مترادف ابزار : آلت، اثاث، ادات، ادوات، اسباب، افزار، دستگاه، سامان، ماشین، مایه، وسایل، وسیله
ابزار
مترادف ابزار : آلت، اثاث، ادات، ادوات، اسباب، افزار، دستگاه، سامان، ماشین، مایه، وسایل، وسیله
فارسی به انگلیسی
fool(s), seasoing
apparatus, control, device, engine, fitting, gear, implement, instrument, layout, ment _, organ, outfit, paraphernalia, simple machine, tool
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
آلت، اثاث، ادات، ادوات، اسباب، افزار، دستگاه، سامان، ماشین، مایه، وسایل، وسیله
فرهنگ فارسی
ادات آلت دیگ افزار
فرهنگ معین
( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - افزار، آلت ، وسیله ، مایه . 2 - آن چه از ادویه که برای خوشبو کردن در غذا ریزند مانند: فلفل ، زردچوبه و دارچین . 3 - نوار باریک گچ بری در قسمت بالای دیوار و نزدیک سقف یا در هر جای سطح آن . 4 - نقش تزیینی برجسته یا فرورفته روی چوب .
لغت نامه دهخدا
ابزار. [ اَ ] (اِخ ) نام قریه ای به دوفرسنگی نیشابور، و جماعتی از اهل علم منسوب بدین قریه اند.
ابزار. [ اَ ] ( اِخ ) نام قریه ای به دوفرسنگی نیشابور، و جماعتی از اهل علم منسوب بدین قریه اند.
ابزار. [ اُ ] ( اِ ) گیاهی است ساقش نازک و شکننده و در انتهای ساق برگ ها بهم پیچیده به جای گل و در بهار دربلاد بارده و جاهای سایه و مکانی که نمناک باشد و مواضعی که آب مدتی در او ایستاده باشد روید و در بغداد و موصل او را در شیر پخته میخورند. با اندک تلخی و تندی است و در صورت شبیه بهلیون. در دوم گرم و مشهی ودیرهضم و عصاره اش جهت اورام رخوه و مرکبه نافع و چون در آب نمک بخیسانند تا تلخی و تندی او زائل شود بغایت محرک باه و مصلحش به جهت رفع ثقل او نعناع و شونیز و کرویا است. ( تحفه ). و صاحب تحفه این کلمه را باردیگر ضبط کرده و گوید بلغت شام گیاه سورنجان است.
ابزار. [ اَ ] (اِ) افزار. اوزار. ادات . آلت . وسیله . مایه . || آنچه در دیگ کنند پختن را. دیگ افزار. || آنچه بدان طعام خوشبو کنند. و فرق ابزار با توابل آن است که ابزار از ترینه باشد و توابل از ادویه ٔ یابسه . و بجای یکدیگر نیز استعمال شوند. بهارات . و اینکه لغویین عرب این کلمه را جمع بزر گویند غلط است ، چه این کلمه فارسی است و اسم جنس است نه جمع،چنانکه افزار و اوزار صورت دیگر آنست . ج ِ عربی آن ابازیر است . || در اصطلاح بنایان ، کشو که زیر سقف از گچ بر گیلوئی کنند. || در کلمات مرکبه همیشه به معنی آلت و وسیلت و مایه باشد، چون دست افزار و پاافزار و دیگ افزار و بوی افزار و جز آن .
ابزار. [ اُ ] (اِ) گیاهی است ساقش نازک و شکننده و در انتهای ساق برگ ها بهم پیچیده به جای گل و در بهار دربلاد بارده و جاهای سایه و مکانی که نمناک باشد و مواضعی که آب مدتی در او ایستاده باشد روید و در بغداد و موصل او را در شیر پخته میخورند. با اندک تلخی و تندی است و در صورت شبیه بهلیون . در دوم گرم و مشهی ودیرهضم و عصاره اش جهت اورام رخوه و مرکبه نافع و چون در آب نمک بخیسانند تا تلخی و تندی او زائل شود بغایت محرک باه و مصلحش به جهت رفع ثقل او نعناع و شونیز و کرویا است . (تحفه ). و صاحب تحفه این کلمه را باردیگر ضبط کرده و گوید بلغت شام گیاه سورنجان است .
فرهنگ عمید
۲. نوار باریک برجسته یا گود زینتی حاشیۀ چیزهایی از قبیل گچ بری، چوب، و مانند آن.
۳. واسطه برای دستیابی به هدف.
۴. دستگاه یا وسیله ای که برای کارهای صنعتی به کار می رود.
۵. [قدیمی] = ادویه
دانشنامه عمومی
ویکی پدیا انگلیسی
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
روستایی بامردمان خون گرم ومهمان نواز. از مشاهیر این روستا حمید أبزار یکی از شاعران ومؤرخین این ناحیه بوده است که در قرن سوم هجری قمری می زیسته است. مسجدی تاریخی در این روستا وجود دارد که به نام مسجد الآبزار معروف است. این مسجد توسط الامیر اسکندر بن حسام الدین الکردی تأسیس شده است، سنگ نبشتهٔ سر در ورودی مسجد نشان می دهد که در سال ۹۶۷ هجری قمری بنیانگذاری شده است.
سامانه
فرهنگستان زبان و ادب
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، علوم مهندسی، مهندسی مخابرات] ← افزاره
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
اصل کلمه آوره است و در فارسی به ریخت ابزار شده است
و آوره به معنی آسان کننده کار است.
* شکل جمع آن در فارسی ابزارها و در عربی ابازیر می باشد.
از واژه های مترادف آن می توان به وسیله، افزار، آلت، اسباب اشاره کرد.