کلمه جو
صفحه اصلی

مبتلا


مترادف مبتلا : اسیر، گرفتار، دچار، دستخوش، گریبانگیر، معتاد، شیفته، عاشق، شیدا

برابر پارسی : دچار

فارسی به انگلیسی

affected by, suffering from, addicted to, given to, enamoured of, affected, suffering, addicted, given

affected, suffering, addicted, given


مترادف و متضاد

given (صفت)
معلوم، معین، مبتلا، داده

suffering (صفت)
مبتلا، متحمل

stricken (صفت)
دچار، مبتلا، اندوهگین، مصیبت زده، محنت زده

attacked (صفت)
مبتلا

overtaken (صفت)
مبتلا

صفت


اسیر، گرفتار


دچار، دستخوش، گریبانگیر


معتاد


شیفته، عاشق، شیدا


۱. اسیر، گرفتار
۲. دچار، دستخوش، گریبانگیر
۳. معتاد
۴. شیفته، عاشق، شیدا


فرهنگ فارسی

دربلاومحنت افتاده، گرفتاردردورنج
رسم الخطی فارسی برای مبتلی : از قضای آسمان استاد ما گشت رنجور و سقیم و مبتلا . ( مثنوی )
گرفتار دچار

فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع . مبتلی ] (اِ مف . ) گرفتار، در بلا افتاده .

لغت نامه دهخدا

مبتلا. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) گرفتار. ( ناظم الاطباء ). دچار. گرفتار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رسم الخط فارسی از «مبتلی » [ م ُ ت َ لا ] عربی است :
رهاند خرد مرد را از بلا
مبادا کسی در بلا مبتلا.
فردوسی.
پس چرا چون منی که بی مثلم
به چنین حبس مبتلا باشم.
مسعودسعد.
هر که بر درگاه پادشاهان... مبتلا بود به دام مضرت... پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او به جانب خصم. ( کلیله و دمنه ).
گفتم ز اسرار باغ هیچ شنیدی بگوی
گفت دل بلبل است در کف گل مبتلا.
خاقانی.
|| دلباخته. عاشق :
جهاندار از آن چامه و چنگ اوی
ز دیدار و بالا و فرهنگ اوی
برو بر بدانگونه شد مبتلا
که گفتی دلش گشت گنج بلا.
فردوسی.
دلش گرچه به شیرین مبتلا بود
به ترک مملکت گفتن خطا بود.
نظامی.
ایکاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نبودی مجنون مبتلا را.
سعدی.
|| رنجور و گرفتار درد و رنج. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). بیمار :
تو هفت کشور بگرفته ای مخالف تو
ز هفت چرخ شده مبتلا به هفت اندام.
مسعودسعد.
- مبتلا شدن ؛ مبتلا گردیدن. گرفتار شدن. دچار شدن :
تخم وفاست عقل بتو مبتلا شده
گر مر ترا ز تخم وفا برگ و بر جفاست.
ناصرخسرو.
گر زنده ای ز بهر چه با دین چو مرده ای
گر نه دلت به دام هوا مبتلا شده ست.
ناصرخسرو.
مانع... سعادت... نهمتی حقیر است که مردمان بدان مبتلاشده اند. ( کلیله و دمنه ). هر که دهندش و نستاند مبتلاشود بدانکه خواهد و ندهندش. ( کیمیای سعادت ).
تنها نه من به خال لبت مبتلا شدم
بر هر که بنگری به همین درد مبتلا است.
( امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 431 ).
آخر عمر به ضعف پیری مبتلا شده بود. ( اوصاف الاشراف ). و رجوع به مبتلی شود.
- مبتلا کردن ؛ گرفتارکردن :
چون انس گرفت و مهر پیوست
بازش به فراق مبتلا کن.
سعدی.
- مبتلا گردانیدن ؛ اسیر و گرفتارکردن : به بند بلا مبتلا گردانیده است. ( گلستان ).
- مبتلا گردیدن ؛ مبتلاگشتن. مبتلا شدن. گرفتار شدن : و آنگاه به انواع بلا مبتلا گردد. ( کلیله و دمنه ). و هر که علم بداند و بدان کار نکند بمنزلت کسی باشد که مخافت راهی را می شناسد اما ارتکاب کند تا به قطع و غارت مبتلا گردد. ( کلیله و دمنه ). هرگاه دو دوست به مداخلت شریری مبتلا گردند هر آینه میان ایشان جدایی افتد. ( کلیله ودمنه ). چون قوت احصانش نباشد به عصیان مبتلا گردد. ( گلستان ).

مبتلا. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) گرفتار. (ناظم الاطباء). دچار. گرفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رسم الخط فارسی از «مبتلی » [ م ُ ت َ لا ] عربی است :
رهاند خرد مرد را از بلا
مبادا کسی در بلا مبتلا.

فردوسی .


پس چرا چون منی که بی مثلم
به چنین حبس مبتلا باشم .

مسعودسعد.


هر که بر درگاه پادشاهان ... مبتلا بود به دام مضرت ... پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او به جانب خصم . (کلیله و دمنه ).
گفتم ز اسرار باغ هیچ شنیدی بگوی
گفت دل بلبل است در کف گل مبتلا.

خاقانی .


|| دلباخته . عاشق :
جهاندار از آن چامه و چنگ اوی
ز دیدار و بالا و فرهنگ اوی
برو بر بدانگونه شد مبتلا
که گفتی دلش گشت گنج بلا.

فردوسی .


دلش گرچه به شیرین مبتلا بود
به ترک مملکت گفتن خطا بود.

نظامی .


ایکاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نبودی مجنون مبتلا را.

سعدی .


|| رنجور و گرفتار درد و رنج . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). بیمار :
تو هفت کشور بگرفته ای مخالف تو
ز هفت چرخ شده مبتلا به هفت اندام .

مسعودسعد.


- مبتلا شدن ؛ مبتلا گردیدن . گرفتار شدن . دچار شدن :
تخم وفاست عقل بتو مبتلا شده
گر مر ترا ز تخم وفا برگ و بر جفاست .

ناصرخسرو.


گر زنده ای ز بهر چه با دین چو مرده ای
گر نه دلت به دام هوا مبتلا شده ست .

ناصرخسرو.


مانع... سعادت ... نهمتی حقیر است که مردمان بدان مبتلاشده اند. (کلیله و دمنه ). هر که دهندش و نستاند مبتلاشود بدانکه خواهد و ندهندش . (کیمیای سعادت ).
تنها نه من به خال لبت مبتلا شدم
بر هر که بنگری به همین درد مبتلا است .

(امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 431).


آخر عمر به ضعف پیری مبتلا شده بود. (اوصاف الاشراف ). و رجوع به مبتلی شود.
- مبتلا کردن ؛ گرفتارکردن :
چون انس گرفت و مهر پیوست
بازش به فراق مبتلا کن .

سعدی .


- مبتلا گردانیدن ؛ اسیر و گرفتارکردن : به بند بلا مبتلا گردانیده است . (گلستان ).
- مبتلا گردیدن ؛ مبتلاگشتن . مبتلا شدن . گرفتار شدن : و آنگاه به انواع بلا مبتلا گردد. (کلیله و دمنه ). و هر که علم بداند و بدان کار نکند بمنزلت کسی باشد که مخافت راهی را می شناسد اما ارتکاب کند تا به قطع و غارت مبتلا گردد. (کلیله و دمنه ). هرگاه دو دوست به مداخلت شریری مبتلا گردند هر آینه میان ایشان جدایی افتد. (کلیله ودمنه ). چون قوت احصانش نباشد به عصیان مبتلا گردد. (گلستان ).
- مبتلا گشتن ؛ گرفتار شدن :
مسکین چو من به عشق گلی گشته مبتلا
وندر چمن فکنده ز فریاد غلغلی .

حافظ.


- || رنجور و بیمار گشتن :
از قضای آسمان استاد ما
گشت رنجور و سقیم و مبتلا.

مولوی .


- مبتلا ماندن ؛ گرفتار شدن . دلباخته شدن . دچار شدن :
ملامتگوی بی حاصل نداند درد سعدی را
مگر وقتی که درکویی به رویی مبتلا ماند.

سعدی .


و رجوع به مبتلی شود.

فرهنگ عمید

۱. در بلا و محنت افتاده، گرفتار درد و رنج.
۲. [قدیمی، مجاز] عاشق، شیفته.
۳. (اسم، صفت ) [قدیمی] بیمار.

واژه نامه بختیاریکا

مُفتلا

پیشنهاد کاربران

من هم خانوادشو میخواستم نه معنی این کلمه

از ریشه بلا که این واژه هندو اروپایی هستش نه سامی :
از ریشه هندواروپایی bol - * و یا b|h|ol - * به معنای فرسوده خسته بدبختی بیچارگیworn out, weak misfortune, calamity واژگان زیر به دست آمده: در گوتیک balwjan* به معنای شکنجه در انگلیسی bealo* به معنای لطمه در پیشاعربی bal - ay - * به معنای فرسوده در عربی balīya* به معنای ابتلا دچارشدن و در عبری bālāh* به معنای کهنه که همه با لغت ایرانی بلا به همین معنا همریشه هستند.



*پیرس:

The Nostratic Macrofamily: A Study in Distant Linguistic Relationship By Allan R. Bomhard, John C. Kerns




دچار

مثلا فرد مبتلا به این بیماری
چی میشه به انگلیسی

Afflicted

فرد مبتلا به این بیماری:
The person suffering from this disease

دچار شده، [چیزی] با پسوندهای زده، گرفته یا خورده

بجای واژه ی از یشه عربی �ابتلا� نیز می توان [چیزی] با پسوندهای زدگی، گرفتگی یا خوردگی بکار برد و نوشت.

نمونه ها:
بیگمان خر خورده که به چنین بیماری بی درمانی دچار شده است!
برگرفته از پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/11/blog - post_87. html

دژخیم الدوله، انشاء الله کرونا گرفته است.

من سرما خورده ام.

همه ی خانواده کرونازده اند. / کرونا گرفته اند.

برای آنکه کرونازده نشوید، بهتر است میوه های دارای �ویتامین سی� نوش جان کنید.


کلمات دیگر: