( اسم ) برهنگی .
بگفته حفصی از نواحی یمامه است
(جَ دِ) (اِ. ص .) اسب زرد رنگ .
(جُ دِ) (اِ. ص .) اسب اخته شده ، اسبی که پدرش عربی و مادرش از نژاد دیگر باشد.
جرده . [ ج َ دَ ] (اِ) اسبی را گویند که پدرش عربی و مادرش غیرعربی باشد. (برهان ). || اسب خصی . (برهان ) (انجمن آرا). اسب اخته . اسب خایه کشیده . (یادداشت مؤلف ) (لغات شاهنامه شفق ص 101).
جردة. [ ج َ رَ دَ ] (اِخ ) بگفته ٔ حفصی از نواحی یمامه است . (از معجم البلدان ).
جردة. [ ج َ رِ دَ ] (ع ص ) تأنیث جرد است . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). یقال : ارض جردة؛ زمین بی گیاه .(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به جرد شود.
جردة. [ ج ُ دَ ] (ع ، اِ) چادر سوده و کهنه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رختی را گویند که از کثرت استعمال نرم و پلاسیده باشد. (لغات شاهنامه ص 101). || پوست کنده . و مصدر آن جرد است به معنی پوست کندن . (لغات شاهنامه ص 101). || اسب زردرنگ را گویند. (برهان ). در برهان گفته اسب زردرنگ را گویند و در فرهنگها نیافتم . (آنندراج ) (انجمن آرا). || رنگی از رنگهای اسب . (یادداشت مؤلف ).
جردة. [ ج ُ دَ ] (ع اِ) زمین هموار بی گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). || برهنگی . عربة. (اقرب الموارد). یقال امراءة بضة الجرده به ؛ یعنی تنک پوست آکنده گوشت است وقت برهنگی . (از متن اللغة) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).نیکو بهنگام برهنگی . (از متن اللغة)، فلان حسن الجردة؛ نیک برهنه است . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ).
۱شاخه های خشک و نازک توت که پس از پرورش کرم ابریشم در انبار ...