کلمه جو
صفحه اصلی

هبر

فرهنگ فارسی

رودی در اروپای شرقی که حدود ۴۵٠ کیلومتر طول دارد . از بلغارستان سرچشمه میگیرد و به جنوب شرقی و جنوب جاری میشود در قسمتی از مسیر خود از مرز یونان و ترکیه میگذرد و بالاخره به دریای اژه می ریزد . امروز آن را ماریتسا می گویند .
(اسم ) چرک زخم ریم : ( کس چوچاهی است پرزخون وهبر مردم ازوی چه کاریابد وفر? ) ) ( پوربهای جامی )
بریده بریده و قطع شده

فرهنگ معین

(هَ بَ ) (اِ. ) چرک و ریم ، زخم .

لغت نامه دهخدا

هبر. [ ] (اِخ ) از طسوج خوزان . (تاریخ قم ص 115).


هبر. [ ] (اِخ ) از دیه های ساوه . (تاریخ قم ص 140).


هبر. [ هََب َ ] ( اِ ) چرک و ریم زخم را گویند، و با بای فارسی هم آمده است. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( رشیدی ) ( انجمن آرا ). چرک و ریم بود. ( فرهنگ نظام ). هپر :
دشمنان بدجگر کُه را بسنبند از کلوخ
دوستان نیک دل خم را بشویند از هبر .
سنائی غزنوی.
کس چو چاهی است پر زخون و هبر
مردم از وی چه کار یابد و فر؟
پوربهای جامی ( از جهانگیری ).

هبر. [ هََ ] ( ع ص ، اِ ) هموار و پست از زمین. ( منتهی الارب ). زمین هموار و پست. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). زمین پست هموار که گردش بلند باشد. ( معجم متن اللغة ). || ریگ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، هبور، هُبر. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) ضرب هبر؛ ضرب دردناک یا ضربی که پاره ای از گوشت را ببرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). در حدیث است : «انظروا شزراً و اضربوا هبراً» و معجم متن اللغة افزوده است : ضرب هبر؛ ضربی که قطعه ای از گوشت را بیندازد. و چنین است ضربة هبر.

هبر. [ هََ ] ( ع مص ) بریدن گوشت به پاره های کلان. ( ناظم الاطباء ). کلان پاره بریدن گوشت را. ( منتهی الارب. || بریدن گوشت. ( معجم متن اللغة ). || قطع کردن ، گفته میشود: هبره بالسیف ؛قطع کرد آن را به شمشیر. ( معجم متن اللغة ). || در اصطلاح قرائت ، وقف کردن بر سر آیة و آن مکروه است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

هبر. [ هََ ب َ ] ( ع مص ) بسیارگوشت گردیدن و فربه شدن شتر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ).

هبر. [ هَُ ] ( ع اِ ) آنچه از کتان بیفتد بشانه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). آنچه از کتان در شانه کردن بیفتد. ( ناظم الاطباء ). || خسته انگور. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دانه انگور. هسته انگور. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). هبرة.

هبر. [ هَُ ] ( ع اِ ) ج ِ هَبر. ( اقرب الموارد ). رجوع به هَبر شود.

هبر. [ هََ ب ِ ] ( ع ص ) جمل هبر؛ شتر بسیارگوشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شتر بسیارگوشت. ( اقرب الموارد ). بعیر هبر وبر؛ شتر پرگوشت پشمناک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || ضرب هبر؛ ضربی که پاره ای از گوشت را ببرد. هبیر. هابر. ( معجم متن اللغة ).

هبر. [ هََ ] (ع ص ، اِ) هموار و پست از زمین . (منتهی الارب ). زمین هموار و پست . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زمین پست هموار که گردش بلند باشد. (معجم متن اللغة). || ریگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، هبور، هُبر. (اقرب الموارد). || (ص ) ضرب هبر؛ ضرب دردناک یا ضربی که پاره ای از گوشت را ببرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). در حدیث است : «انظروا شزراً و اضربوا هبراً» و معجم متن اللغة افزوده است : ضرب هبر؛ ضربی که قطعه ای از گوشت را بیندازد. و چنین است ضربة هبر.


هبر. [ هََ ] (ع مص ) بریدن گوشت به پاره های کلان . (ناظم الاطباء). کلان پاره بریدن گوشت را. (منتهی الارب . || بریدن گوشت . (معجم متن اللغة). || قطع کردن ، گفته میشود: هبره بالسیف ؛قطع کرد آن را به شمشیر. (معجم متن اللغة). || در اصطلاح قرائت ، وقف کردن بر سر آیة و آن مکروه است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


هبر. [ هََ ب َ ] (ع مص ) بسیارگوشت گردیدن و فربه شدن شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد).


هبر. [ هََ ب ِ ] (ع ص ) جمل هبر؛ شتر بسیارگوشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتر بسیارگوشت . (اقرب الموارد). بعیر هبر وبر؛ شتر پرگوشت پشمناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || ضرب هبر؛ ضربی که پاره ای از گوشت را ببرد. هبیر. هابر. (معجم متن اللغة).


هبر. [ هََب َ ] (اِ) چرک و ریم زخم را گویند، و با بای فارسی هم آمده است . (برهان ) (ناظم الاطباء) (رشیدی ) (انجمن آرا). چرک و ریم بود. (فرهنگ نظام ). هپر :
دشمنان بدجگر کُه را بسنبند از کلوخ
دوستان نیک دل خم را بشویند از هبر .

سنائی غزنوی .


کس چو چاهی است پر زخون و هبر
مردم از وی چه کار یابد و فر؟

پوربهای جامی (از جهانگیری ).



هبر. [ هَِ ب ِرر ] (ع ص ) بریده . (منتهی الارب ). بریده و قطعشده . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). قطعشده به وسیله ٔ هبر. (معجم متن اللغة). صاغانی گوید: اسم است از هبر به معنی قطع. (معجم متن اللغة).


هبر. [ هَُ ] (ع اِ) آنچه از کتان بیفتد بشانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آنچه از کتان در شانه کردن بیفتد. (ناظم الاطباء). || خسته ٔ انگور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دانه ٔ انگور. هسته ٔ انگور. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). هبرة.


هبر. [ هَُ ] (ع اِ) ج ِ هَبر. (اقرب الموارد). رجوع به هَبر شود.


هبر. [ هَُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ هبیر. رجوع به هبیر شود.


فرهنگ عمید

چرک و ریم زخم.

جدول کلمات

چرک


کلمات دیگر: