفه این کلمه را باردیگر ضبط کرده و گوید بلغت شام گیاه سورنجان است.

ابزار. [ اَ ] (اِ) افزار. اوزار. ادات . آلت . وسیله . مایه . || آنچه در دیگ کنند پختن را. دیگ افزار. || آنچه بدان طعام خوشبو کنند. و فرق ابزار با توابل آن است که ابزار از ترینه باشد و توابل از ادویه ٔ یابسه . و بجای یکدیگر نیز استعمال شوند. بهارات . و اینکه لغویین عرب این کلمه را جمع بزر گویند غلط است ، چه این کلمه فارسی است و اسم جنس است نه جمع،چنانکه افزار و اوزار صورت دیگر آنست . ج ِ عربی آن ابازیر است . || در اصطلاح بنایان ، کشو که زیر سقف از گچ بر گیلوئی کنند. || در کلمات مرکبه همیشه به معنی آلت و وسیلت و مایه باشد، چون دست افزار و پاافزار و دیگ افزار و بوی افزار و جز آن .


ابزار. [ اُ ] (اِ) گیاهی است ساقش نازک و شکننده و در انتهای ساق برگ ها بهم پیچیده به جای گل و در بهار دربلاد بارده و جاهای سایه و مکانی که نمناک باشد و مواضعی که آب مدتی در او ایستاده باشد روید و در بغداد و موصل او را در شیر پخته میخورند. با اندک تلخی و تندی است و در صورت شبیه بهلیون . در دوم گرم و مشهی ودیرهضم و عصاره اش جهت اورام رخوه و مرکبه نافع و چون در آب نمک بخیسانند تا تلخی و تندی او زائل شود بغایت محرک باه و مصلحش به جهت رفع ثقل او نعناع و شونیز و کرویا است . (تحفه ). و صاحب تحفه این کلمه را باردیگر ضبط کرده و گوید بلغت شام گیاه سورنجان است .


فرهنگ عمید

۱. هرچه به وسیلۀ آن کاری انجام شود، آلت.
۲. نوار باریک برجسته یا گود زینتی حاشیۀ چیزهایی از قبیل گچ بری، چوب، و مانند آن.
۳. واسطه برای دستیابی به هدف.
۴. دستگاه یا وسیله ای که برای کارهای صنعتی به کار می رود.
۵. [قدیمی] = ادویه

دانشنامه عمومی

ابزار وسیله ای است که برای تولید چیزی یا انجام کاری استفاده می شود اما در طی فرایند تولید، مصرف نمی شود. به طور ساده یک ابزار می تواند یک روند یا فرایند استفاده شده برای رسیدن به یک هدف خاص باشد. ابزارهایی که در زمینه های خاصی استفاده شده اند ممکن است نام های مختلفی هم داشته باشند از قبیل آلت، ظرف، افزار، دستگاه.
ویکی پدیا انگلیسی

سامانه


فرهنگستان زبان و ادب

{tool} [رایانه و فنّاوری اطلاعات، علوم مهندسی] [رایانه و فنّاوری اطلاعات] یکی از گزینه های تصویری که به کمک آن می توان به امکانات اختصاصی یک نرم افزار دست یافت [علوم مهندسی] وسیلۀ انجام کاری که معمولاً با دست انجام شود
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، علوم مهندسی، مهندسی مخابرات] ← افزاره

واژه نامه بختیاریکا

اوجار

پیشنهاد کاربران

هر گونه وسیله مخصوص هر کاری را ابزار میگویند.

آوِرَه
اصل کلمه آوره است و در فارسی به ریخت ابزار شده است
و آوره به معنی آسان کننده کار است.

ابزار ، وسائل ( Gear ) [اصطلاح دریانوردی]:واژه کلی برای تجهیزات ، ابزار ، وسائل ، مواد و . . .

ابزار : تحریف کلمه افسار یا وسیله محار کردن چهارپا در اصل به معنای یراق آلات بوده.

وسایل مورد نیاز جهت هر کاری را ابزار مخصوص آن کار میگویند.

الت

واژه ابزار که شکل اوستایی آن اپی - زاور aipi - zāw ( v ) ar ( افزون نیرو=یاریگر ) است از ریشه زاور به معنای نیرو ساخته شده که پیشوند اپی به معنای افزون، همراه با، درکنار بدان افزوده شده است.



Instrument

واژه ابزار علیرغم ظاهر آن که جمع مکسر واژه بزر بنظر می رسد، مفرد بوده و اسم جنس است.
* شکل جمع آن در فارسی ابزارها و در عربی ابازیر می باشد.
از واژه های مترادف آن می توان به وسیله، افزار، آلت، اسباب اشاره کرد.


کلمات دیگر: