کلمه جو
صفحه اصلی

ابا


مترادف ابا : امتناع، انکار، حاشا، احتراز، خودداری، سرپیچی، سرکشی، نافرمانی، تکبر، نخوت

برابر پارسی : ( آبا ) پدران | تن زدگی، روی تافت، رویگردانی، سرباززدن، سرپیچی

فارسی به انگلیسی

refusal, scruple

فارسی به عربی

رفض

مترادف و متضاد

abba (اسم)
پدر، ابا

امتناع، انکار، حاشا


احتراز، خودداری


سرپیچی، سرکشی، نافرمانی


تکبر، نخوت


۱. امتناع، انکار، حاشا
۲. احتراز، خودداری
۳. سرپیچی، سرکشی، نافرمانی
۴. تکبر، نخوت


فرهنگ فارسی

( آبا ) جمع اب . ۱ - پدران اجداد : آبا و اجداد ما برین عقیده بودند . ۲ - کشیشان ( مسیحی ) آبائ کلیسا آبائ کنیسه . یا آبائ سبعه هفت پدران آبائ سبعه . یا آبائ علوی . پدران آسمانی
در تداول فارسی آبائ
پدران، اجداد
( از اسمائ سته ) اب پدر ابو
بلغت زند و پازند بمعنی شیر باشد که عرباناین گویند .

فرهنگ معین

( اَ ) [ په . ] (حر اض . ) با، همراه .
( ~. ) [ ع . ] (اِ. ) پدر.
(اَ یا اِ ) [ په . ] (اِ. ) = وا: آش . به حذف همزه نیز خوانده می شود مانند: جوجه با، شوربا.
( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) سرباز زدن ، سر - پیچیدن . ۲ - خودداری کردن . ۳ - (اِمص . ) سرکشی ، نافرمانی . ۴ - نخوت ، تکبر.

( اَ) [ په . ] (حر اض .) با، همراه .


( ~.) [ ع . ] (اِ.) پدر.


(اَ یا اِ) [ په . ] (اِ.) = وا: آش . به حذف همزه نیز خوانده می شود مانند: جوجه با، شوربا.


( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سرباز زدن ، سر - پیچیدن . 2 - خودداری کردن . 3 - (اِمص .) سرکشی ، نافرمانی . 4 - نخوت ، تکبر.


لغت نامه دهخدا

ابا. [ اَ ] (اِ)سنبل الطیب . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اَب شود.


ابا. [ اَ ] (حرف اضافه ) (مخفف اباک ) با. وا. فا. مع. وَ. همراه ِ. بمعیت ِ :
چرا این مردم دانا و زیرکسار وفرزانه
به تیمار و عذاب اندر، ابا دولت به پیکار است
اگر گل کارد او صد برگ ابا زیتون ز بخت او
برِ زیتون و آن گلبن بحاصل خنجک و خار است .

خسروی .


دُم ّ سگ بینی ابا بتفوز سگ
خشک گشته کش نجنبد ایچ رگ .

رودکی .


نیز ابا نیکوان نماندت جنگ فند
لشکر فریاد نی خواسته نی سودمند.

رودکی .


ابابرق و با جستن صاعقه
ابا غلغل رعد در کوهسار.

رودکی .


سوی شاه هیطال شد ناگهان
ابا لشکر و گنج و چندی مهان .

فردوسی .


هر آنکس که از شهر بغداد بود
ابا نیزه و تیغ پولاد بود.

فردوسی .


نیای من آهنگر کاوه بود
که با فرّ و برز و ابا یاره بود.

فردوسی .


ز قلب سپاه اندر آمد چو کوه
ابا ده هزار آزموده گروه .

فردوسی .


تهمتن سوی شاه بنهاد روی
ابا شادکامی ّ و با رنگ و بوی
ابا زال سام نریمان بهم
بزرگان کابل همه بیش و کم .

فردوسی .


جهاندار بنشست و کاوس کی
دو شاه سرافراز و دو نیک پی
ابا رستم گرد و دستان بهم
همی گفت کاوس هر بیش و کم .

فردوسی .


بیامد کنون چون هزبر ژیان
بکین پدر تنگ بسته میان
ابا نامداران لشکر بهم
چو سام نریمان و گرشاسب جم .

فردوسی .


ز قلب سپه گیو شد پیش صف
خروشان و بر لب برآورده کف
ابا نامداران گودرزیان
کز ایشان بدی راه سود و زیان .

فردوسی .


برِ دختر آمد همی گژدهم
ابا نامداران و گردان بهم .

فردوسی .


یکی تخت زرین بلورینْش پای
نشسته بر او بر، جهان کدخدای
ابا پهلوانان ایران بهم
همی رای زد شاه بر بیش و کم .

فردوسی .


کمر بر میان بسته رستم چو باد
بیامد گرازان ابا کیقباد.

فردوسی .


سوی زادفرخ شدند آن سه مرد
ابا گوهر و زرّ و با کارکرد.

فردوسی .


بدانم که بهرام بسته میان
ابا او یکی گشته ایرانیان .

فردوسی .


ابا جوشن و خودبسته میان
همه تازی اسبان ببرگستوان .

فردوسی .


همی ماند خسرو بشاهنشهی
ابا گنج و دیهیم و تاج مهی .

فردوسی .


هزار وصد و شصت استاد بود
که کردار آن تختشان یاد بود
ابا هر یکی مرد شاگرد سی
ز رومی ّ و بغدادی و پارسی .

فردوسی .


دوصد مرد برنا ز فرمانبران
ابا دسته ٔ نرگس و زعفران
همی پیش بودند تا باد بوی
چو آید ز هرسو رساند، بدوی .

فردوسی .


همی راند [ خسروپرویز ]با تاج و با گوشوار
بزر بافته جامه ٔ شهریار
ابا یاره و طوق و زرین کمر
بهر مهره ای درنشانده گهر.

فردوسی .


چنین گفت پس شاه را خانگی
که چون تو که باشد بفرزانگی
... ابا هدیه و باژ روم آمدیم
بدین نامبردار بوم آمدیم .

فردوسی .


ابا هرکه پیمان کنم بشکنم
پی و بیخ رادی بخاک افکنم .

فردوسی .


زمستان بدی جای او طیسفون
ابا لشکر و موبد رهنمون .

فردوسی .


ابا کودکی چند و چوگان و گوی
به میدان شاه آمد آن نامجوی .

فردوسی .


ابا زاری و ناله و درد و غم
رسیده بزرگان و رستم بهم .

فردوسی .


بگرد جهان چارسالار من
که هستند بر جان نگهدار من
ابا هر یکی زآن ده و دوهزار
از ایرانیانند جنگی سوار.

فردوسی .


جوانیش را خوی بد یار بود
ابا بد همیشه به پیکار بود.

فردوسی .


سپهبد بیامد بمیدان شاه
ابا جوشن و گرز و رومی کلاه .

فردوسی .


روَم خیمه بر طرف هامون زنم
ابادشمنان دست در خون زنم .

فردوسی .


ابا نیزه و تیر و گرز و کمان
برفتند گردان همه شادمان .

فردوسی .


به یک هفته بیمار بود و بمرد
ابا خویشتن نام نیکی ببرد.

فردوسی .


به پیش سپه قارن رزم زن
ابا رای زن سرو شاه یمن .

فردوسی .


ابا رای او بنده را پای نیست
جز او جان ده و چهره آرای نیست .

فردوسی .


بایوان افراسیاب اندرا
ابا ماهروئی ببالین سرا.

فردوسی .


ببندید یکسر میان یلی
ابا گرز و با خنجر کابلی .

فردوسی .


ابا هدیه و سیم و با تخت زر
ز دیبای رومی ّ و رومی گهر.

فردوسی .


بمردار و خونش همی پرورید
ابا بچگانش همی آرمید.

فردوسی .


ز پیش پدر رفت اسفندیار
سوی راه توران ابا گرگسار.

فردوسی .


فرستاده آمد بنزدیک زال
ابا بخت فیروز و فرخنده فال .

فردوسی .


ابا او یک انگشتری بود و بس
که ارز نگینش ندانست کس .

فردوسی .


بشادی به شهر اندرون آمدند
ابا پهلوانی فزون آمدند.

فردوسی .


ز پیش سپهبد برون شد براه
ابا چند تن مر ورا نیکخواه .

فردوسی .


کمر بر میان بست رستم چو باد
بیامد گرازان ابا کیقباد.

فردوسی .


بیاراست یک روز پس شهریار
شد از شهر بیرون ز بهر شکار
ابا او از ایرانیان لشکری
هر آنکس که کِه بود اگر مهتری .

فردوسی .


فرستاده بازآمد از پیش سام
ابا شادمانی ّ و فرخ پیام .

فردوسی .



ابا ویژگان ماند وامق بجنگ
نه روی گریز و نه جای درنگ .

عنصری .


بزرگان ابا اسرت سرفراز
درفش و سپه پیش بردند باز.

اسدی .


|| برابرِ. مقابل ِ. علی :
ابا لشکر نوذر افراسیاب
چو دریای جوشان بد و رود آب .

فردوسی .


ببستم میان یلی بنده وار
ابا جاودان ساختم کارزار.

فردوسی .


که او رسم های پدر درنوشت
ابا موبدان و ردان تند گشت .

فردوسی .


کنون نیست ما را ابا وی درنگ
که کوشیم با وی هم از راه جنگ .

فردوسی .


ابا رستم امروز جنگ آورم
همه نام او زیر ننگ آورم .

فردوسی .


|| ب (به ) :
مرا پویه ٔ پور گم بوده خاست
بدلسوزگی جان همی رفت خواست
ابا داور پاک گفتم براز
که ای چاره ٔ خلق و خود بی نیاز.

فردوسی .


ابا کردیه گفت کز آرزوی
چه خواهی بگو ای زن نیکخوی .

فردوسی .


ابا دیگران مر مرا کار نیست
جز این مر مرا راه گفتار نیست .

فردوسی .


همی گفت آن دیو بدروزگار
بخشم و ستیزه ابا شهریار.

فردوسی .


ز لشکر بشد تا بجای نماز
ابا کردگار جهان گفت راز.

فردوسی .


|| دَر :
کنون این گرامی دو گونه گهر
برآمیخت باید ابا یکدگر.

فردوسی .


یکی لشکری خواهم انگیختن
ابا دیو مردم برآمیختن [ گفتار ضحاک ] .

فردوسی .


|| در حال ِ :
تهمتن سوی شاه بنهاد روی
ابا شادکامی ّ و با رنگ و بوی .

فردوسی .


فرستاده بازآمد از پیش سام
ابا شادمانی ّ و فرخ پیام .

فردوسی .


|| باضافه ٔ. علاوه بر :
ابانغزی ّ و با خوبی ّ رنگش
درآمد سی ّوشش مثقال سنگش .

(ویس و رامین ).


|| صاحب ِ. دارای :
کنارنگ مرد است ماهوی نیز
ابا لشکر و پیل و هرگونه چیز.

فردوسی .


شمس قیس رازی صاحب المعجم گوید: «الف اَبَر و ابا و گوئیا و پنداریا و گفتا همه زیادات ِ بی معنی است و شعراء پاکیزه سخن باید از آن احتراز کنند». لکن الف ابا در پهلوی جزو کلمه بوده است چه اصل آن اباک است و فردوسی تا حافظ کلمه ٔ ابا و اَبَر و گوئیا و گفتا و پنداریا رابسیار بکار برده اند و اگر این شعراء پاکیزه سخن نباشند شاعر پاکیزه سخن در پارسی نیست .

ابا. [ اَ ] (ع اِ) اَب در حالت نصبی .


ابا. [ اَ / اِ ] (اِ) آش . (رشید وطواط). نانخورش . با. وا :
زآن طبخها که دیگ سلامت همی پزد
خوشخوارتر ز فقر ابائی نیافتم .

خاقانی .


ابای شعر مرا بین و چاشنی مطلب
که در مذاق زمانه یکی است شهد و شرنگ .

ظهیر فاریابی .


هر ابائی که درخورد به بساط
و آورد در خورنده رنگ نشاط.

نظامی .


در مطبخ تو چوب خورد تا ابا پزد
آتش که در تکبر سرمایه ٔ اباست .

کمال اسماعیل .


که این ابام بسی خوشگوار می آید.

کمال اسماعیل .


روزی که ازبرای غذای روان و عقل
از خوان خاطر تو ز هر گون ابا پزند.

کمال اسماعیل .


یا زبان همچون سر دیگ است راست
چون بجنبد تو بدانی چه اباست .

مولوی .


روزه داران را بود آن نان و خوان
خرمگس را چه ابا چه دیگدان .

مولوی .


علم دیگ و آتش ار نبود ترا
از شرر نی دیگ ماند نی ابا.

مولوی .


ز حکم تو آنکس که آرد ابا
جوین نانْش بادا همان بی ابا.

ابراهیم فاروقی .


مبادا بنان حسودت ابا
وگر هست باداابایش وبا.

ابراهیم فاروقی .


در مدح تو صد ابای خوش دارم
افسوس که معده ٔ قلم تنگ است .

شرف شفروه .


و چون این لفظ به کلمه ٔ دیگر ضم شود همزه ٔ آن ساقط گردد: زیربا. سکبا. شوربا.

ابا. [ اَب ْ با ] (اِخ ) نام چاهی از بنی قریظه . واُنا به تخفیف نون نیز آمده است . || نهر ابا، میان کوفه و قصر ابن هبیره منسوب به ابابن صامغان از ملوک نبط. || نهری بزرگ در بطیحه .


( آبا ) آبا. ( از ع ، اِ ) در تداول فارسی ، آباء :
تا آدم و حوا که شدند اصل تناسل
هستی ملک و شاه به اجداد و به آبا.
مسعودسعد.
ای خرابات جوی پرآفات
پسر خر توئی و خر آبات.
سنائی ( حدیقه ).

ابا. [ اَ ] ( حرف اضافه ) ( مخفف اباک ) با. وا. فا. مع. وَ. همراه ِ. بمعیت ِ :
چرا این مردم دانا و زیرکسار وفرزانه
به تیمار و عذاب اندر، ابا دولت به پیکار است
اگر گل کارد او صد برگ ابا زیتون ز بخت او
برِ زیتون و آن گلبن بحاصل خنجک و خار است.
خسروی.
دُم سگ بینی ابا بتفوز سگ
خشک گشته کش نجنبد ایچ رگ.
رودکی.
نیز ابا نیکوان نماندت جنگ فند
لشکر فریاد نی خواسته نی سودمند.
رودکی.
ابابرق و با جستن صاعقه
ابا غلغل رعد در کوهسار.
رودکی.
سوی شاه هیطال شد ناگهان
ابا لشکر و گنج و چندی مهان.
فردوسی.
هر آنکس که از شهر بغداد بود
ابا نیزه و تیغ پولاد بود.
فردوسی.
نیای من آهنگر کاوه بود
که با فرّ و برز و ابا یاره بود.
فردوسی.
ز قلب سپاه اندر آمد چو کوه
ابا ده هزار آزموده گروه.
فردوسی.
تهمتن سوی شاه بنهاد روی
ابا شادکامی و با رنگ و بوی
ابا زال سام نریمان بهم
بزرگان کابل همه بیش و کم.
فردوسی.
جهاندار بنشست و کاوس کی
دو شاه سرافراز و دو نیک پی
ابا رستم گرد و دستان بهم
همی گفت کاوس هر بیش و کم.
فردوسی.
بیامد کنون چون هزبر ژیان
بکین پدر تنگ بسته میان
ابا نامداران لشکر بهم
چو سام نریمان و گرشاسب جم.
فردوسی.
ز قلب سپه گیو شد پیش صف
خروشان و بر لب برآورده کف
ابا نامداران گودرزیان
کز ایشان بدی راه سود و زیان.
فردوسی.
برِ دختر آمد همی گژدهم
ابا نامداران و گردان بهم.
فردوسی.
یکی تخت زرین بلورینْش پای
نشسته بر او بر، جهان کدخدای
ابا پهلوانان ایران بهم
همی رای زد شاه بر بیش و کم.
فردوسی.
کمر بر میان بسته رستم چو باد
بیامد گرازان ابا کیقباد.
فردوسی.
سوی زادفرخ شدند آن سه مرد

فرهنگ عمید

= با۲: ◻︎ هر ابایی که درخورد به بساط / وآورد درخورنده رنگ نشاط (نظامی۴: ۶۳۰)، ◻︎ زآن طبخ‌ها که دیگ سلامت همی‌پزد / خوش‌خوارتر ز فقر ابایی نیافتم (خاقانی: ۷۸۴).


پدر.


خودداری کردن از انجام کاری؛ سر باز زدن؛ سرپیچی؛ امتناع.


( آبا ) ۱. [جمعِ اَب] = اب
۲. اجداد.
* آباء سبعه: [قدیمی]
۱. هفت پدر، هفت پدران.
۲. [مجاز] هفت ستاره، هفت سیاره.
* آباء علوی: [قدیمی]
۱. پدران آسمانی.
۲. [مجاز] هفت سیاره، هفت فلک، هفت سپهر.
پدر.
خودداری کردن از انجام کاری، سر باز زدن، سرپیچی، امتناع.
= با۲: هر ابایی که درخورد به بساط / وآورد درخورنده رنگ نشاط (نظامی۴: ۶۳۰ )، زآن طبخ ها که دیگ سلامت همی پزد / خوش خوارتر ز فقر ابایی نیافتم (خاقانی: ۷۸۴ ).
= با۱: ابا هرکه پیمان کنم بشکنم / بَرو بیخ رادی به خاک افکنم (فردوسی: ۸/۲۳۶ حاشیه )، ابا برق و با جستن صاعقه / ابا غلغل رعد در کوهسار (رودکی: ۵۰۱ ).

= با۱: ◻︎ ابا هرکه پیمان کنم بشکنم / بَرو بیخ رادی به خاک افکنم (فردوسی: ۸/۲۳۶ حاشیه)، ◻︎ ابا برق و با جستن صاعقه / ابا غلغل رعد در کوهسار (رودکی: ۵۰۱).


دانشنامه عمومی

آبا. آبا (به سوئدی: ABBA، مخفف نام اعضای گروه: Agnetha ,Benny ,Björn ,Anni-Frid) پرفروش ترین گروه موسیقی پاپ دههٔ ۷۰ میلادی بود. این گروه توسط دو زوج تشکیل شد و یکی از پرفروش ترین گروه های تاریخ است. این گروه سوئدی در سال ۱۹۷۲ با حضور بنی اندرسون و بیورن اولویس آهنگ سازان گروه، و به همراه آنی-فرید لینگستاد و اجنتا فالتسکوگ خوانندگان گروه، در استکهلم شکل گرفت و تا سال ۱۹۸۳ به فعالیت خود ادامه داد. آلبوم های آبا در مجموع بیش از ۳۷۰ میلیون نسخه فروش داشته است. این گروه همچنان سالانه نزدیک به سه میلیون نسخه از آلبوم های خود را به فروش می رساند.
آنی-فرید لونگستاد (Anni-Frid "Frida" Lyngstad)
اگنتا فلتسکوگ (Agnetha Fältskog)
بنی اندرسون (Benny Andersson)
بیورن اولویس (Björn Ulvaeus)
جدایی این گروه پرطرفدار با جدایی زوج بیورن و اجنتا از هم آغاز شد و گرچه زوج دیگر سعی در نگهداری گروه کردند اما با جدایی آن دو نیز از هم گروه بدون فعالیت ماند و امید طرفداران گروه را برای ادامهٔ فعالیتشان از بین برد.این گروه هنوز هم به عنوان یکی از پرفروش ترین گروه های پاپ در کل تاریخ مطرح می شود و خلاقیت این گروه در آن زمان در زمینهٔ خودشان بقدری بالا بود که رکورد فروش را حتی در آمریکا زدند.آهنگ های معرف این گروه از جمله Gime! Gime! Gime و dancing queen و sos و… هنوز هم شنیده می شود.بسیاری از آهنگ های این گروه مورد بازخوانی قرار گرفته است.

آبا (آلبوم). «آبا» آلبومی از گروه موسیقی موسیقی پاپ آبا است.
این آلبوم در چارت های سوئد، نروژ در رتبه اول و در چارت های هلند، نیوزلند جزو ده آلبوم اول قرار گرفت.

آبا (ابهام زدایی). آبا ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
آبا، ابیا
آبا، جمهوری دموکراتیک کنگو
آبا، مجارستان
آبا، اوکایاما
آبا شاموئل

در گویش گنابادی یعنی ترس ، وحشت


دانشنامه آزاد فارسی

اَبّا (Abba)
(در زبان آرامی به معنی «پدر»، همانند کلمۀ «اب» عربی) در تلمود۱ بابلی، لفظی که فرزندان به هنگام خطاب کردنِ پدران خود به کار می برند؛ نیز لفظی محترمانه در خطاب به خاخام۲ها. در کلیساهای سریانی۳، قبطی۴ و حبشی۵، به اسقف۶ ها نیز اَبّا گفته می شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
ابب (۱ بار)

