کلمه جو
صفحه اصلی

سراغ


مترادف سراغ : نشان، نشانی، پی جویی، پیگیری، جست وجو، پرسش، سؤال

متضاد سراغ : پاسخ، جواب

فارسی به انگلیسی

clue, trail, track, sign

clue, track, sign


فارسی به عربی

رائحة

مترادف و متضاد

information (اسم)
خبر، اطلاع، اخبار، سوابق، اطلاعات، مفروضات، سراغ، معلومات، اگاهگان، پرسشگاه، استخبار

evidence (اسم)
سند، گواهی، شهادت، مدرک، سراغ، گواه

search (اسم)
کاوش، طلب، بازرسی، تکاپو، سراغ، جستجو، تجسس

investigation (اسم)
تحقیق، رسیدگی، باز جویی، سراغ

inquiry (اسم)
تحقیق، رسیدگی، باز جویی، سراغ، خبر گیری، جستار، پرس و جو، استعلام، پرسش، استفسار، سئوال

data (اسم)
سوابق، داده، اطلاعات، داده ها، مفروضات، دانسته ها، سراغ

scouting (اسم)
سراغ

seeking (اسم)
سراغ

looking-for (اسم)
سراغ

نشان، نشانی ≠ پاسخ، جواب


پی‌جویی، پیگیری، جستجو


پرسش، سوال


۱. نشان، نشانی
۲. پیجویی، پیگیری، جستجو
۳. پرسش، سوال ≠ پاسخ، جواب


فرهنگ فارسی

نشان وعلامت، نشان پای، پرسش ازجاومکان کسی
( اسم ) ۱ - نشان پای . ۲ - نشان علامت . یا به سراغ چیزی رفتن . پی آن رفتن آنرا جستجو کردن .

فرهنگ معین

(سُ ) (اِ. ) ۱ - نشان ، علامت . ۲ - نشان و رَدّ پا.

لغت نامه دهخدا

سراغ. [ س ُ ] ( اِ ) نشان پای آدمی و غیره. ( غیاث ). نشان پای و با لفظ طلب کردن و جستن و کردن و گرفتن و برداشتن و دادن مستعمل است. ( آنندراج ). در ترکی سوراغ ، بمعنی تفحص و تفتیش باشد. || نشان و اثر و خبر. ( سنگلاخ ). || مجازاً بمعنی تلاش و این لفظ ترکی است. ( غیاث ).

فرهنگ عمید

۱. نشان، علامت.
۲. نشان پای.
۳. پرسش از جا و مکان کسی.
* به سراغ کسی یا چیزی رفتن: پی او رفتن و آن را جستجو کردن.
* سراغ گرفتن: (مصدر متعدی ) [عامیانه] کسی یا چیزی را جستجو کردن و جا و مکان او را از دیگران پرسیدن.

۱. نشان؛ علامت.
۲. نشان پای.
۳. پرسش از جا و مکان کسی.
⟨ به سراغ کسی یا چیزی رفتن: پی او رفتن و آن را جستجو کردن.
⟨ سراغ گرفتن: (مصدر متعدی) [عامیانه] کسی یا چیزی را جستجو کردن و جا و مکان او را از دیگران پرسیدن.


گویش مازنی

/seraagh/ سراغ - نشانی

۱سراغ ۲نشانی


واژه نامه بختیاریکا

سول

جدول کلمات

نشانی

پیشنهاد کاربران

مازیار ایرانی و آقا رضا ما قصدمون توهین به همدیگر نیست فقط دنبال ریشه کلماتیم


سراغ کلمه ی "ترکی" از مصدر سورماق میاد به معنی جستجو و تفحص و شناسای و از پشت چیزی رفتن هست

مثال : من بونون سوراغیندان گتدیم و اونی تاپیدیم
( معنی؛ من پی این رفتم و پرس و جو کردم و فهمیدم )

سراغ یا سراق واژه ای ترکی است مخفف از بن واژه "سورماق=پرسیدن و جویا شدن و پرس و جو کردن"
سور = بپرس و جویا شو
در زبان ترکی جایگزینی حرف "ق" با "غ، خ، ک، گ" متداول است.

منبع: "دیوان لغات الترک" شیخ محمود کاشغری


سراغ همون سوراق هست .
از ریشه سورماق به معنی پرسیدن و جستجو کردن . به صورت سراغ وارد فارسی شده است.

منبع:لغت نامه ترکی _ فارسی شاهمرسی .


سراغ کلمه ای ترکی است . که به زبان فارسی راه یافته است . دقت کنید دوستان حدود بیست هزار کلمه از فارسی ریشه ترکی دارند .

برابرهای بسیاری برای سراغ درپارسی هست. چونان پی جویی ، نشانی ، جستن ، جستجو ، ردگیری ، دوستان گرامی اگر برپایه راستی و درستی پژوهش کنید خواهید دریافت ک واژگان پارسی ک در ترکی هستند هزاران بار بیشتر از اندک واژگان ترکی در پارسی هست.

سروقت. [ س َ رِ / س َرْ وَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سراغ. جستجو. پرسش. دیدار. ملاقات :
دو دوست یک نفس از غم کجا برآسودند
که آسمان به سروقتشان دواسبه نتاخت.
سعدی.
بسی نیز بودی که دامن کشان
به سروقت من آمدندی خوشان.
نزاری قهستانی.
جمعی از اوباش اردبیل. . . به سروقت امیر قطب الدین رسیدند و آواز ناله آن جناب را شنیدند. ( حبیب السیر ج 3 جزء 4 ص 324 ) . || سرمنزل. جایگاه. منزل :
به سروقتشان خلق کی ره برند
که چون آب حیوان به ظلمت درند.
سعدی.
برغبت بکش بار هر جاهلی
که افتی به سروقت صاحبدلی.
سعدی.

سراغ در اصل سراق بوده یک واژه ی ترکی است از مصدر سؤروشماق به معنی پرس وجو کردن، جستجو و تفحص کردن، در مورد کسی یا چیزی دنبال اثر و رد و پا گشتن. که به ترکی استانبولی می شود سورماق.


کلمات دیگر: