مترادف فراخی : سعه، فراخنا، فراوانی، گشادگی، گشادی، گنجایش، وسعت
متضاد فراخی : تنگی
فراخی
مترادف فراخی : سعه، فراخنا، فراوانی، گشادگی، گشادی، گنجایش، وسعت
متضاد فراخی : تنگی
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
غزارة
مترادف و متضاد
فراوانی، کمال، انباشتگی، درشتی، فراخی، دامنه، نوسان، میدان نوسان، بزرگی، میدان، استعداد، فاصلهء زیاد، فضا داری
فراوانی، فراخی
فراخی
فراخی
سعه، فراخنا، فراوانی، گشادگی، گشادی، گنجایش، وسعت ≠ تنگی
فرهنگ فارسی
۱ - گشادگی فراخا فراخنا وسعت ۲ - پهنا ۳ - فراوانی وفور مقابل قحط تنگی ۴ - افزونی بیشی . یا فراخی چشم . ۱ - گشادگی چشم ۲ - خوشخویی ۳ - وفاداری .
فرهنگ معین
(فَ ) (حامص . ) ۱ - گشادگی ، وسعت . ۲ - پهنا. ۳ - فراوانی .
لغت نامه دهخدا
فراخی. [ ف َ] ( حامص ) گشادگی. پهنا. فراخا. فراخنا :
سرایی بر سپهرش سرفرازی
دو میدانش فراخی و درازی.
جهان آفرین داشت آن را کلید.
شه چو عادل بود ز قحط منال
عدل سلطان به از فراخی سال.
ز چترش سربلندی آسمان را.
که یک دانه غله صد بیشتر کرد.
که دلتنگ بینی رعیت ز شاه.
سرایی بر سپهرش سرفرازی
دو میدانش فراخی و درازی.
نظامی.
|| فراوانی. وفور. خصب. رفاه. وسعت. ضد قحط و تنگی. ( یادداشت بخط مؤلف ) : فراخی که از تنگی آمد پدیدجهان آفرین داشت آن را کلید.
فردوسی.
آن قحط برخاست و فراخی پدید آمد. ( قصص الانبیاء ص 130 ). خدای عزوجل رحمت کرد و باران داد و فراخی پیدا شد. ( مجمل التواریخ و القصص ).شه چو عادل بود ز قحط منال
عدل سلطان به از فراخی سال.
سنایی.
فراخی باد از اقبالش جهان راز چترش سربلندی آسمان را.
نظامی.
فراخی در جهان چندان اثر کردکه یک دانه غله صد بیشتر کرد.
نظامی.
فراخی در آن مرز و کشور مخواه که دلتنگ بینی رعیت ز شاه.
سعدی.
|| افزونی. بیشی. ( یادداشت بخط مؤلف ).فرهنگ عمید
۱. فراوانی.
۲. گشادگی، وسعت.
۲. گشادگی، وسعت.
جدول کلمات
وسع
پیشنهاد کاربران
وسعت
سعه، فراخنا، فراوانی، گشادگی، گشادی، گنجایش، وسعت، پهنا
مرحب
طلاقت
یسار
فراخی: در پهلوی فراخیه fraxīh بوده است.
( ( سخن چون ز تنگی به سختی رسید
فراخیْش را زود بینی کلید ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۴۲۰. )
( ( سخن چون ز تنگی به سختی رسید
فراخیْش را زود بینی کلید ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۴۲۰. )
کلمات دیگر: