کلمه جو
صفحه اصلی

جال

فرهنگ فارسی

( اسم ) دام برای پرندگان تله .
رفت و آمد

لغت نامه دهخدا

جال. ( اِ ) مطلق دام و تله را گویند و به عربی فخ و شباک خوانند. ( برهان ). در سانسکریت Jala ( دام ) برای پرندگان. ماهی و غیره گویند. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
ای ز انعامت گرفته طالب آمال مال
بر ره خصمت نهاده صاحب آجال جال.
عبدالواسع جبلی ( از آنندراج ).
|| درخت اراک را نیز گفته اند که از چوب آن مسواک سازند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( فهرست مخزن الادویه ).

جال. ( ع اِ ) عقل. || عزم و آهنگ. || گروهی از اسبان و شتران. ( ازمنتهی الارب ). || رایت. بیرق. علم. ( از نشوءاللغة ص 23 ). || کرانه قبر. ( از منتهی الارب ). || گرداگرد اندرون چاه تا سر آن. ( از منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). || کرانه دریا و کوه.لغتی است در «جول » که بمعانی بالا آمده یقال ماله جول ؛ ای عقل و عزیمة. ( منتهی الارب ). || مرغی چون زاغ. ( احوال و اشعار رودکی ص 1196 ) :
اگر ببلخ زمانی شکار جال کند
بیاکند همه وادیش را به بط و به جال.
رودکی.
مؤلف الفاظ الادویه آرد: با جیم عربی اراک و با جیم فارسی قسمی طائرمعروف که آن را چرز گویند. عربی حباری و هندی نوعی از ماهی که طبع آن در درجه دوم گرم و خشک موافق مبرودین و گوشت و پیه او جهت ربو و ضیق النفس نافع است.( الفاظ الادویه ).

جال. ( اِخ ) جائی است در آذربایجان. ( مراصد الاطلاع ).

جال. ( اِخ ) قریه بزرگی است که به فاصله چهار فرسخ در پائین مدائن واقع شده و همان است که آن را کیل نامند و ابن حجاج درشعر خود آن را کال گفته است. ( مراصد الاطلاع ) : و خرج ابوالحسین البریدی یرید بغداد و خرج توزون فی مقدمة السلطان و وقعت الحرب للیلة خلت من ذی الحجة بموضع یعرف بالجال اسفل المدائن. ( الاوراق ص 228 ).

جأل. [ ج َءْل ْ ] ( ع اِمص ) رفت و آمد. || ( مص ) فراهم آوردن پشم را. || فراهم گردیدن پشم. ( منتهی الارب ) ( شرح قاموس ).

جال . (اِ) مطلق دام و تله را گویند و به عربی فخ و شباک خوانند. (برهان ). در سانسکریت Jala (دام ) برای پرندگان . ماهی و غیره گویند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
ای ز انعامت گرفته طالب آمال مال
بر ره خصمت نهاده صاحب آجال جال .

عبدالواسع جبلی (از آنندراج ).


|| درخت اراک را نیز گفته اند که از چوب آن مسواک سازند. (برهان ) (آنندراج ) (فهرست مخزن الادویه ).

جال . (اِخ ) جائی است در آذربایجان . (مراصد الاطلاع ).


جال . (اِخ ) قریه بزرگی است که به فاصله چهار فرسخ در پائین مدائن واقع شده و همان است که آن را کیل نامند و ابن حجاج درشعر خود آن را کال گفته است . (مراصد الاطلاع ) : و خرج ابوالحسین البریدی یرید بغداد و خرج توزون فی مقدمة السلطان و وقعت الحرب للیلة خلت من ذی الحجة بموضع یعرف بالجال اسفل المدائن . (الاوراق ص 228).


جال . (ع اِ) عقل . || عزم و آهنگ . || گروهی از اسبان و شتران . (ازمنتهی الارب ). || رایت . بیرق . علم . (از نشوءاللغة ص 23). || کرانه ٔ قبر. (از منتهی الارب ). || گرداگرد اندرون چاه تا سر آن . (از منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || کرانه ٔ دریا و کوه .لغتی است در «جول » که بمعانی بالا آمده یقال ماله جول ؛ ای عقل و عزیمة. (منتهی الارب ). || مرغی چون زاغ . (احوال و اشعار رودکی ص 1196) :
اگر ببلخ زمانی شکار جال کند
بیاکند همه وادیش را به بط و به جال .

رودکی .


مؤلف الفاظ الادویه آرد: با جیم عربی اراک و با جیم فارسی قسمی طائرمعروف که آن را چرز گویند. عربی حباری و هندی نوعی از ماهی که طبع آن در درجه ٔ دوم گرم و خشک موافق مبرودین و گوشت و پیه او جهت ربو و ضیق النفس نافع است .(الفاظ الادویه ).

فرهنگ عمید

۱. دام، تله: ای ز انعامت گرفته صاحب آمال مال / بر ره خصمت نهاده صاحب آجال جال (قطران: ۴۴۴ ).
۲. دامی که برای گرفتن پرندگان به کار می رفت: همچو ماهی ست خسته گشته به شست / همچو مرغی ست بسته گشته به جال (مسعودسعد: مجمع الفرس: جال ).
=اراک

۱. دام؛ تله: ◻︎ ای ز انعامت گرفته صاحب آمال مال / بر ره خصمت نهاده صاحب آجال جال (قطران: ۴۴۴).
۲. دامی که برای گرفتن پرندگان به کار می‌رفت: ◻︎ همچو ماهی‌ست خسته گشته به شست / همچو مرغی‌ست بسته گشته به جال (مسعودسعد: مجمع‌الفرس: جال).


اراک#NAME?


دانشنامه عمومی

جال ممکن است به موارد زیر اشاره کند:
جال، به معنی دام و تله.
خطوط هوایی ژاپن، به اختصار «جال».
جال، شهری در ایالت نیومکزیکو.
فرودگاه ال لنسرو (با کد یاتا: JAL)

گویش مازنی

/jaal/ زمان فرصت

زمان فرصت


جدول کلمات

دام ، تله

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
جوان. نیرومند
Jal

در زبان خراسانی ، نام پرنده ای است به اندازه گنجشک که در بالای سر خود شاخی کوچک همانند شانه به سر دارد.

اسم پسرانه درترک تباران افغانستان؟جال محمد

دام برای پرندگان ، تله 👩🏻‍⚖️👩🏻‍⚖️

دام. تور و تله


کلمات دیگر: