دفتر دارايي , فهرست اموال , سياهه , صورت کالا
جرد
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- زمین هموار بی گیاه. ۲- جام. کهنه . جمع : جرود.
نام شهریست در نواحی بیهق که در قدیم قصبه آن ناحیه بوده است . همان خسروجرد است . که قصبه بزرگ بیهق بوده است .
فرهنگ معین
(جَ ) (اِ. ) تخت پادشاهی .
( ~. ) (اِ. )پرنده ای کبود رنگ که پیوسته در کنار آب نشیند، خرچال .
( ~. ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - زمین هموار بی گیاه . ۲ - جامة کهنه ، ج . جرود.
(جَ رِ ) [ ع . ] (ص . ) بی گیاه .
(جُ ) [ ع . ] (اِ. ) ج . اجرد، بی مویان ، خرد مویان ، کوتاه مویان .
(جَ رَ) (ص .) زخمی ، مجروح .
(جَ) (اِ.) تخت پادشاهی .
( ~.) (اِ.)پرنده ای کبود رنگ که پیوسته در کنار آب نشیند، خرچال .
( ~.) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمین هموار بی گیاه . 2 - جامة کهنه ؛ ج . جرود.
(جَ رِ) [ ع . ] (ص .) بی گیاه .
(جُ) [ ع . ] (اِ.) ج . اجرد؛ بی مویان ، خرد مویان ، کوتاه مویان .
لغت نامه دهخدا
فلاتبعدن تحت الضریحة اعظم
رمیم و اثواب هناک جرود.
جرد.[ ج َ ] ( اِ ) تخت و اورنگ پادشاه. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). تخت پادشاهی را گویند. ( آنندراج ) :
ز زر پخته یکی جرد ساختند او را
چو کوه آتش و گوهر در او بجای شرر.
بسکه اسب دشمنت از چشم ریزد بر کنار
بر کنار آب دارد جای دائم همچو جرد.
فلاتبعدن تحت الضریحة اعظم
رمیم و اثواب هناک جرود.
کثیر عزة (از اقرب الموارد).
|| فرج و نره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فرج زن و مرد. (از متن اللغة). || سپر. || بقیه ٔ مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || گروه سواران که برای جنگ دشمن جداکرده شوند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جای بی نبات . (آنندراج ): مکان جرد؛ جای بی نبات . (منتهی الارب ) (قطر المحیط). جایگاهی که در آن نبات نباشد. (از متن اللغة). || (مص ) بی نبات کردن قحط، زمین را. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از قطر المحیط). || برهنه ساختن از لباس . این معنی اصلی است . (از متن اللغة) (از قطر المحیط). || قضیب برهنه کردن . (یادداشت مؤلف ). || پوست از چوب کندن . (از متن اللغة) (قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || بی گیاه کردن ملخ زمین را. (ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ). || موی از پوست کندن . (قطر المحیط) (اقرب الموارد). از پوست موی را دور کردن . || پوست بردن از چیزی به چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در عربی به معنی پوست کندن . || در عربی به معنی جراحت نمودن . || در عربی برگ از درخت بازکردن باشد. (برهان ).
یا عمرو لوکنت ازقی الهضب من بردی
اوالعلی من ذری نعمان اوجردا.
نعمان بن بشیر انصاری (از معجم البلدان ).
وحشی و سست و بدلگام و چموش
جرد و کند و لنگ و نابینا.
ظفر همدانی (از آنندراج ).
جرد بود لیکن قوی دست و پای
برفتن بدی هم چو فرّ همای .
زجاجی (از فرهنگ ضیاء).
|| (اِ) زخم . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). || سخت . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). || اورنگ شهریاران و تخت پادشاهان . سریر. اریکه . (یادداشت مؤلف ).
و الفرس القصیر شعرالجلد
برقة اجرد نجل جرد.
ابوالمناصف (ازاقرب الموارد).
|| خُراج برآوردن پوست مرد از خوردن ملخ . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دردگین شدن شکم از خوردن ملخ . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). و فعل آن بصورت مجهول بکار میرود. (از منتهی الارب ) (از قطر المحیط). || ملخ رسیده شدن کشت . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و این نیز بصورت مجهول بکار میرود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بی گیاه گردیدن زمین . (از متن اللغة) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || ساییده و نرم شدن لباس . (ازمتن اللغة).
جرد. [ ج َ رِ ] (ع ص ) جای بی نبات . (از اقرب الموارد). مکان جرد؛ جای بی نبات . (منتهی الارب ). جای بی گیاه . (ناظم الاطباء).
جرد. [ ج َرَ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد تمیم . (منتهی الارب ).
جرد. [ ج ِ ] (اِ) سخترویی و خیرگی . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). || (پسوند) معرب یا صورتی دیگر از گرد که مزید مؤخر امکنه قرارمیگیرد و به معنی قلعه و حصار و شهر است . چنانکه در، اشناذجرد، برسانجرد، بروجرد، برونجرد، بلاشجرد، بوزجرد، بوزنجرد، جنوجرد، جورشجرد (سعیدآباد)، خرجرد، خسروجرد، دارابجرد، دستجرد. زامجرد. ساسنجرد، سانواجرد، سوسن جرد، شلانجرد، فرهادجرد، فلجرد، فورجرد، فوجرد، منازجرد، واسجرد، وایه جرد، ولاستجرد، ولاشجرد، هرمزجرد، هفت جرد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به گرد و کرد و حرف «ج » شود.
جرد. [ ج ِ ] (اِخ ) نام شهری است در نواحی بیهق که در قدیم قصبه ٔ آن ناحیه بوده است . (از مراصد الاطلاع ). همان خسروجرد است . که در قصبه ٔ بزرگ بیهق بوده است . رجوع به معجم البلدان ذیل کلمه ٔ بیهق شود.
جرد. [ ج ِ ] (اِخ ) نام مزرعه ای در قزوین . (یادداشت مؤلف ).
جرد. [ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَجرَد و جَرداء، به معنی زمین بی گیاه . || انسان بی موی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): اهل الجنة جردمرد. || سواران که پیاده در آن نباشد. (از اقرب الموارد). || (اِ) چرغد و شبگیر. (ناظم الاطباء).
- جردمرد ؛ ج ِ اجرد و امرد، اولی ؛ بی موی مطلق و دوم ؛ جوانان بی موی یا پسران خوبروی . و فی الحدیث «اهل الجنة جردمرد» : دائر بر دست ساقیان سیم ساق و شاهدانی رشک خیرات حسان و خرد دلپذیر چون جان و خرد و چون بهشتیان جردمرد، مکحول ، همه شیرین و موزون و یطوف علیهم ولدان مخلدون و حور عین کامثال اللؤلؤ المکنون . (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
ز زر پخته یکی جرد ساختند او را
چو کوه آتش و گوهر در او بجای شرر.
فرخی .
|| پرنده ای است کبودرنگ که پیوسته در کنار آب نشیند و او را خرچال نیز گویند. (برهان ). خرچال و آن پرنده ای است که پیوسته کنار آبها نشیند. (یادداشت مؤلف ). مرغی است که بتازی حباری نامند و کبودفام بود و اکثر بر کنار آبها باشد و بفرس خرچال نیز گویند. (کذا فی التحفه ) و اما گوشت حباری که جرد خوانندش گرم است و رطوبت بسیار دارد. (الابنیه عن حقایق الادویه ) :
بسکه اسب دشمنت از چشم ریزد بر کنار
بر کنار آب دارد جای دائم همچو جرد.
قاآنی شیرازی (از فرهنگ شاهنامه ص 100).
فرهنگ عمید
زخمی، زخمدار، مجروح: وحشی و سست و بدلگام و چموش / جرد و کُند و لَنگ و نابینا (ظفر همدانی: لغت نامه: جرد ).
تخت پادشاهی: ◻︎ ز زرّ پخته یکی جرد ساختند او را / چو کوهِ آتش و گوهر بر او بهجای شرر (فرخی: ۷۰).
زخمی؛ زخمدار؛ مجروح: ◻︎ وحشی و سست و بدلگام و چموش / جرد و کُند و لَنگ و نابینا (ظفر همدانی: لغتنامه: جرد).
دانشنامه عمومی
او به قدری زیبا بود که روشنایی بازوان برهنه او، زمین و دریاها را روشن می ساخت. جرد هرگز تمایل به ازدواج با فریر نداشت و پیشنهاد او مبنی بر ازدواج را رد کرد. بدین روایت فریر از برج دیدبانی هلیرزکیالف «Hlíðskialf» که معمولاً مقر اودین و همسرش فریگ بود، بالا می رفت و نظاره گر تمام جهان ها می شد. چنین شد که او در جانب شمال و جهان زیرین دوشیزه ای زیبا را در دربار غولی به نام گایمر مشاهده کرد و در زیبایی دختر که از کاخ پدر خویش بیرون می آمد حیران شده و به قدری شیفتهٔ او شد که از خوردن و نوشیدن بازماند. طبق داستان، فریر قاصد خود اسکرنر را در ازای اسبی که قادر به حرکت در تاریکی بود، و شمشیری جادویی که به خودی خود با غولان مبارزه می نمود، به سفری طولانی و پرمخاطره فرستاد تا گرد را از پدر وی برای فریر خواستگاری کند.
فریر این دو گنجینه را به او عطا کرد و اسکرنر نیز توسط اسب جادویی خود به سمت قلمرو غول ها به راه افتاد. او پس از سفری طولانی به سرزمین یوتون هایم و کاخ گایمر، پدر گرد رسید، اما حتی با اهدای یازده سیب زرین جوانی (یا سیب های جاودانگی) و همچنین حلقهٔ جادویی دروپنیر (که هر نه شب، نه حلقهٔ جدید همانند خود به وجود می آورد) نتوانست توجه گرد را جلب کند. چنین شد که اسکرنر با شمشیر فریر (که بعدها منجر به مرگ او به دست سورت در نبرد پایانی راگناروک شد) او را تهدید نمود، که جهان را با یخ خواهد پوشاند و توسط جادوی قدرتمندی زندگی گرد را با غم و اندوه پر خواهد کرد. اسکرنر سرانجام موفق شد گرد را راضی کند و او نیز بالاخره پذیرفت که پس از نه شب فریر را در جنگلی ملاقات نماید، و پس از آن همسرش شد. این روایت اسطوره ای با زاری و ناشکیبایی ایزد در طولانی بودن شب های هجر پایان می یابد.
دانشنامه آزاد فارسی
جِرد
هر یک از چندین جوندۀ دارای پاهای عقبی دراز. این جانوران هنگام جهیدن و پریدن بسیار خوب عمل می کنند. جثۀ جردها، از اندازۀ موش خانگی تا اندازۀ موش های صحرایی متغیر است. این جانوران دم پشمالو دارند. اغلب سیزده جنس آن ها در نواحی خشک، شنزارها، یا نواحی دارای پوشش گیاهی اندک در افریقا و آسیا زیست می کنند. این جانوران در خانواده هامستر۱ قرار دارند. موش جهندۀ مغولی۲، Meriones unguiculatus حیوان خانگی محبوبی است. در ایران، از جنس Meriones، خانواده هامستر، هشت گونۀ مختلف شناسایی، و رده بندی شده است. این جانوران بعضی جرد و بعضی دیگر جربیل نامیده می شوند، و با پنج گونۀ دیگر از جنس های دیگر مجموعاً زیر خانوادۀ جربیل را در ایران تشکیل می دهند.
crieetidaemongolian girid
دانشنامه اسلامی
ملخ. این مورد از معجزات نه گانه حضرت موسی است که در «تسع» شمرده شده از جمله ملخ آمد و مزارع و اشجارشان را خورد که نزدیک بود از هستی ساقط شوند و از جمله طوفان و سیل و قورباغهها بودند که ج را پر کرده و زندگی را تنگ نمودند و شپشه و به نقل بعضی ملخهای کوچک و بی پر از آن جمله بود و نیز خون که گفتهاند رنگ آبها سرخ شد و مانند خون گردید. در تورات نیز در سفر خروج باب 10 این بلاها به تفصیل ذکر شده است . نا گفته نماند به زمینی که همه چیزش خورده شده باشد و خالی مانده مجروده گویند راغب گوید: جایز است بگوئیم معنای اصلی کلمه جراد است و مجروده (ملخ خورده) و جرد الارض ار آن مشتق است و ممکن است بگوئیم ملخ را از آن جهت جراد گویند که زمین را میخورد و خالی میگذارد. از قبرها خارج میشوند گوئی ملخهای پراکندهاند. ظاهر آنست که این تشبیه زنده شدن و خروج از قبرهاست چنانکه میدانیم ملخ دم خود را زیر خاک میکند و تخم میگذارد بعد از چندی تخمها مبدّل به کرم شده سپس تغییر شکل میدهند و مبدّل به پروانه و بعد ملخ میشوند . یکی از رفقا از یکنفر برای من نقل کرد که در محلی تخمگذاری و به وجود آمدن ملخها را نمایش میدادند، دیدم ملخهای بی شماری بیک محلّ نسبتاً وسیعی آمدند سر دم خود را زیر خاک کرده و تخم گذاری نمودند و رفتند، بعد از رفتن آنهادیدیم به تدریج کرمهائی از خاک سر بر میاورند یکی از اینجا و یکی از آنجا، در فاصله کمی تمام آن زمین پر از کرم شد، آنگاه مبدّل شدند و تمام آن محلّ پر از ملخ گردید. ذرات ابدان انسانها نیز در بهار قیامت همچون تخمهای ملخ به تدریج به انسانها نبدّل شده و زمین را پر خواهند کرد.