به فتح همزه و تشدید باء، به معنى گیاهان خودرو و چراگاهى است که آماده چریدن حیوانات و یا جمع آورى گیاهان باشد و در اصل معنى «آمادگى» را مى‏بخشد و از آن جا که این گونه چراگاهها آماده بهره‏بردارى است، به آن «ابّ» گفته شده است. بعضى نیز گفته‏اند منظور از «ابّ» میوه‏هایى است که قابل خشک کردن و ذخیره کردن براى زمستان است، به مناسبت این که همیشه آماده بهره‏بردارى است.
(بتشدید یاء) چراگاه. در مفردات و نهایه گوید: چراگاهى که براى چریدن و چیدن آماده است. در اقرب الموارد گفته گیاهان خودرو که چهارپایان خورند. عبس_٣١ کلام مجمع نیز نظیر مفردات و نهایه است. باید دانست مراد ازآن در آیه، علفهاى خود رواست زیرا که «ابّ» مفعول «اَنبتنا» است و روئیدن در علفهاست نه در محلّ آنها و آنجا که چراگاه معنى شده محل بالتبع مراد است. این کلمه در کلام اللّه مجید فقط یکبار یافته است و اصل آن چنانکه اهل لغت گفته‏اند به معنى تَهیّاءِ و آمادگى است: «اَبّ للسیراباً تَهیّاءَله» در نهایه گفته: در حدیث قُسّ بن ساعده هست: «فجعل برتع اَبّاً». یکى از محققین پس از نقل اقوال علما در معنى «اَبّ» احتمال داده که واو در «وابّا» جزءِ کلمه است و آن بى تشدید مى‏باشد، آیه: «وفاکهة و ابّا» مرکب است از دو لفظ «فاکهة» به معنى میوه و «وأباً» به معنى درشت و شاداب و گوناگون على هذا بقول ایشان و او عاطفه نیست، و «وأب» بر وزن دهر صفت «فاکهة» است. و آنگاه احتمال خویش را نزدیک به یقین دانسته است. روح سخن ایشان در این احتمال آن است که اهل لغت و تفسیر معناى صریحى و روایت صحیحى درباره این کلمه نگفته و نقل نکرده‏اند. ولى براى «وأب» معناى روشنى است، ایضاً مى‏گوید: علماى لغت «اَبّ» را دخیل و غیر عربى گفته‏اند. (دیوان دین ص 106 - 124). نگارنده پس از تعمق و دقت، تحقیق ایشان را مورد قبول ندانستم زیرا اولا: هیچ یک از قُرّاءِ باءِ «ابّ» را بى تشدید نخوانده است. ثانیا: در آنصورت تناسب و معنى آیات درست نخواهد بود که آیات بدین قرارند: «فَانْبَتْنا فیها حَبَّاً. و عِنَباً وَ قَضَباً. وَ زَیتوُناً وَ نَخْلَاً. وَ حَدائِقَ غُلباً. وَفاکِهَةً وَ اباً. مَتاعاً لَکُمْ وَ لِاَنَعْامکُمْ» در این آیات چنانکه مى‏بینیم فرموده: از زمین براى شما دانه، انگور، تره، زیتون، درخت خرما باغهاى انبوه یا درختان بزرگ، میوه و چراگاه رویاندیم. پس از آن مى‏فرماید: اینها متاعند براى شما و چهارپایان شما. معلوم است که انگور، تره و غیره معمولاً خوراک انسان است، اگر «أبّاً» را و أب خوانده و وصف فاکهه بدانیم و درشت معنى کنیم به جمله «متاعاً... لانعامکم» محلّى باقى نخواهد ماند زیرا مذکورات ما قبل، همه «متاعاً لکم» اند و اینکه قضب به معنى یونجه است و در صحاح گوید آن اسفست (اسپست: یونجه) فارسى است مطلبى تمام نمى‏شود زیرا ظاهراً مراد از آن در آیه تره خوردنى است و به مناسبت آنکه پشت سر هم چیده مى‏شود قضب گفته شده وانگهى اگر یونجه باشد براى اَنعام کافى نیست. اما اگر «اَبّ» را چراگاه بگیریم مطلب تمام خواهد بود. ثالثاً: وصف فاکهه در آیات دیگر مؤنث آمده مثل «فاکهة کثیرة» ، ، ، لازم بود در آیه ما نحن فیه گفته شود: «فاکهة و أبة» تا صفت با موصوف در تأنیث موافق باشد، و لفظ و أب از صفات مشترک نیست تا مذکر و مؤنث در آن یکسان باشد و در لغت آنگاه که موصوفش مؤنث باشد آمده: «قِدر و أبة» و نیز آمده «اناءِ وَ أبٌ» (اقرب الموارد). وانگهى وَأب بمعنى ضخیم و واسع، وصف میوه استعمال نشده بلکه وصف کاسه، گودال و نظیر آنها آمده است نویسنده فوق الذکر پس از توجّه به این نکته استعمال آن را در میوه درشت معناى مُوَلّد (تازه) گرفته است تا اشکالى وارد نشود. در خاتمه لازم است بدانیم: اَبّ از اوّل پر ماجرى است. شیخ مفید رحمةاللّه در ارشاد نقل میکند: از ابوبکر راجع به لفظ اَبّ سئوال شد در جواب گفت: فاکهه را مى‏شناسیم اَمّا اَبّ خدا به آن داناتر است. این سخن به امیرالمؤمنین «علیه السلام» رسید فرمود: سبحان اللّه آیا ندانسته که اَبّ علف و چراگاه است و خدا در «فاکهة وَ اَبّاً» نعمتهاى خود را که بر خلق و چهار پایان داده مى‏شمارد؟! ز مخشرى در کشاف ذیل آیه فوق قسمتى از روایت را نقل کرده و نظیر آن را از عمر نقل مى‏کند و در مقام اعتذار مى‏گوید: همت آنها مصروف به عمل بود نه بدانستن آنچه مورد عمل نبود. علّامه امینى در الغدیر ج 7 ص 103 و ج 6 ص 100 قول ابن حجر شارح صحیح بخارى را نقل کرده که گفته: بقولى اَبّ دخیل است و عربى نیست. مؤیّد این قول خِفاءِ معنى آن بر شیخین است. آنگاه فرمود: احدى از اهل لغت به دخیل بودن آن اشاره نکرده‏اند. نگارنده نیز در صحاح و قاموس و اقرب و نظیر آنها، ندیدم که به دخیل بودن آن اشاره‏اى شده باشد.

گویش مازنی

( آبا ) /aabbaa/ پدر بزرگ

واژه نامه بختیاریکا

( اَبا (وا با) ) بهمراه؛ با

پیشنهاد کاربران

در شمال کابل مردم جد خود را "اَبا" میگویند

پرهیز، پروا

ابا: در پهلوی اباگ abāg ، ریخت کهنتر " با" در پارسی است و ویژگی سبکی .
( ( یکی لشگری خواهم انگیختن
ابا دیو مردم برآمیختن ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 302. )


این کلمه در لهجه های ترکمنی به معانی: ۱. پدر بزرگ ۲. عمو بکار میرود. در زبانمحاوره ای ترکمن کلمات: قاقا، آتا و اخیرا دأده جای آنرا گرفته است. اما آنچه در ترکی آذربایجانی:۱. مادر، مادر بزگ ۲. خواهر بزرگ معنی دارد در زبان ترکمنی به صورت آپا درآمده است. به عبارتی کلمات آبا و آپا از هم جدا شده اند و زبان شناسان احتمال می دهند که هریک از به دوره پدرسالاری یا مادرسالاری مربوط می شود.

"آبا" در زبان ترکی یعنی
"مادر"
این اصطلاح در میان ترک های آذربایجانی در قدیم بیشتر رواج داشت اما امروزه کاربردش کمتر شده اما هنوز از زبان ترکان تبریز، اردبیل، همدان و. . . شنیده می شود.
ترک ها به مادر، علی الخصوص مادربزرگ "آبا"
میگویند.
آنا/آبا/ننه:در زبان ترکی به مادران اطلاق می شود. البته جدیدا تحت تأثیر زبان فارسی"مامان" هم می گویند.
"بویوک ننه" / "خن نه" یا
"خان نا" ( مخفف خانم ننه ) ویا "خان ننه" :در زبان ترکی به مادر بزرگ اطلاق می شود.
این واژه ها در میان اشعار شاعران آذربایجان نیز دیده می شود.
مثال:
شعر "خان ننه" از استاد شهریار:
خان ننه هایاندا قالدون. . .
ویا شعر "آباجان" از تالیا:
آباجان نه تز یتیشدی بیزه آیرولوق زمانی/نجه بیزدن آلدی بیردن سنی بو دیار فانی. . .
موفق باشید.

مادربزرگ

اِبا: آش
" اگر همه روز در چهار خانه ی عناصر اِبای آرزوهای آن سازند، خورد و سیری نداند "
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۱۳٠. )

آبا در گویش بختیاری و مردم محلی الیگودرز به پدربزرگ یا جد گفته میگفته میشود ،
به نشانه احترام و بزرگی به پدربزرگ گفته میشود

مادریامادربزرگ درزبان ترکی تبریز

در فلسفه و منطق به معنی امتناع

اِبا در استان فارس به معنای ترس یا تعارف هم به کار می رود. مانند:
اِبایی از گفتن حرف هایم نداشتم.
به معنای:
بی تعارف حرف زدم.


کلمات دیگر: