کلمه جو
صفحه اصلی

جرف

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان کبود گنبد از بخش کلات شهرستان درگز این ده در بیست و هشت هزار گزی خاور کلات قرار دارد و محلی کوهستانی و معتدل است و ۶۸٠ تن سکنه شیعه مذهب ترک زبان دارد آب آن از قنات تامین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت مالداری و مکاری است و راه آن مالرو است و باصطلاح محلی آنرا ژرف هم میگویند .

لغت نامه دهخدا

جرف . [ ] (اِخ ) نام یکی از بیست و شش اقلیم اندلس بحسب تقسیم بندی که ادریسی کرده است . (از الحلل السندسیة ج 1 ص 40).


جرف . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کبودگنبد از بخش کلات شهرستان درگز. این ده در بیست وهشت هزارگزی خاور کلات قرار دارد و محلی کوهستانی و معتدل است و 680 تن سکنه ٔ شیعه مذهب ترک زبان دارد. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت ، مالداری و مکاری است و راه آن مالرو است و به اصطلاح محلی آن راژرف هم میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


جرف . [ ج َ ] (ع اِ) ج ِ جَرفَة. (منتهی الارب ).


جرف. [ ج ُ رُ ] ( ع اِ ) مکانی که آن را سیل کنده باشد. ( غیاث از کنز و صراح ) آب کند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آبگیر. ( غیاث از منتخب ). کناره دریا. ( یادداشت مؤلف ) ج ، جِرَفَة.( منتهی الارب ). جانب نهر که آب آن را برده باشد و هرساعت ریزش کند. ( از اقرب الموارد ) : «افمن اسس بنیانه علی تقوی من اﷲ و رضوان خیر ام من اسس بنیانه علی شفا جرف هار». ( قرآن 110/9 ). || شفاجرف ؛ لب وادی. ( یادداشت مؤلف ). لب جوی که آب آن را برده باشد. ( از اقرب الموارد ). رجوع بجرف شود.

جرف. [ ج ُ ] ( ع اِ ) جایی که سیل آن را ببرد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- امثال :
فلان یبنی علی جرف هار
لایدری ما لیل من نهار.
( اقرب الموارد ).
جُرُف. ( اقرب الموارد ). جِرف. ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ). رجوع بکلمات مزبور شود. || روی کوه هموار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). پهنی کوه هموار. ( از ذیل اقرب الموارد ). || نشان روی ران یا بدن شتر. ( ناظم الاطباء ). || آب کند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ج ، اَجراف. ( منتهی الارب ). آب گندرود. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ).

جرف. [ ج ِ ] ( ع اِ ) کنج دهن. ( منتهی الارب ). کنج دهان. ( ناظم الاطباء ). درون کنج دهان. باطن الشدق. ( از اقرب الموارد ). || جایی که آنرا سیل نبرد.( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ). المکان الذی لایاخذه السیل. ( قاموس از ذیل اقرب الموارد ). جُرف. ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ). رجوع به جُرف شود.

جرف. [ ج َ ] ( ع اِ ) مال صامت باشد، یا ناطق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مال بسیار صامت باشد. یا ناطق. ( از متن اللغة ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || فراخ سالی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || داغ و نشانی در رانهای شتر همانند نشان و داغ بینی. ( از اقرب الموارد ). || گیاه باهم پیچیده. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( از متن اللغة ) ( از ذیل اقرب الموارد ) :
ارض بها عشب جرف و لیس بها
ماء و اخری بها ماء ولا عشب.
ابوتمام ( از ذیل اقرب الموارد ).
|| درختهای خشک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || طعن واسع. ( از متن اللغة ). || نوعی از انجیر که مار آن را دوست دارد. ( آنندراج ) ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). انجیر خشک کوهی. || گیاه افانیه خشک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ) ( از متن اللغة ) ( آنندراج ). || رجل جرف ؛ ای مختلف. ( از ذیل اقرب الموارد ).

جرف . [ ج َ ] (ع اِ) مال صامت باشد، یا ناطق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مال بسیار صامت باشد. یا ناطق . (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). || فراخ سالی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). || داغ و نشانی در رانهای شتر همانند نشان و داغ بینی . (از اقرب الموارد). || گیاه باهم پیچیده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد) :
ارض بها عشب جرف و لیس بها
ماء و اخری بها ماء ولا عشب .

ابوتمام (از ذیل اقرب الموارد).


|| درختهای خشک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || طعن واسع. (از متن اللغة). || نوعی از انجیر که مار آن را دوست دارد. (آنندراج ) (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). انجیر خشک کوهی . || گیاه افانیه خشک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ) (از متن اللغة) (آنندراج ). || رجل جرف ؛ ای مختلف . (از ذیل اقرب الموارد).
- عود جرف ؛ چوب مختلف . (منتهی الارب ).
- قدح جرف ؛ چوب مختلف . (از ذیل اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
|| (مص ) کاویدن زمین . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || با بیل چیزی را از زمین برداشتن . (از ذیل اقرب الموارد). گل به بیل از زمین روفتن . (المصادر زوزنی ). به بیل خاک و گل برکندن از زمین . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بردن همه چیز. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تمام یا بیشتر چیزی را بردن . (از اقرب الموارد). || از بیخ و بن برکندن یا بسیار گرفتن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).

جرف . [ ج ِ ] (ع اِ) کنج دهن . (منتهی الارب ). کنج دهان . (ناظم الاطباء). درون کنج دهان . باطن الشدق . (از اقرب الموارد). || جایی که آنرا سیل نبرد.(منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). المکان الذی لایاخذه السیل . (قاموس از ذیل اقرب الموارد). جُرف . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به جُرف شود.


جرف . [ ج ُ ] (اِخ ) نام موضعی است بحیره که منازل منذر به آنجا بود. (از معجم البلدان ).


جرف . [ ج ُ ] (اِخ ) نام موضعی است بنزدیک مکه و در آنجا بین هذیل و سلیم وقعه ای روی داد. (از معجم البلدان ).


جرف . [ ج ُ ] (اِخ ) نام ناحیه ای از نواحی یمامه است که یوم الجرف در آنجا روی داد. و آن وقعه ای بود بین بنویربوع و بنوعبس که در آن جنگ شریح و جابر فرزندان وهب بن عوذبن غالب بقتل رسیدند و فروة و ربیعة فرزندان حکم بن مروان بن زنباع به اسارت رفتند. (از معجم البلدان ). و رجوع به یوم الجرف شود.
- یَوم ُالْجُرف ؛ از ایام عرب است . و آن به اعتبار وقعه ای است که بین بنویربوع و بنوعبس در محل جرف از نواحی یمامه روی داد. (از معجم البلدان ) :
فینابقیات من الخیل صرم
سبعة آلاف و ادراع رزم
و نحن یوم الجرف ، جئنا بالحکم
قسراً و اسری حوله لم تقتسم

رافعبن هزیم (از معجم البلدان ).


رجوع بجرف شود.

جرف . [ ج ُ ] (اِخ ) یاقوت آرد: جرف در قول ابوسعید، نام موضعی است به یمن که بعض علما بدانجا منسوبند. (از معجم البلدان ).


جرف . [ ج ُ ] (ع اِ) جایی که سیل آن را ببرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- امثال :
فلان یبنی علی جرف هار
لایدری ما لیل من نهار.

(اقرب الموارد).


جُرُف . (اقرب الموارد). جِرف . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). رجوع بکلمات مزبور شود. || روی کوه هموار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پهنی کوه هموار. (از ذیل اقرب الموارد). || نشان روی ران یا بدن شتر. (ناظم الاطباء). || آب کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، اَجراف . (منتهی الارب ). آب گندرود. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ).

جرف . [ ج ُ رُ ] (ع اِ) مکانی که آن را سیل کنده باشد. (غیاث از کنز و صراح ) آب کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آبگیر. (غیاث از منتخب ). کناره ٔ دریا. (یادداشت مؤلف ) ج ، جِرَفَة.(منتهی الارب ). جانب نهر که آب آن را برده باشد و هرساعت ریزش کند. (از اقرب الموارد) : «افمن اسس بنیانه علی تقوی من اﷲ و رضوان خیر ام من اسس بنیانه علی شفا جرف هار». (قرآن 110/9). || شفاجرف ؛ لب وادی . (یادداشت مؤلف ). لب جوی که آب آن را برده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع بجرف شود.


جرف . [ج ُ ] (اِخ ) نام موضعی است در سه میلی مدینه از جانب شام . عمربن خطاب و مردم مدینه در آن محل اموالی داشتند. و بئر جشم و بئر جمل نیز در آنجاست . گویند: این موضع را که نام اصلی آن عرض است بدان جهت جرف نامیدند که چون تبعّ از آنجا عبور میکرد گفت : هذا جرف الارض . و نام قبلی آن در این بیت کعب بن مالک آمده است :
اذا ما هبطنا العرض قال سراتنا
علام اذا لم نمنع العرض نزرع .
و نام آن بصورت فوق در احادیث بتکرار آمده است . (از معجم البلدان ):
و لنا بئررواء جمة
من یردها باناء یغترف
تدلج الجون علی اکنافها
بدلاء ذات امراس صدف
کل حاجاتی بها قضیتها
غیرحاجاتی علی بطن الجرف .

کعب بن اشرف یهودی (از معجم البلدان ).



فرهنگ عمید

کنارۀ رودخانه که به وسیلۀ آب کَنده شده باشد، آبکند.

دانشنامه عمومی

جُرُف joroff روستایی است از توابع شهرستان خرمشهر در استان خوزستان در جنوب ایران. این روستا در بخش مرکزی این شهرستان قرار گرفته و فاصله آن با شهر خرمشهر ۵ کیلومتراست. ارتفاع جرف از سطح دریا ۳ متر است و آب وهوای آ گرم و خشک است. جرف در دشت کنار اروند رود در جنوب شرق خرمشهر واقع گردیده است.
کتاب گیتاشناسی ایران، عباس جعفری، جلد سوم، ۱۳۸۴

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جرف، اردوگاه و محل استقبال از سپاه مسلمانان در نزدیکی مدینه بود.
جرف/جرف به معنای زمینی است که بر اثر سیلاب دچار فرورفتگی و گودی شده باشد. در اصطلاح، نام دشتی است در سه میلی (حدود شش کیلومتری) مدینه که در مسیر شام قرار دارد. بر پایه برخی گزارش ها، نام جرف از سخن تبع، پادشاه حمیر ، هنگام عبور از آن جا: «هذا جرف الارض» گرفته شده است. جرف منطقه ای حاصل خیز بوده است. وجود چاه های فراوان مانند جشم و جمل و سقاخانه سلیمان بن عبدالملک (حک: ۹۶-۹۹ق.) در این ناحیه، این سخن را تایید می کند. نیز شماری از صحابه مانند عمر بن خطاب ، زبیر، عبدالرحمن بن عوف و مقداد بن اسود در جرف املاک فراوان داشتند. بر پایه گزارشی، مقداد در همان جا به سال ۳۳ق. درگذشت و جنازه او در بقیع به خاک پرده شد. آورده اند که ابوبکر ، جرف را به زبیر به اقطاع داد. امروزه مدینه گسترش یافته و بخشی از جرف در محدوده شهر واقع شده و بخشی از آن نیز زراعی است.
← اهمیت سوق الجیشی
(۱) آثار اسلامی مکه و مدینه، رسول جعفریان، قم، مشعر، ۱۳۸۶ش. (۲) اسد الغابه، ابن اثیر (م. ۶۳۰ق.) ، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق. (۳) تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (م. ۸۰۸ق.) ، به کوشش خلیل شحاده، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۸ق. (۴) تاریخ امراء المدینة المنوره، عارف عبدالغنی، دمشق، دار کنان. (۵) تاریخ خلیفه، خلیفة بن خیاط (م. ۲۴۰ق.) ، به کوشش فواز، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق. (۶) تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک)، الطبری (م. ۳۱۰ق.) ، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت، دار احیاء التراث العربی. (۷) التنبیه و الاشراف، المسعودی (م. ۳۴۵ق.) ، بیروت، دار صعب. (۸) الثقات، ابن حبان (م. ۳۵۴ق.) ، الکتب الثقافیه، ۱۳۹۳ق. (۹) حجاز در صدر اسلام، صالح احمد العلی، ترجمه، آیتی، مشعر، ۱۳۷۵ش. (۱۰) الروض المعطار، محمد بن عبدالمنعم الحمیری (م. ۹۰۰ق.) ، به کوشش احسان عباس، بیروت، مکتبة لبنان، ۱۹۸۴م. (۱۱) سبل الهدی، محمد بن یوسف الصالحی (م. ۹۴۲ق.) ، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق. (۱۲) السیرة النبویه، ابن هشام (م. ۲۱۳ق./۲۱۸ق.) ، به کوشش السقاء و دیگران، بیروت، دار المعرفه. (۱۳) الصحاح، الجوهری (م. ۳۹۳ق.) ، به کوشش العطار، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۴۰۷ق. (۱۴) الطبقات الکبری، ابن سعد (م. ۲۳۰ق.) ، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق. (۱۵) فتوح البلدان، البلاذری (م. ۲۷۹ق.) ، بیروت، دار الهلال، ۱۹۸۸م. لسان العرب، ابن منظور (م. ۷۱۱ق.) ، قم، ادب الحوزه، ۱۴۰۵ق. (۱۶) مجمع البحرین، الطریحی (م. ۱۰۸۵ق.) ، به کوشش الحسینی، بیروت، الوفاء، ۱۴۰۳ق. (۱۷) مراصد الاطلاع، صفی الدین عبدالمؤمن بغدادی (م. ۷۳۹ق.) ، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق. (۱۸) مروج الذهب، المسعودی (م. ۳۴۶ق.) ، به کوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، ۱۴۰۹ق. (۱۹) المعالم الاثیره، محمد محمد حسن شراب، بیروت، دار القلم، ۱۴۱۱ق. (۲۰) معجم البلدان، یاقوت الحموی (م. ۶۲۶ق.) ، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۵م. (۲۱) معجم ما استعجم، عبدالله البکری (م. ۴۸۷ق.) ، به کوشش السقاء، بیروت، عالم الکتب، ۱۴۰۳ق. (۲۲) معجم ما استعجم، عبدالله البکری (م. ۴۸۷ق.) ، به کوشش السقاء، بیروت، عالم الکتب، ۱۴۰۳ق. (۲۳) المغازی، الواقدی (م. ۲۰۷ق.) ، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۹ق. (۲۴) وفاء الوفاء، السمهودی (م. ۹۱۱ق.) ، به کوشش خالد عبدالغنی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۲۰۰۶م.

[ویکی الکتاب] معنی جُرُفٍ: محلی است که سیل زیر آن را شسته باشد ، بطوری که بالای آن هر لحظه در شرف ریختن باشد
معنی شَفَا جُرُفٍ: لبه مسیل ( جرف محلی است که سیل زیر آن را شسته باشد ، بطوری که بالای آن هر لحظه در شرف ریختن باشد)
معنی هَارٍ: به آرامی افتاده ( کلمه هار اصلش هائر بوده و به معنی به آرامی افتاده است . و عبارت "علی شفا جرف هار فانهار به فی نار" جهنم استعارهای است که حال منافقین مورد نظر را تشبیه میکند به حال کسی که بنائی بسازد که اساس و بنیانش بر لب آبرفت یا مسیل باشد که هیچ...
تکرار در قرآن: ۱(بار)
(بر وزن عنق) کنار رود که آب آن را برده و تکّه تکّه میافتند یا آنکه بنای خویش را بر کنار جانب نهر بنا کرده و آن را به آتش جهنّم ساقط نموده است . جرف (بر وزن) در اصل به معنی بردن است علی هذا جرف در آیه شریفه به معنی مجروف است یعنی محلیکه زیر آن، به وسیله آب خورده شده است، این کلمه تنها یکبار در قرآن به کار رفته است .

[ویکی حج] جُرُف، به معنای فرورفتگی زمین، نام دشتی است که در حدود شش کیلومتری مدینه و در مسیر شام قرار دارد. امروزه مدینه گسترش یافته و بخشی از جرف در محدوده شهر واقع شده و بخشی از آن نیز زراعی است.
این منطقه به دلیل اهمیت سوق الجیشی، محل استقرار سپاه مسلمانان و نیز مقر مهاجمان به مدینه بوده است؛ به گونه ای که در نبرد احد مشرکان مکه، پس از گریز مسلمانان، از آن جا به ایشان حمله کردند.
جرف منطقه ای حاصلخیز بوده و چاه های فراوانی در آن قرار داشت؛ به همین سبب، شماری از صحابه همچون عمر بن خطاب و عبدالرحمن بن عوف، در این منطقه املاک و مزارع فراوان داشتند.

گویش مازنی

/jorof/ جوراب

جوراب


جدول کلمات

رود


کلمات دیگر: