مترادف وجدان : درون، ضمیر، شعور، تدین
برابر پارسی : آوای درونی، بینش، فرجاد
conscience
درون، ضمیر
شعور
تدین
۱. درون، ضمیر
۲. شعور
۳. تدین
وجدان . [ وِ ] (ع مص ) وجود. وجد. گم شده را یافتن . (ناظم الاطباء). یافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || خشم گرفتن . (اقرب الموارد). || (اِمص ، اِ) در عرف بعضی وجدان عبارت است از نفس و قوای باطنه . (المنجد) (کشاف اصطلاحات الفنون ). || دریافت . || یافت . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اصطلاح صوفیه ) وجدان نزد صوفیه مصادفه ٔ حق است چنانکه در وجد گذشت . رجوع به تعریفات سیدجرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
وجدان .[ وُ ] (ع اِ) ج ِ وجید، به معنی زمین هموار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به وجید شود. || (مص ) گمشده یافتن . (منتهی الارب ).
وجدان در گویش لکی منطقه غرب کشورمان از دو واژه وژ و دان می باشد که وژ به معنای خود و خویشتن است و دان نبز به معنای دانستن میباشد و با ترکیب این دو واژاه وژدان حاصل می شود که به معنای خود دانستن است و در زبان عربی ژ به ج تبدیل شده است
فرجاد