انتظار . امید . امل .
بیوسی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بیوسی. [ ب َ ]( حامص ) انتظار. امید. أمل. رجوع به نابیوسی شود.
- به بیوسی ؛ انتظار بهی یا خوبی داشتن.امید نیکی داشتن :
افسوس که دور به بیوسی بگذشت
وان عمر چو جان عزیزم از سی بگذشت.
همچنان کز پارگین آید امید کوثری.
- به بیوسی ؛ انتظار بهی یا خوبی داشتن.امید نیکی داشتن :
افسوس که دور به بیوسی بگذشت
وان عمر چو جان عزیزم از سی بگذشت.
انوری.
به بیوسی از جهان دانی که چون آید مراهمچنان کز پارگین آید امید کوثری.
انوری.
کلمات دیگر: